*شیرین*
*شیرین*
.......
چشام که باز کردم تو یه اتاق بودم نمی دونستم کجام رو تخت بودم اتاق همه چیزش سفید بود در باز شد با ترس برگشتم از دیدن بردیا یه نفس راحت کشیدم اومد جلو وگفت : خوبی ؟
- اینجا کجاست ؟
بردیا خونه ما اتاق من
- چرا اینجا .چرا نبردیم خونه
بردیا :حالت بد بود دکتر رفتیم سروم وآمپول زد دیگه اومدیم اینجا
- بریم خونمون
بردیا یه نگاه به ساعت انداخت وگفت : چهار صبحه بهتره بخوابی تا فردا
نشستم لبه ای تخت رو مبل کنار پنجره نشست وبیرون رو نگاه می کرد
- بردیا
بردیا برگشت نگام کرد وگفت : جانم .
- تو خوبی
بردیا : خوب نیستم
- حالت بده
بردیا: تو مراسم امشب یه پسره رو دیدم شباهت خاصی به تابلوت داشت
نمی دونستم چی بگم رفتم جلو وگفتم : شاید اشتباه کنی .
خیره تو چشام نگاه کرد دستهام گرفت یخ یخ بود
- بردیا تو حالت خوبه
بردیا : اصلا خوب نیستم
- بهتره بخوابی
بلند شدسرمو بلند کردم تو چشاش نگاه کردم اروم بغلم کرد انگار یه تیکه یخ بود دستشو گرفتم وبردم طرف تخت
بردیا: می دونی چقدر دوست دارم شیرین .ولی نمی خوام به اجبار پیش من بمونی .می تونی بری پیش اون .
- چیزی نگو بردیا من هیچ وقت ترکت نمی کنم
دستاشو گرفتم تو دستم وها کرد لبخند زد وگفت : خیلی سردم ...حتا آغوشمم گرم نیست ...به قول خودت یخچال
- دیونه ...
آروم دستهاش ماساژ می دادم ولی دریغ از اینکه گرم بشه
دوباره دستاش ها کردم دستهام گرفت وبوسید
- بخواب بردیا به استراحت نیاز داری
بردیا : خوابم نمیاد
- باید بخوابی
بردیا : جدی میگم شیرین
- داری منو می ترسونی
بردیا: شیرین
- جانم
بردیا : اگه اونو دوست داری برو نمی خوام از ...
- بسه بردیا گفتم چی بهت .
بردیا : منو دوست داری
- شک نکن
بردیا : شک دارم
ناراحت نگاش کردم دستی به صورتم کشید مثله یخ بود
بردیا : یه کاری کن ...شکم بر طرف شه
- چیکار
بردیا :بهت میگم
چراغ رو خاموش کرد چراغ خواب ها روشن بود دستهام کشید گذاشت دور کمرش خواستم حرف بزنم اروم گفت : هیچی نگو...می تونی الان بری یا منو انتخواب کنی .
نمی دونستم چیکار کنم انقدر تاریکم بود نمی تونستم چشاش ببینم دستهاش دور کمرم شول کرد دستهام انداختم دور گردنش وسرمو گذاشتم رو سینه اش تنش مثله یخ بود
اتاق پر نور بود همه چیزسفید بود وچشم رو می زد برگشتم بردیا رو نگاه کردم چه آروم خواب بود موهاش از رو صورتش کنار زدم زنجیر تو گردنش برق می زد مدالش حرف اول اسم من به لاتین بود دستش که زیر سرم بود آروم کنار زدم باز یخ بود از تخت اومدم پایین ورفتم حمام یه دوش آب گرم گرفتم چند جای بدنم کبود بود حوله پوشیدم ورفتم بیرون ساعت ۱۱ بود حالا چی بپوشم در زدن رفتم پشت در وگفتم : کیه
پریوش بود لبخند زد وگفت : بیدار شدین
- بردیا خوابه
پریوش : بیا برو اتاق بهار لباس بپوش
رفتم اتاق بهار لباس پوشیدم واومدم بیرون پریوش سینی صبحانه تو دستش بود لبخندی زد وگفت : دیشب خیلی ترسوندیمون بردیا رو بیدار کن صبحانه بخوره دیشبم چیزی نخورد .
- چشم
پریوش : خوبی شیرین .
- خوبم
بردیا رو بیدار کردم کردم خوابالود بود تو اون حالت خواب بیداری گفت : تو کی بیدار شدی ...می خوای بری
پریوش خندید ورفت
- پاشو دیونه
رفت حمام دوش گرفت واومد رو مبل نشست وگفت : بیا اینجا
کنارش نشستم به پاش اشاره کرد
- لوس نشو بردیا جام خوبه
بردیا : گفتم بیا اینجا بشین
اخم کردم ورو پاش نشستم محکم تو بغلش فشردم وبعدم نشوندم کنار خودش برام لقمه گرفت وگفت : انقدر گشنمه می خوام تو رو هم بخورم .
بهش لبخند زدم اخم کرد وگفت : چرا انقدر بی حالی .
- یکم درد دارم
لبخند زد ورو گونمو بوسید وگفت : تو منو انتخواب کردی من جونمم میدم برات .
نمی دونم چه حسی داشتم ولی هیچ حسی نداشتم فقط دلم می خواست برم خونه وتو اتاقم تنها باشم
*********
.......
