رمان همسر اجباری پارت صد وسی و هفتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وسی و هفتم
تو فکر بودمو شرو کردم به درست کرد غذا البته به کمک عسل.
عسل:آنا تو چطوری تونستی ریلکس باشی که شین اونطوری با آریا بره هرچی نباشه تو زنشی،
چی باید نیگفتم من فقط یه شناسنامه ای زنش بودم.هیچ وقت هیچی بین منو آریا نبود.که اسمشو بزارم رابطه
-عسل جان همه چیز که زورکی نیست من بزور اسمم رفت تو شناسنامه آریا.بزور که نمیتونیم عاشق هم باشیم.
-آنا من فکر میکنم آریا دوست داره.از وقتی رسیدیم هروقت که نگاه میکنم هواسش به تواه وقتی فشارت افتاد
نزدیک بود همه مونو. خفه کنه .اینقد نگرانت بود از صدا زدناش معلوم بود.
آنا آریا یه مشکلش همینه که ما دنبال حلشیم
مطمئن باش بهت بی حس نیس.
-عسل آریا فقط و فقط اگه ام خوب باشه باهام بخاطر احساس مسولیتشه .
در ضمن منو آریا از اول تصمیمونو گرفتیم .وپاشم میمونیم.همونطور که تا حاال موندیم.
-اما من اگه جای تو بودم اینطوری ساکت نمینشستم آریا رو بخودم وابسته می کردم نگو که آریا رو دوست نداری
که همین کاردم میکنم تو شیکم خودم این شونزده روزی که با هم بودم حالو روزتو میدیدم من درک میکنم.
بعضی وقتی یه چیز ساده رو نمیتونی بگی و اونقد نمیگی که ازش واسه خودت بت میسازی.
فکر میکنم این عسلم دسته کمی از من نداره. اونم دلش شکستست.
غذا حاضر بود و فقط مونده بود خورش جا بیوفته.
رفتم باال و تواتاق دراز کشیدم.
احساس کردم صدایی از پشت در میاد.یکم که موندمو گوش کردم.
احسان قربونت بره نگران نباش من خودم درستش میکنم .تو که به اسرار من باهام حرف زدی و میدونم که چقد
پاکی.
نترس هیچی نمیفهمه من باهاتم.
قربونت بشم خانمم. آروم باش.
وای خدا این احسان بود.خندم گرفته بود احسان عاشقه خیلی واسم جالب بود که طرفش کیه.
-تو... تو منو نمیخوای چی.؟
ینی تو منو دوست نداری؟
تنها مشکلت اینه دوست نداری بی اطالع بابات و داداشات باهام حرف بزنی؟
اگه همینه باشه.
من برگردم ایران همه چی رو درست میکنم.
فقط گریه نکن باشه عشقم .
خواستگار اومده قبول تو بی تقصیری ولی خانم من چی جوابشو میده.
آفرین
در ضمن حساب اون هم کالسی چشم چرونتم به وقتش میرسم.
تورو خدا طوری رفتار کن بابات کوتاه بیاد.
تماس قطع شد صدای قدم های احسان اومد که دور میشد
منم بعد از نماز رفتم پایین میز غذارو چیدمو بچه هارو صدا زدم.
Comments please
تو فکر بودمو شرو کردم به درست کرد غذا البته به کمک عسل.
عسل:آنا تو چطوری تونستی ریلکس باشی که شین اونطوری با آریا بره هرچی نباشه تو زنشی،
چی باید نیگفتم من فقط یه شناسنامه ای زنش بودم.هیچ وقت هیچی بین منو آریا نبود.که اسمشو بزارم رابطه
-عسل جان همه چیز که زورکی نیست من بزور اسمم رفت تو شناسنامه آریا.بزور که نمیتونیم عاشق هم باشیم.
-آنا من فکر میکنم آریا دوست داره.از وقتی رسیدیم هروقت که نگاه میکنم هواسش به تواه وقتی فشارت افتاد
نزدیک بود همه مونو. خفه کنه .اینقد نگرانت بود از صدا زدناش معلوم بود.
آنا آریا یه مشکلش همینه که ما دنبال حلشیم
مطمئن باش بهت بی حس نیس.
-عسل آریا فقط و فقط اگه ام خوب باشه باهام بخاطر احساس مسولیتشه .
در ضمن منو آریا از اول تصمیمونو گرفتیم .وپاشم میمونیم.همونطور که تا حاال موندیم.
-اما من اگه جای تو بودم اینطوری ساکت نمینشستم آریا رو بخودم وابسته می کردم نگو که آریا رو دوست نداری
که همین کاردم میکنم تو شیکم خودم این شونزده روزی که با هم بودم حالو روزتو میدیدم من درک میکنم.
بعضی وقتی یه چیز ساده رو نمیتونی بگی و اونقد نمیگی که ازش واسه خودت بت میسازی.
فکر میکنم این عسلم دسته کمی از من نداره. اونم دلش شکستست.
غذا حاضر بود و فقط مونده بود خورش جا بیوفته.
رفتم باال و تواتاق دراز کشیدم.
احساس کردم صدایی از پشت در میاد.یکم که موندمو گوش کردم.
احسان قربونت بره نگران نباش من خودم درستش میکنم .تو که به اسرار من باهام حرف زدی و میدونم که چقد
پاکی.
نترس هیچی نمیفهمه من باهاتم.
قربونت بشم خانمم. آروم باش.
وای خدا این احسان بود.خندم گرفته بود احسان عاشقه خیلی واسم جالب بود که طرفش کیه.
-تو... تو منو نمیخوای چی.؟
ینی تو منو دوست نداری؟
تنها مشکلت اینه دوست نداری بی اطالع بابات و داداشات باهام حرف بزنی؟
اگه همینه باشه.
من برگردم ایران همه چی رو درست میکنم.
فقط گریه نکن باشه عشقم .
خواستگار اومده قبول تو بی تقصیری ولی خانم من چی جوابشو میده.
آفرین
در ضمن حساب اون هم کالسی چشم چرونتم به وقتش میرسم.
تورو خدا طوری رفتار کن بابات کوتاه بیاد.
تماس قطع شد صدای قدم های احسان اومد که دور میشد
منم بعد از نماز رفتم پایین میز غذارو چیدمو بچه هارو صدا زدم.
Comments please
۶.۷k
۱۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.