پارت ۱۵۶
#پارت ۱۵۶
نازنین :
امیر علی باز خندیدوگفت : یک ساعته برای من قیافه می گیری بخاطر اینکه رها منو بوسیده
- امیر علی ...
من بلند گفتم واون آروم گفت : جون امیر علی ...
- عصبیم نکن می زنمت هان
امیر علی : بزن تو جونمو بگیر کیه که بگه نه
نگاش کردم لبخند زدو گفت : می دونی خودمم تعجب کردم نمی دونم رها چرا این کار رو کرد
- چی می گفت رها
امیر علی : بعد حرف می زنیم درموردش
- تو رها رو دوست داشتی
متعجب برگشت نگاهم کردوگفت : نه چرا اینو میگی ؟
- یادمه یه بار عکسش هاش تو گوشی ات بود
خندیدوگفت : اونا رو فرستاد برام می گفت امیر حسین دلمو شکسته واین حرف ها گفت منو می تونه بجای امیر حسین بپذیره نمی دونم چی فکر کرده بود منم گفتم نه بیست وچهار ساعت کمتر عکس هاش تو گوشی ام بود تو از کجا دیدی ؟ البته همون شب حدس می زدم نگاه کردی فضول خانم
خندیدم وگفتم : نمی دونی چقدر برام اجیب بود اخه تو بد اخلاق وعاشقی
برگشت نگام کرد وگفت : بهم نمیاد
- نه ....
چیزی نگفت منم پُر رو پُر رو پرسیدم
- امیر علی عاشق کی بودی ؟
امیر علی : اونم یه روزی بهت میگم
- می خوام الان بگی
امیر علی : نمیشه یه روزی بهت میگم خیلی زود
- ببین امیر علی رفتیم خونه ای رهام رها اومد طرفت خودت می دونی
متعجب نگام کرد وگفت : واقعا انقدر حساسی
- من امشب فقط اومدم صدات زدم رگ گردنت باد کردوغیرتی شدی می خوای ببینم یکی دیگه تو رو می بوسه چیزی نگم
امیر علی : اولین بار بود شما ببخشید به خواسته ای خودمم که نبود
لبخند زدم وگفتم : این حقم نداشتی
وباز نگاه متعجب امیر علی
عروس داماد رو تا نزدیک خونشون بدرقه کردیم وبرگشتیم خونه چراغ ها خاموش بود از پله ها رفتیم بالا ومن رفتم سراغ آرمان که راحت خواب بود وبرگشتم تو اتاق خواب امیر علی رو کاناپه نشسته بود وسرش تو گوشیش بود
امیر علی : بیا اینجا عکس ها رو ببین
رفتم کنارش نشستم عکس های قشنگی شده بود وتو همه عکس ها امیر علی می خندید لبخند زدم وگفتم : خوش خنده شده بودی .
امیر علی : چرا نباشم
بلند شدورفت طرف آینه کتش رو دراوردبلند شدم ورفتم کنارش نگاهم کرد براش کرواتشو باز کردم نفس راحتی کشید ودوتا ازدکمه های پیراهنشو باز کرد
شالمو دراوردم ونیم کت گیپور رو لباسموهم دراوردم امیر علی کشیدم تو بغلش چیزی نگفتم می دونستم دیگه طاقت نداره وحسابی امشب اذیتش کردم برگشتم ورفتم تو بغلش به چشای عسلی اش نگاه کردم ولی اون تموم حواسش به موهام بود وداشت بازشون می کرد وقتی متوجه نگاهم شد لبخند زدوخم شد گونه ام رو بوسید وگفت : خیلی امشب دلبری کردی خانمی
جواب بوسه اش رو با بوسه ای به زیر گلوش دادم بغلم کرد رو دستاش سرمو به سینش فشردم امیداوار بودم که امیر علی فکر نکنه از روی اجبار باهاشم این چیزی بود که خودمم می خواستم...