چشام که باز کردم تو یه اتاق بودم نمی دونستم کجام رو تخت بودم اتاق همه چیزش سفید بود در باز شد با ترس برگشتم از دیدن بردیا یه نفس راحت کشیدم اومد جلو وگفت : خوبی ؟
- اینجا کجاست ؟
بردیا خونه ما اتاق من
- چرا اینجا .چرا نبردیم خونه
بردیا :حالت بد بود دکتر رفتیم سروم وآمپول زد دیگه اومدیم اینجا
- بریم خونمون
بردیا یه نگاه به ساعت انداخت وگفت : چهار صبحه بهتره بخوابی تا فردا
نشستم لبه ای تخت رو مبل کنار پنجره نشست وبیرون رو نگاه می کرد
- بردیا
بردیا برگشت نگام کرد وگفت : جانم .
- تو خوبی
بردیا : خوب نیستم
- حالت بده
بردیا: تو مراسم امشب یه پسره رو دیدم شباهت خاصی به تابلوت داشت
نمی دونستم چی بگم رفتم جلو وگفتم : شاید اشتباه کنی .
خیره تو چشام نگاه کرد دستهام گرفت یخ یخ بود
- بردیا تو حالت خوبه
بردیا : اصلا خوب نیستم
- بهتره بخوابی
بلند شدسرمو بلند کردم تو چشاش نگاه کردم اروم بغلم کرد انگار یه تیکه یخ بود دستشو گرفتم وبردم طرف تخت
بردیا: می دونی چقدر دوست دارم شیرین .ولی نمی خوام به اجبار پیش من بمونی .می تونی بری پیش اون .
- چیزی نگو بردیا من هیچ وقت ترکت نمی کنم
دستاشو گرفتم تو دستم وها کرد لبخند زد وگفت : خیلی سردم ...حتا آغوشمم گرم نیست ...به قول خودت یخچال
- دیونه ...
آروم دستهاش ماساژ می دادم ولی دریغ از اینکه گرم بشه
دوباره دستاش ها کردم دستهام گرفت وبوسید
- بخواب بردیا به استراحت نیاز داری
بردیا : خوابم نمیاد
- باید بخوابی
بردیا : جدی میگم شیرین
- داری منو می ترسونی
بردیا: شیرین
- جانم
بردیا : اگه اونو دوست داری برو نمی خوام از ...
- بسه بردیا گفتم چی بهت .
بردیا : منو دوست داری
- شک نکن
بردیا : شک دارم
ناراحت نگاش کردم دستی به صورتم کشید مثله یخ بود
بردیا : یه کاری کن ...شکم بر طرف شه
- چیکار
بردیا :بهت میگم
چراغ رو خاموش کرد چراغ خواب ها روشن بود دستهام کشید گذاشت دور کمرش خواستم حرف بزنم اروم گفت : هیچی نگو...می تونی الان بری یا منو انتخواب کنی .
نمی دونستم چیکار کنم انقدر تاریکم بود نمی تونستم چشاش ببینم دستهاش دور کمرم شول کرد دستهام انداختم دور گردنش وسرمو گذاشتم رو سینه اش تنش مثله یخ بود
اتاق پر نور بود همه چیزسفید بود وچشم رو می زد برگشتم بردیا رو نگاه کردم چه آروم خواب بود موهاش از رو صورتش کنار زدم زنجیر تو گردنش برق می زد مدالش حرف اول اسم من به لاتین بود دستش که زیر سرم بود آروم کنار زدم باز یخ بود از تخت اومدم پایین ورفتم حمام یه دوش آب گرم گرفتم چند جای بدنم کبود بود حوله پوشیدم ورفتم بیرون ساعت ۱۱ بود حالا چی بپوشم در زدن رفتم پشت در وگفتم : کیه
پریوش بود لبخند زد وگفت : بیدار شدین
- بردیا خوابه
پریوش : بیا برو اتاق بهار لباس بپوش
رفتم اتاق بهار لباس پوشیدم واومدم بیرون پریوش سینی صبحانه تو دستش بود لبخندی زد وگفت : دیشب خیلی ترسوندیمون بردیا رو بیدار کن صبحانه بخوره دیشبم چیزی نخورد .
- چشم
پریوش : خوبی شیرین .
- خوبم
بردیا رو بیدار کردم کردم خوابالود بود تو اون حالت خواب بیداری گفت : تو کی بیدار شدی ...می خوای بری
پریوش خندید ورفت
- پاشو دیونه
رفت حمام دوش گرفت واومد رو مبل نشست وگفت : بیا اینجا
کنارش نشستم به پاش اشاره کرد
- لوس نشو بردیا جام خوبه
بردیا : گفتم بیا اینجا بشین
اخم کردم ورو پاش نشستم محکم تو بغلش فشردم وبعدم نشوندم کنار خودش برام لقمه گرفت وگفت : انقدر گشنمه می خوام تو رو هم بخورم .
بهش لبخند زدم اخم کرد وگفت : چرا انقدر بی حالی .
- یکم درد دارم
لبخند زد ورو گونمو بوسید وگفت : تو منو انتخواب کردی من جونمم میدم برات .
نمی دونم چه حسی داشتم ولی هیچ حسی نداشتم فقط دلم می خواست برم خونه وتو اتاقم تنها باشم
*********
۲۵.۷k
۰۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.