*شیرین*
*شیرین*
......
دم در حیاط وایساده بودم منتظر بردیا تا بلاخره اومد چشم غره ای بهش رفتم خندید وگفت : ببخشید سر راه یه اتفاقی افتاد مجبور شدم وایسم ببینم چیه
- چه اتفاقی
بردیا: بیا بنشین
نشستم بغل دستش یه دسته گل رُز قرمز داد دستم
- مرسی .
بردیا : چرا اینجوری اخم کرده بودی ترسیدم خواستم بر گردم
- فکر کنم ربع ساعت منتظرت بودم منم از انتظار متنفرم
برگشت نگام کرد ولبخند زد وگفت : سوپرایز چی از اونم متنفری
- تو خیلی جدی هستی هان ولی خیلی هم لوسی
خندید وگفت : حرص نخورگلم جبران میشه
سکوت کردم وبا گل ها بازی می کردم تا رسیدیم تو یه منطقه اروم ودنج چه خونه های بود جلو یه خونه وایساد در باز شد رفتیم داخل یه حیاط نسبتا بزرگ یه خونه با نمای مشکی وسفید
- اینجا کجاست
بردیا : ببین خوشت میاد
- خوشم بیاد
بردیا : اره پیاده شو
پیاده شدم کلید انداخت رفتیم داخل
- اینجا چقدرخوشگله
دکور خونه محشر بود برگشتم نگاش کردم لبخند زد وگفت : به خونه ات خوش اومدی
- اینجا خونمونه ؟
بردیا : اره
خیلی خوشگله وای ...
بردیا : به سلیقه خودم خریدم کردم امیدوارم راضی باشی
- عالیه
به بالا اشاره کردم
بردیا: برو ببین
رفتیم بالا یه سالن بود که مبله بود وچهارتا در
- خیلی بزرگ نیست ؟
بردیا: نه شاید در آینده هم عوض کردیم
نگاش کردم لبخند زد وگفت : چیه
- هیچی
بردیا : شیرین یه مدت نیستم سفر کاری دارم
- چقدر ؟
بردیا : حداقل یک ماه
- یک ماه
بردیا : اره تا اون موقع دلم می ترکه
- کی باید بری ؟
بردیا : فردا ظهر نمی خوای اتاق ها رو ببینی
- چرا
اتاق خواب ترکیبی از رنگ سفید ویاسی بود
- خیلی خوشگله
بقیه اتاق ها چی ؟
بردیا : کتابخونه واتاق کار یه اتاقم گذاشتم برای تو که اونجا طراحی کنی
- منظورت هر دوتامونه ؟
بردیا : اره اون یکی هم خالیه مبلَش کردم .۸
- عالیه سوپرایزت خیلی خوب بود
بغلم کرد وگفت : بریم گردش
- کجا
بردیا : یه جای خوب
یه ساعت بعدش کنار رودخونه بودیم رفتم تو آب بردیا چای ریخت وبا لبخند نگام می کرد
بردیا: دیدی یادم رفت گوشیم بیارم .
بردیا رفت تو ماشین گوشی بیاره رو تخته سنگ نشستم
- خوبه ...خیلی خوش می گذره
متحیر برگشتم نگاش کردم با خشم نگام کرد
امیر : چطور می تونی انقدر سنگ دل باشی
فقط نگاش می کردم دلخور رفت بردیا که اومد گفت : چای من یخ کرد یه چای بریز
چای براش ریختم دستشو زیر چونم آورد گفت : چی شده گلم سرت پایینه
نگاش کردم وگفتم : نمیشه نری
- نمیشه عزیزم خیلی کارام عقب مونده برو تو آب ببینم می خوام عکس بندازم دلم برات تنگ میشه
رفتم پایین تو آب چندت عکس گرفت بعدم خودش اومد پایین وآب می ریخت بهم هر چقدر جیغ می زدم که خیسم نکن بدتر می کرد خودش پاش سُر خورد افتاد انقدر خندیدم بهش خودشم خندش گرفت
*********
......