نازنین :
امیر علی باز خندیدوگفت : یک ساعته برای من قیافه می گیری بخاطر اینکه رها منو بوسیده
- امیر علی ...
من بلند گفتم واون آروم گفت : جون امیر علی ...
- عصبیم نکن می زنمت هان
امیر علی : بزن تو جونمو بگیر کیه که بگه نه
نگاش کردم لبخند زدو گفت : می دونی خودمم تعجب کردم نمی دونم رها چرا این کار رو کرد
- چی می گفت رها
امیر علی : بعد حرف می زنیم درموردش
- تو رها رو دوست داشتی
متعجب برگشت نگاهم کردوگفت : نه چرا اینو میگی ؟
- یادمه یه بار عکسش هاش تو گوشی ات بود
خندیدوگفت : اونا رو فرستاد برام می گفت امیر حسین دلمو شکسته واین حرف ها گفت منو می تونه بجای امیر حسین بپذیره نمی دونم چی فکر کرده بود منم گفتم نه بیست وچهار ساعت کمتر عکس هاش تو گوشی ام بود تو از کجا دیدی ؟ البته همون شب حدس می زدم نگاه کردی فضول خانم
خندیدم وگفتم : نمی دونی چقدر برام اجیب بود اخه تو بد اخلاق وعاشقی
برگشت نگام کرد وگفت : بهم نمیاد
- نه ....
چیزی نگفت منم پُر رو پُر رو پرسیدم
- امیر علی عاشق کی بودی ؟
امیر علی : اونم یه روزی بهت میگم
- می خوام الان بگی
امیر علی : نمیشه یه روزی بهت میگم خیلی زود
- ببین امیر علی رفتیم خونه ای رهام رها اومد طرفت خودت می دونی
متعجب نگام کرد وگفت : واقعا انقدر حساسی
- من امشب فقط اومدم صدات زدم رگ گردنت باد کردوغیرتی شدی می خوای ببینم یکی دیگه تو رو می بوسه چیزی نگم
امیر علی : اولین بار بود شما ببخشید به خواسته ای خودمم که نبود
لبخند زدم وگفتم : این حقم نداشتی
وباز نگاه متعجب امیر علی
عروس داماد رو تا نزدیک خونشون بدرقه کردیم وبرگشتیم خونه چراغ ها خاموش بود از پله ها رفتیم بالا ومن رفتم سراغ آرمان که راحت خواب بود وبرگشتم تو اتاق خواب امیر علی رو کاناپه نشسته بود وسرش تو گوشیش بود
امیر علی : بیا اینجا عکس ها رو ببین
رفتم کنارش نشستم عکس های قشنگی شده بود وتو همه عکس ها امیر علی می خندید لبخند زدم وگفتم : خوش خنده شده بودی .
امیر علی : چرا نباشم
بلند شدورفت طرف آینه کتش رو دراوردبلند شدم ورفتم کنارش نگاهم کرد براش کرواتشو باز کردم نفس راحتی کشید ودوتا ازدکمه های پیراهنشو باز کرد
شالمو دراوردم ونیم کت گیپور رو لباسموهم دراوردم امیر علی کشیدم تو بغلش چیزی نگفتم می دونستم دیگه طاقت نداره وحسابی امشب اذیتش کردم برگشتم ورفتم تو بغلش به چشای عسلی اش نگاه کردم ولی اون تموم حواسش به موهام بود وداشت بازشون می کرد وقتی متوجه نگاهم شد لبخند زدوخم شد گونه ام رو بوسید وگفت : خیلی امشب دلبری کردی خانمی
جواب بوسه اش رو با بوسه ای به زیر گلوش دادم بغلم کرد رو دستاش سرمو به سینش فشردم امیداوار بودم که امیر علی فکر نکنه از روی اجبار باهاشم این چیزی بود که خودمم می خواستم...
۲۳.۵k
۲۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.