پارت۱۵۳
#پارت۱۵۳
امیرعلی :
داشتم غدا می کشیدم رهام اومد کنارم وگفت : چیکار می کنی پسر
- هیچی دارم شام می کشم
رهام :چه تیپی زدی بد جنس داماد انگشت کوچیکت نمیشه
- برو بابا داماد خودش متفاوته
رهام : بیا بریم پیش بچه ها
اونم غدا کشید ورفتیم پیش دوستامون انقدر بچه ها سربه سررهام گذاشتن وخندیدیم که من یکی نتونستم غذا بخورم
- امیر علی ...
برگشتم رضا گفت : اوووف پری ها میان دنبالت
بلند شدم وزدم پس کله ای رضا
رهام با خنده گفت : دیونه خواهرمه زن امیر علی
- برگشتم خفه ات می کنم رضا
رضا : گ.ه...خوردم نمی دونستم بابا
بااخم رفتم کنار رُز
- اومدی اونجا چیکار
رُز متعجب وبا ترس گفت : اومدم...اومدم بگم آرمان می خواد بیاد کنارت ...
برگشت بره دستشو گرفتم دستشو کشید
- چرا قهر می کنی یه چیزیم بدهکار شدیم
رُز: خیلی بد اخلاقی ...اومدم صدات کردم مگه چیکار کردم
- می دادیش مامان میاورد
رُز با اخم وناراحتی گفت : یعنی چی این حرف مگه لختم جایم بیرون...
- رُز...
چند نفر برگشتن نگاه کردن ورُز مثله بچه های کوچلو چونش لرزید وگفت : رُز ودرد بیشعور ...
تند رفت وازم فاصله گرفت زدم به پیشونی خودم دست خودم نبودنمی تونستم ببینم یکی دیگه بهش توجه داشته باشه یه بار از دستش دادم وترس از دست دادنش هر لحظه باهام بود
رفتم کنار مامان وآرمان رو ازش گرفتم ترجیح دادم همونجا بشینم تا برگردم پیش بچه ها چون نمی تونستم یه بلایی سر رضا نیارم خبری از رُز نبود وداشتم عصبی می شدم شادی رو صدا زدم وگفتم رُز رو برام پیدا کنه رفت وبعد از چند دقیقه برگشت وگفت : اونجا اخر سالن کنار حوض نشسته
آرمان رو دادم بهش ورفتم اخر سالن نشسته بود وپشتش به من بود رفتم وپشت سرش وایسادم
- معذرت می خوام ...رُزیهو صدام بلند شد تو بد حرف زدی ...رُز برگرد ...گفتم معذرت می خوام ببخشید...
نخیر جوابم رو نمی داد دستمو گذاشتم رو شونه اش دستمو کنار زد
- باشه...هر جور راحتی ...
برگشتم ولی اعصاب یه دیقه اینجا موندن رو نداشتم جم رقاص ها داشت بیشتر می شدرفتم تو حیاط نشستم بابا متوجه ام شده بود اومد کنارم وگفت : چرا تنهایی
- دوست ندارم حتا یک دقیقه ای دیگه اینجا بمونم
بابا : چی شده مگه
- هیچی
بابا : نکنه نازنین ناراحتت کرده عروسی مختلط این حرفا رو هم داره بیا اینجا
همراه بابا رفتم وبا چندتا از دوستای بابا ودوستای بابا ی رهام آشنا شدم بر عکس تصورم نشستن کنارشون اعصاب خرابمو سر جاش اورد وبا ارامش برگشتم تو سالن رهام داشت با رُز می رقصید با دیدنم تند اومد ودستمو گرفت ودست رُز رو گداشت تو دستم وگفت : نمایشی هم شده یکم برقص بخاطر من
خودشم با رها می رقصید داشتن فیلم می گرفتن ورُز اصلا نگاهم نمی کرد چه نازی هم داشت ومن بی تجربه
امیرعلی :
داشتم غدا می کشیدم رهام اومد کنارم وگفت : چیکار می کنی پسر
- هیچی دارم شام می کشم
رهام :چه تیپی زدی بد جنس داماد انگشت کوچیکت نمیشه
- برو بابا داماد خودش متفاوته
رهام : بیا بریم پیش بچه ها
اونم غدا کشید ورفتیم پیش دوستامون انقدر بچه ها سربه سررهام گذاشتن وخندیدیم که من یکی نتونستم غذا بخورم
- امیر علی ...
