همسر اجباری ۲۹۸
#همسر_اجباری #۲۹۸
هیچی دادا..سرما خوردم...
پاشو بیاد اینجا. اون پرونده هارو بیار..
-آریا خودم میرم تو نمیخواد بری بمون پیش آنا ...
-منم نمیخواستم برم.. میخواستم بگم تو بری..
آه سردی کشید...
-ممنون.
من امروز باید زود برم خونه میدونی که امشب..قرارکه...
نزاشت حرفی بزنم.
-آره میدونم میخوای زود بری چون امشب رضا قراره با خونوادش بیاد خونه بابات توام باید بری...
-تو چته اول صبحی چرا پاچه میگیری..
-بابا حالم بده سرما خوردم میفهمی.
-خیر سرم داداش بزرگه ام که اینطوری داد میزنی رو سرم.خب حالت بده برو بمیر تو خونه چرا اومدی...
گوشیو قطع کردم ...
این از احسان بیاو تحویل بگیر ....تا نزدیکای ساعت سه تو شرکت بودم چند باریم به آنا زنگ زدم که موسسه بود...
رضا هم امروز کال نیومده بود ینی حساب داری بن کل تعطیل.رضا هم تو شرکتمون کار میکرد هم پسر عمه ام
بود...اما زیاد باهاش مچ نبودم بخاطر اینکه اصوال ایشون آدم کتابی و کال یه جور خاصی بودازبچه گی...منو احسان
بیشتر باهم بودیم تا با رضایی که سرش تو درس بود... اما در کل پسر خوب وخونواده دوستی بود.والبته جز شرکت
مدرس دانشگاه هم بود .به نظرم آذین با شیطنتی که داره رضا رو هم از راه به در میکرد..
دوست نداشتم .آذین ازدواج کنه... بچه بود...باید درس میخوند اما بازم حرف خودش و بابا مهمه.
رضاهم پسر بدی نبود که مانع درس خوندنش بشه.
رفتم تو پارکینگ .سوار ماشین شدم...ماشین احسانو دیدم که وارد پارکینگ شد حتما رفته بود پولترو چنج کنه...
میخواستم حالشو بپرسم پس ماشینو روشن نکردم و رفتم پایین احسان از ماشین پیاده شد ومتوجه من نشد..
صداش زدم احسان...
جواب نداد...رفتم جلو و دست گذاشتم روی شونه اش از پشت سر از این فاصله بوی سیگارش همه هیکلشو گرفته
بود.
برگشت سمتم یا خدا این احسان بود...نگاهشو از من دزدیو سرشو پایین انداخت...
کاری داری بگو عجله دارم...
سیگار کشیدی... مگه ریه ات حساس نیس تو چه غلطی کردی میخوای خودتو بکشی.
احسان احسان همیشه نبود نامرتب و بهم ریخته دور چشماش گود رفته بود .روبروی من بازم پک عمیقی به سیگار
زد..
سیگارو از دستش گرفتمو دیگه داشت کفریم میکرد...
دستمو بردم باال که یه سیلی بزنم. اما دلم نیومد احسان رو خیلی بیشتر از جونم دوستش داشتم. انگشت اشارمو به
سمتش گرفتم
یه بار دیگه فقط یه بار دیگه ببینم سیگار کشیدی.
به خدا خط میارم رو رفاقتمو دیگه اسمتم نمیارم.
احسان سرش پایین بود.
االنم کار دارم شب هم خاله اونجاست تو غلط کردی نمیای پسره نفهم معلوم نیست این روزا چته اگه امشب نیای
دیگه نه من نه تو.و دیگه منتظرهیچ حرفی نموندمورفتم سمت ماشین سوار شدمو رفتم احسانو از آینه دید زدم که
همون مدلی سرجاش خشکش زده بود...
هیچی دادا..سرما خوردم...
پاشو بیاد اینجا. اون پرونده هارو بیار..
-آریا خودم میرم تو نمیخواد بری بمون پیش آنا ...
-منم نمیخواستم برم.. میخواستم بگم تو بری..
آه سردی کشید...
-ممنون.
من امروز باید زود برم خونه میدونی که امشب..قرارکه...
نزاشت حرفی بزنم.
-آره میدونم میخوای زود بری چون امشب رضا قراره با خونوادش بیاد خونه بابات توام باید بری...
-تو چته اول صبحی چرا پاچه میگیری..
-بابا حالم بده سرما خوردم میفهمی.
-خیر سرم داداش بزرگه ام که اینطوری داد میزنی رو سرم.خب حالت بده برو بمیر تو خونه چرا اومدی...
گوشیو قطع کردم ...
این از احسان بیاو تحویل بگیر ....تا نزدیکای ساعت سه تو شرکت بودم چند باریم به آنا زنگ زدم که موسسه بود...
رضا هم امروز کال نیومده بود ینی حساب داری بن کل تعطیل.رضا هم تو شرکتمون کار میکرد هم پسر عمه ام
بود...اما زیاد باهاش مچ نبودم بخاطر اینکه اصوال ایشون آدم کتابی و کال یه جور خاصی بودازبچه گی...منو احسان
بیشتر باهم بودیم تا با رضایی که سرش تو درس بود... اما در کل پسر خوب وخونواده دوستی بود.والبته جز شرکت
مدرس دانشگاه هم بود .به نظرم آذین با شیطنتی که داره رضا رو هم از راه به در میکرد..
دوست نداشتم .آذین ازدواج کنه... بچه بود...باید درس میخوند اما بازم حرف خودش و بابا مهمه.
رضاهم پسر بدی نبود که مانع درس خوندنش بشه.
رفتم تو پارکینگ .سوار ماشین شدم...ماشین احسانو دیدم که وارد پارکینگ شد حتما رفته بود پولترو چنج کنه...
میخواستم حالشو بپرسم پس ماشینو روشن نکردم و رفتم پایین احسان از ماشین پیاده شد ومتوجه من نشد..
صداش زدم احسان...
جواب نداد...رفتم جلو و دست گذاشتم روی شونه اش از پشت سر از این فاصله بوی سیگارش همه هیکلشو گرفته
بود.
برگشت سمتم یا خدا این احسان بود...نگاهشو از من دزدیو سرشو پایین انداخت...
کاری داری بگو عجله دارم...
سیگار کشیدی... مگه ریه ات حساس نیس تو چه غلطی کردی میخوای خودتو بکشی.
احسان احسان همیشه نبود نامرتب و بهم ریخته دور چشماش گود رفته بود .روبروی من بازم پک عمیقی به سیگار
زد..
سیگارو از دستش گرفتمو دیگه داشت کفریم میکرد...
دستمو بردم باال که یه سیلی بزنم. اما دلم نیومد احسان رو خیلی بیشتر از جونم دوستش داشتم. انگشت اشارمو به
سمتش گرفتم
یه بار دیگه فقط یه بار دیگه ببینم سیگار کشیدی.
به خدا خط میارم رو رفاقتمو دیگه اسمتم نمیارم.
احسان سرش پایین بود.
االنم کار دارم شب هم خاله اونجاست تو غلط کردی نمیای پسره نفهم معلوم نیست این روزا چته اگه امشب نیای
دیگه نه من نه تو.و دیگه منتظرهیچ حرفی نموندمورفتم سمت ماشین سوار شدمو رفتم احسانو از آینه دید زدم که
همون مدلی سرجاش خشکش زده بود...
۷.۲k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.