پارت بیست و دوم...
#پارت بیست و دوم...
همین که چشمم به خونه افتاد واقعا کف کردم خونه واقعا عالی بود و بزرگ میشه گفت نسبت به خونه اون شهاب عوضی واقعا معرکه محسوب می شد ....
همین طوری داشتم واسه خودم دید می زدم که دستم کشیده شد سریع به خودم اومدم دستم رو کشیدم از دستش کارن بهم نگاهی کرد و گفت دو ساعته دارم صدات میکنم .....
راه بیوفت دیگه .....
به سمت خونه حرکت کردم اونم پشت سرم می اومد به در ورودی که رسیدیم مکث کردم که استین لباسم رو گرفت و دنبال خودش کشیدم داخل سالن خونه با باز شدن در خونه متوجه تعدادی مرد و یک خانم مسن شدم که به ترتیب ایستاده بودن از فرم یک دستی که به تن داشتن معلون بود خدمت کار هستن خانمه به سمت کارن اومد و کتش رو از دستش گرفت ...و گفت : خوش اومدی پسر گلم....
که کارن بهش لبخندی ......وا مگه این اقای یخی بلده بخنده ....
بقیه خدمتکار ها احترامی گذاشتن و رفتن ....کارن برگشت سمت اون خانمه و گفت :
حوریه خانم این دختره از این به بعد اینجا زندگی می کنه و الان یکی از اتاق های بالا رو بهش بده تا بعد راجبش تصمیم بگیرم....
و خودش از پله ها بالا رفت...منم هاج و واج وایساده بودم ببینم باید چی کار کنم ...
تو فکر بودم که این خانمه که فهمیدم اسمش حوریه هستش منو مخاطب قرار داد...
حوریه: بیا عزیزم ببرمت و اتاقت رو بهت نشون بدم ....
من دنبال به راه افتادم به سمت پله رفت بالا که رفتیم به دو راه رو ختم میشد پله و بین اون ها سالنی قرار داشت که یه دست مبل و تلوزیون بود و بار کوچیکی کنار اون...به طرف راه روی سمت چپ رفت و منم پشت سرش که به اخرین اتاق رسید درش رو باز کرد و گفت : بفرما دخترم اینم اتاقت فعلا اینجا باش تا صبح اگه خوشت نیومد فردا اتاقت رو عوض کن ...
و بعد از حرفش لبخند مهربونی زد منم تشکردی کردم وارد اتاق شدم اونم شب بخیری گفت و رفت اتاق خیلی خوشگلی بود روی تخت نشستم خوب حالا چه کنم واقعا فوضولیم گ رفته بود و اصلا نمی تونستم بخوابم بلند شدم اول در کمد رو باز کردم خوب اینجا که یه دست لباس خواب بود ..و یه حوله تن پوش و دیگه هیچی....پوف این که هیچ...
خوب به سمت کشو های میز آرایش رفتم چیز خاصی اون تو نبود ...همین طوری واسه خودم دور اتاق گشتم که توجه ام به سمت در دیگه ای تو اتاق جلب شد به دو خودم دو بهش رسوندم و درش رو باز کردم حموم و دست شوئی بود ولی واقعا تمیز بود ادم دلش نمی اومد اونجا کاری کنه والا .....خخخخخخ بیا منو باش به جا این که نگران باشم الان قرار چه بلایی سرم بیاره نشستم واسه خودم اتاق رو دید میزنم بیرون اومد و به سمت تخت رفتم خودم تقربا روش شوت کردم و فکر کردم یعنی از الان به بعد باید توی این خونه چه کار کنم ؟ چرا اینجا جز اون خانمه زن دیگه ای نبود ؟ چرا همه مرد بودن؟؟؟ وهمین طور سوال بود که توی مخم بی جواب می موند
همین که چشمم به خونه افتاد واقعا کف کردم خونه واقعا عالی بود و بزرگ میشه گفت نسبت به خونه اون شهاب عوضی واقعا معرکه محسوب می شد ....
همین طوری داشتم واسه خودم دید می زدم که دستم کشیده شد سریع به خودم اومدم دستم رو کشیدم از دستش کارن بهم نگاهی کرد و گفت دو ساعته دارم صدات میکنم .....
راه بیوفت دیگه .....
به سمت خونه حرکت کردم اونم پشت سرم می اومد به در ورودی که رسیدیم مکث کردم که استین لباسم رو گرفت و دنبال خودش کشیدم داخل سالن خونه با باز شدن در خونه متوجه تعدادی مرد و یک خانم مسن شدم که به ترتیب ایستاده بودن از فرم یک دستی که به تن داشتن معلون بود خدمت کار هستن خانمه به سمت کارن اومد و کتش رو از دستش گرفت ...و گفت : خوش اومدی پسر گلم....
که کارن بهش لبخندی ......وا مگه این اقای یخی بلده بخنده ....
بقیه خدمتکار ها احترامی گذاشتن و رفتن ....کارن برگشت سمت اون خانمه و گفت :
حوریه خانم این دختره از این به بعد اینجا زندگی می کنه و الان یکی از اتاق های بالا رو بهش بده تا بعد راجبش تصمیم بگیرم....
و خودش از پله ها بالا رفت...منم هاج و واج وایساده بودم ببینم باید چی کار کنم ...
تو فکر بودم که این خانمه که فهمیدم اسمش حوریه هستش منو مخاطب قرار داد...
حوریه: بیا عزیزم ببرمت و اتاقت رو بهت نشون بدم ....
من دنبال به راه افتادم به سمت پله رفت بالا که رفتیم به دو راه رو ختم میشد پله و بین اون ها سالنی قرار داشت که یه دست مبل و تلوزیون بود و بار کوچیکی کنار اون...به طرف راه روی سمت چپ رفت و منم پشت سرش که به اخرین اتاق رسید درش رو باز کرد و گفت : بفرما دخترم اینم اتاقت فعلا اینجا باش تا صبح اگه خوشت نیومد فردا اتاقت رو عوض کن ...
و بعد از حرفش لبخند مهربونی زد منم تشکردی کردم وارد اتاق شدم اونم شب بخیری گفت و رفت اتاق خیلی خوشگلی بود روی تخت نشستم خوب حالا چه کنم واقعا فوضولیم گ رفته بود و اصلا نمی تونستم بخوابم بلند شدم اول در کمد رو باز کردم خوب اینجا که یه دست لباس خواب بود ..و یه حوله تن پوش و دیگه هیچی....پوف این که هیچ...
خوب به سمت کشو های میز آرایش رفتم چیز خاصی اون تو نبود ...همین طوری واسه خودم دور اتاق گشتم که توجه ام به سمت در دیگه ای تو اتاق جلب شد به دو خودم دو بهش رسوندم و درش رو باز کردم حموم و دست شوئی بود ولی واقعا تمیز بود ادم دلش نمی اومد اونجا کاری کنه والا .....خخخخخخ بیا منو باش به جا این که نگران باشم الان قرار چه بلایی سرم بیاره نشستم واسه خودم اتاق رو دید میزنم بیرون اومد و به سمت تخت رفتم خودم تقربا روش شوت کردم و فکر کردم یعنی از الان به بعد باید توی این خونه چه کار کنم ؟ چرا اینجا جز اون خانمه زن دیگه ای نبود ؟ چرا همه مرد بودن؟؟؟ وهمین طور سوال بود که توی مخم بی جواب می موند
۷.۸k
۰۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.