فیک( هنوزم دوست دارم) پارت ۱۷
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۱۷
ا.ت ویو
خانمه: نمیدونم...
ا.ت: چقد میتونم اینجا باشم..
خانمه: هرچقد خاستی...تا خوب نشدی..میتونی اینجا باشی..منم تنهام توهم تنهایی..
ا.ت: تنها نیستم..اما کسی نیس دنبالم بیاد...
خانمه: میاد یکی میاد و نجاتت میده..
بعدی این حرفش صدا چند نفر اومد...خانمه به سمت پشت کلبه رفت و دوباره برگشت..و رو به من گفت...
خانمه: پنهون شو..
ات: چرا..چیزی شده...
خانمه: اونا...
با دستش به جایی اشاره کرد نگاه کردم...چند مرد بود داشت از میان درخت ها به این سمت میومد...
خانمه: ا.ت فرار کن..اگه گیر اینا بیوفتی..زنده ات نمیزارن...از اینجا به جلو برو با تمومی سرعت....و بعدش میتونی خیابان و پیدا کنی...
ا.ت: اما شما..
خانمه: منو کاری ندارن....
ا.ت: ممنون..ممنون واسه همه چه...هروقت این قضیه تموم شد میام به دیدنت...
خانمه: برو...
پتو رو دادم و فرارکردم...با تموم سرعت میدویدم...زخمای بدنم خیلی درد داشت...اما نمیشد ایستاد ..شاید سئوک با افرادش باشه...اگه منو گیر بیاره زندگیم تموم میشه....
خیلی دور شدم حتی صداشونم نميومد...کمی سرعتمو کم کردم ...نفس نفس میزدم...و درد زخمام بیشتر و بیشتر میشد....کمی جلوتر خیابان و دیدم...
یه امید تو دلم روشن شد...به سمت خیابان رفتم....
که صدا شلیک اومد..به پشتم نگاهِ انداختم کسی نبود...نکنه...اون خانمه..
ایستادم...برگردم...یا نه...چند قدم برگشتم اما نه اگه برم منم میمیرم...دوباره به سمت خیابان راه افتادم....
دیگه توان رو پا ایستادنمو نداشتم... به سمت خیابان رفتم...و تو پیاده رو داشتم میرفتم معلوم نبود کجا اما شاید یجای ک بهتر از اینجا باشه...شاید یکیو پیدا کنم ک بهم کمک کنه شاید بیتونم به زندگی قبلیم برگردم..و یا نه شاید دوباره گیر بیام..شاید دوباره واسه کاری که هیچ تقصیری تو اون نداشتم کتک بخورم...با ترس چشمامو باز کنم و دوباره ببندمش...اشکام ک از گونههام جاری بود و پاکش کردم و آب دماغم و بالا کشیدم...
...
نمیدونم چقد گذشت شاید بیشتر از یه ساعت و یا بیشتر اونقد خسته بودم که باز نگه داشتن چشمام هی سنگین و سنگین تر میشد..دیگه کم کم بیهوش میشدم..
ک صدا ماشین شنیدم توجه نکردم و منتظر موندم تا از کنارم رد شن اما نه...
نخاستم به عقبم نگاه کنم اگه سئوک بود خب دوباره گیرم میاره..و اگه کسی دیگهی بود از کنارم رد میشد...
چند قدم دیگه برداشتم ک یه صدا آشنا.....شاید ترسیدم شاید دوباره اون صدا قلبمو به لرز انداخت ...
صورتم و به سمتش برگردوندم....که....
غلط املایی بود معذرت 💜
به اونی که این پارت و گزارش کرده الان بهت چی بگم با این کارت چه بدست آوردی...الان میخوام فحش بدم اما نمیخوام خودمو مثل تو یه گاو احمق نشون بدم.
ا.ت ویو
خانمه: نمیدونم...
ا.ت: چقد میتونم اینجا باشم..
خانمه: هرچقد خاستی...تا خوب نشدی..میتونی اینجا باشی..منم تنهام توهم تنهایی..
ا.ت: تنها نیستم..اما کسی نیس دنبالم بیاد...
خانمه: میاد یکی میاد و نجاتت میده..
بعدی این حرفش صدا چند نفر اومد...خانمه به سمت پشت کلبه رفت و دوباره برگشت..و رو به من گفت...
خانمه: پنهون شو..
ات: چرا..چیزی شده...
خانمه: اونا...
با دستش به جایی اشاره کرد نگاه کردم...چند مرد بود داشت از میان درخت ها به این سمت میومد...
خانمه: ا.ت فرار کن..اگه گیر اینا بیوفتی..زنده ات نمیزارن...از اینجا به جلو برو با تمومی سرعت....و بعدش میتونی خیابان و پیدا کنی...
ا.ت: اما شما..
خانمه: منو کاری ندارن....
ا.ت: ممنون..ممنون واسه همه چه...هروقت این قضیه تموم شد میام به دیدنت...
خانمه: برو...
پتو رو دادم و فرارکردم...با تموم سرعت میدویدم...زخمای بدنم خیلی درد داشت...اما نمیشد ایستاد ..شاید سئوک با افرادش باشه...اگه منو گیر بیاره زندگیم تموم میشه....
خیلی دور شدم حتی صداشونم نميومد...کمی سرعتمو کم کردم ...نفس نفس میزدم...و درد زخمام بیشتر و بیشتر میشد....کمی جلوتر خیابان و دیدم...
یه امید تو دلم روشن شد...به سمت خیابان رفتم....
که صدا شلیک اومد..به پشتم نگاهِ انداختم کسی نبود...نکنه...اون خانمه..
ایستادم...برگردم...یا نه...چند قدم برگشتم اما نه اگه برم منم میمیرم...دوباره به سمت خیابان راه افتادم....
دیگه توان رو پا ایستادنمو نداشتم... به سمت خیابان رفتم...و تو پیاده رو داشتم میرفتم معلوم نبود کجا اما شاید یجای ک بهتر از اینجا باشه...شاید یکیو پیدا کنم ک بهم کمک کنه شاید بیتونم به زندگی قبلیم برگردم..و یا نه شاید دوباره گیر بیام..شاید دوباره واسه کاری که هیچ تقصیری تو اون نداشتم کتک بخورم...با ترس چشمامو باز کنم و دوباره ببندمش...اشکام ک از گونههام جاری بود و پاکش کردم و آب دماغم و بالا کشیدم...
...
نمیدونم چقد گذشت شاید بیشتر از یه ساعت و یا بیشتر اونقد خسته بودم که باز نگه داشتن چشمام هی سنگین و سنگین تر میشد..دیگه کم کم بیهوش میشدم..
ک صدا ماشین شنیدم توجه نکردم و منتظر موندم تا از کنارم رد شن اما نه...
نخاستم به عقبم نگاه کنم اگه سئوک بود خب دوباره گیرم میاره..و اگه کسی دیگهی بود از کنارم رد میشد...
چند قدم دیگه برداشتم ک یه صدا آشنا.....شاید ترسیدم شاید دوباره اون صدا قلبمو به لرز انداخت ...
صورتم و به سمتش برگردوندم....که....
غلط املایی بود معذرت 💜
به اونی که این پارت و گزارش کرده الان بهت چی بگم با این کارت چه بدست آوردی...الان میخوام فحش بدم اما نمیخوام خودمو مثل تو یه گاو احمق نشون بدم.
۷.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.