برگشتم رضا گفت : اوووف پری ها میان دنبالت
بلند شدم وزدم پس کله ای رضا
رهام با خنده گفت : دیونه خواهرمه زن امیر علی
- برگشتم خفه ات می کنم رضا
رضا : گ.ه...خوردم نمی دونستم بابا
بااخم رفتم کنار رُز
- اومدی اونجا چیکار
رُز متعجب وبا ترس گفت : اومدم...اومدم بگم آرمان می خواد بیاد کنارت ...
برگشت بره دستشو گرفتم دستشو کشید
- چرا قهر می کنی یه چیزیم بدهکار شدیم
رُز: خیلی بد اخلاقی ...اومدم صدات کردم مگه چیکار کردم
- می دادیش مامان میاورد
رُز با اخم وناراحتی گفت : یعنی چی این حرف مگه لختم جایم بیرون...
- رُز...
چند نفر برگشتن نگاه کردن ورُز مثله بچه های کوچلو چونش لرزید وگفت : رُز ودرد بیشعور ...
تند رفت وازم فاصله گرفت زدم به پیشونی خودم دست خودم نبودنمی تونستم ببینم یکی دیگه بهش توجه داشته باشه یه بار از دستش دادم وترس از دست دادنش هر لحظه باهام بود
رفتم کنار مامان وآرمان رو ازش گرفتم ترجیح دادم همونجا بشینم تا برگردم پیش بچه ها چون نمی تونستم یه بلایی سر رضا نیارم خبری از رُز نبود وداشتم عصبی می شدم شادی رو صدا زدم وگفتم رُز رو برام پیدا کنه رفت وبعد از چند دقیقه برگشت وگفت : اونجا اخر سالن کنار حوض نشسته
آرمان رو دادم بهش ورفتم اخر سالن نشسته بود وپشتش به من بود رفتم وپشت سرش وایسادم
- معذرت می خوام ...رُزیهو صدام بلند شد تو بد حرف زدی ...رُز برگرد ...گفتم معذرت می خوام ببخشید...
نخیر جوابم رو نمی داد دستمو گذاشتم رو شونه اش دستمو کنار زد
- باشه...هر جور راحتی ...
برگشتم ولی اعصاب یه دیقه اینجا موندن رو نداشتم جم رقاص ها داشت بیشتر می شدرفتم تو حیاط نشستم بابا متوجه ام شده بود اومد کنارم وگفت : چرا تنهایی
- دوست ندارم حتا یک دقیقه ای دیگه اینجا بمونم
بابا : چی شده مگه
- هیچی
بابا : نکنه نازنین ناراحتت کرده عروسی مختلط این حرفا رو هم داره بیا اینجا
همراه بابا رفتم وبا چندتا از دوستای بابا ودوستای بابا ی رهام آشنا شدم بر عکس تصورم نشستن کنارشون اعصاب خرابمو سر جاش اورد وبا ارامش برگشتم تو سالن رهام داشت با رُز می رقصید با دیدنم تند اومد ودستمو گرفت ودست رُز رو گداشت تو دستم وگفت : نمایشی هم شده یکم برقص بخاطر من
خودشم با رها می رقصید داشتن فیلم می گرفتن ورُز اصلا نگاهم نمی کرد چه نازی هم داشت ومن بی تجربه
۸.۹k
۲۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.