دم در حیاط وایساده بودم منتظر بردیا تا بلاخره اومد چشم غره ای بهش رفتم خندید وگفت : ببخشید سر راه یه اتفاقی افتاد مجبور شدم وایسم ببینم چیه
- چه اتفاقی
بردیا: بیا بنشین
نشستم بغل دستش یه دسته گل رُز قرمز داد دستم
- مرسی .
بردیا : چرا اینجوری اخم کرده بودی ترسیدم خواستم بر گردم
- فکر کنم ربع ساعت منتظرت بودم منم از انتظار متنفرم
برگشت نگام کرد ولبخند زد وگفت : سوپرایز چی از اونم متنفری
- تو خیلی جدی هستی هان ولی خیلی هم لوسی
خندید وگفت : حرص نخورگلم جبران میشه
سکوت کردم وبا گل ها بازی می کردم تا رسیدیم تو یه منطقه اروم ودنج چه خونه های بود جلو یه خونه وایساد در باز شد رفتیم داخل یه حیاط نسبتا بزرگ یه خونه با نمای مشکی وسفید
- اینجا کجاست
بردیا : ببین خوشت میاد
- خوشم بیاد
بردیا : اره پیاده شو
پیاده شدم کلید انداخت رفتیم داخل
- اینجا چقدرخوشگله
دکور خونه محشر بود برگشتم نگاش کردم لبخند زد وگفت : به خونه ات خوش اومدی
- اینجا خونمونه ؟
بردیا : اره
خیلی خوشگله وای ...
بردیا : به سلیقه خودم خریدم کردم امیدوارم راضی باشی
- عالیه
به بالا اشاره کردم
بردیا: برو ببین
رفتیم بالا یه سالن بود که مبله بود وچهارتا در
- خیلی بزرگ نیست ؟
بردیا: نه شاید در آینده هم عوض کردیم
نگاش کردم لبخند زد وگفت : چیه
- هیچی
بردیا : شیرین یه مدت نیستم سفر کاری دارم
- چقدر ؟
بردیا : حداقل یک ماه
- یک ماه
بردیا : اره تا اون موقع دلم می ترکه
- کی باید بری ؟
بردیا : فردا ظهر نمی خوای اتاق ها رو ببینی
- چرا
اتاق خواب ترکیبی از رنگ سفید ویاسی بود
- خیلی خوشگله
بقیه اتاق ها چی ؟
بردیا : کتابخونه واتاق کار یه اتاقم گذاشتم برای تو که اونجا طراحی کنی
- منظورت هر دوتامونه ؟
بردیا : اره اون یکی هم خالیه مبلَش کردم .۸
- عالیه سوپرایزت خیلی خوب بود
بغلم کرد وگفت : بریم گردش
- کجا
بردیا : یه جای خوب
یه ساعت بعدش کنار رودخونه بودیم رفتم تو آب بردیا چای ریخت وبا لبخند نگام می کرد
بردیا: دیدی یادم رفت گوشیم بیارم .
بردیا رفت تو ماشین گوشی بیاره رو تخته سنگ نشستم
- خوبه ...خیلی خوش می گذره
متحیر برگشتم نگاش کردم با خشم نگام کرد
امیر : چطور می تونی انقدر سنگ دل باشی
فقط نگاش می کردم دلخور رفت بردیا که اومد گفت : چای من یخ کرد یه چای بریز
چای براش ریختم دستشو زیر چونم آورد گفت : چی شده گلم سرت پایینه
نگاش کردم وگفتم : نمیشه نری
- نمیشه عزیزم خیلی کارام عقب مونده برو تو آب ببینم می خوام عکس بندازم دلم برات تنگ میشه
رفتم پایین تو آب چندت عکس گرفت بعدم خودش اومد پایین وآب می ریخت بهم هر چقدر جیغ می زدم که خیسم نکن بدتر می کرد خودش پاش سُر خورد افتاد انقدر خندیدم بهش خودشم خندش گرفت
*********
۲۰.۰k
۰۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.