معجزه عشق prt 22
#معجزه_عشق #prt_22
********
بم بم :
همه ی اعضا با دلتنگی خیلی زیاد به جکسون نگاه میکردن،،مارک هیونگ بدون جواب دادن به سوال جکسون آروم اونو در آغوش گرفت ️صحنه خیلی خیلی رمانتیک شده بود که یدفعه نجواااا شروع کرد به جیغ زدن،،انگار دیوونه شده بود بلند بلند میگفت"جاست مارکسون،،آیم مارکسون شیپر"تازه متوجه ی دخترا شدیم نیاز در حالی که یه گوشی دستش بود داشت عکس میگرفت هستی هم پوکر به این صحنه نگاه میکردکامیلام فقط رو جین یونگ زوم بود...یلحظه مگه این عاشق من نبود://پس چرا انقد به جین یونگ نگاه میکنه جه بوم هیونگ به جکسون و مارک که خیلی تو حس بودن گفت"اهم اهم گات سون و دخترا بیاین بریم داخل میخوام برای اولین بار با هر دو تا اکیپ درست درمون بحرفم"هممون اومدیم داخل خونه،،جک هیونگ باز سوال خودشو پرسید و یونگجه هیونگ تمام ماجرا رو براش تعریف کرد ،،وقتی یونگجه تمام ماجرا رو گفت جه بوم هیونگ گفت"خوب دخترا شما راجب ما هفت تا پسر همه چیو میدونین،،آگاسه هستین و بیشتر اخبار ما رو میدونین ولی ما راجب شما هیچی نمیدونیم دوست دارم قشنگ خودتو معرفی کنیم و درست بگین از کدوم کشور اومدین:/"نیاز طبق معمول زودتر از همه حرف زد"خوب من نیاز هستم،،ایرانی هستم و با نجوا دختر عمو هستم اونم هستی هست،،دوست فوق العاده صمیمیم و اینم کامیلا هست همونجور ک گفتم ایرانی هستیم فکر نکنم نیاز به توضیح بیشتری باشه"دخترا با عصبانیت به نیاز نگاه کردن که تموم حرفا رو زده بود و تا خواستن اعتراض کنن جه بوم هیونگ گفت"شما برای اینکه با ما همخونه بمونین باید یه سری قانون ها رو رعایت کنین من میخوام قانون زندگی تو این خونه رو براتون بگم،،مستقیم به نیاز نگاه کرد و گفت"هیچکس نباید بفهمه که شما با ما هستین،،هیچکسسس حتی نزدیک ترین افراد بهتون"بعدش به نجوا نگاه کرد و گفت"اینجا اصلا نباید مزاحم اعضا بشین یا زیاد بهشون نزدیک شین"بعدش نگاهش رو مستقیم به هستی دوخت و ادامه داد"حق اینو ندارین که زیاد سر به سر پسرا بذارین و تمرکزشون رو به هم بریزین یا مزاحم کاراشون بشین"به کامیلا نگاه کرد و گفت"شبا باید قبل از ساعت هشت خونه باشین...دوست ندارم برای خودتون دردسر درست کنین و باعث دردسر ما بشین
"
هستی :
با شنیدن حرفاش خیلی اعصابم خورد شد انگار ما میخوایم بهشون تجاوز کنیم پس منم بهشون گفتم"ما هم براتون قانون داریم"به چشمای جین یونگ نگاه کردم و گفتم"پسرا نباید زیاد سر به سر ما بذارن،،زیادم نزدیک ما نشن و کاری نکنن که ما مجبور به تلافی شیم"نیاز هم با تمسخر گفت"ما هر ساعتی بخوایم میایم خونه و شما هم حق دخالت کردنو ندارین"نجوا هم ادامه داد"پسرا حق اومدن به طبقه بالا و حریم ما رو ندارن"کامیلا هم گفت"شما باید برای رفت و آمد ما یه فکری کنین آخه ما از چند وقت دیگ باید بریم سر کار و دانشگاه و نمیتونیم این همه راهو خودمون بریم و بیایم..فراموش نکنین ما بخاطر شما اومدیم بیرون از شهر"جکسون یدفعه ای گفت"اوا چقد شما پررو هستین"جی بی و یونگجه ام همزمان گفتن"بچرخین تا بچرخیم"همون لحظه نیاز باز گفت"حق آوردن گربه به خونه رو هم ندارین من حساسیت دارم بهشون"جی بی و بم بم تا خواستن اعتراض کنن یونگجه گفت"راست میگه نیارین منم حساسیت دارم به موهاشون"جی بی نگای خاصی به یونگجه انداحت و گفت"باشه نمیاریم"بعدش هم ما و هم پسرا رفتیم تا استراحت کنیم
***
هستی :
با کرختی زیاد از خواب بیدار شدم..یذره با گوشیم کار کردم و تو فضای مجازی گشتم تا یکی در اتاقم رو زد کامیلا بود که میگفت"هستی من حوصله ام خیلی سر رفته بیا نجوا و نیاز رو بیدار کنیم بشینیم فیلم کمدی که جدید گرفتم رو ببینیم"باز این دوتا خرس گرفته بودن خوابیده بودن،،زیاد حوصله ی بیدار کردنشونو نداشتم پس بلند شدم یه لیوان آب خنک رو هر دوشون ریختم تا بیدار شدن...بعد از کلی دعوا بهشون گفتم بیاین بریم فیلم ببینیم و هممون به طبقه ی پایین رفتیم تا فیلم ببینیم،،،فیلمو گذاشتیم و شروع به دیدن کردیم که کم کم سر و کله ی پسرا هم پیدا شد و الان بعد از گذشت بیست دقیقه هممون داریم فیلم میبینیم و اون وسط روده بر شدیم از خنده
جین یونگ :
الان بهترین موقع برای اجرای نقشه ام بود همشون داشتن فیلم میدین و اصلا انگار تو دنیا نبودن،،پس بلند شدم و با مهربونی ظاهری گفتم"بچه ها نسکافه میخورین یا قهوه و چای"همشون با بیخیالی گفتن چی میخان این وسط فقط یذره دخترا بهم مشکوک شدن ولی انقد درگیر فیلم بودن که چیزی نگفتن...بلند شدم و با حرص چیزایی که میخواستن رو آماده کردم بعدش داروی بیهوشی که امروز از داروخونه با هزار کلک خریده بودم رو داخل چای و قهوه و نسکافه ها ریختم و به سالن رفتم همشون بدون کوچک ترین حرفی خوردن کم کم خوابشون گرفت و به خواب عمیقی فرو رفتن...خوب الان عالی شد...
پایان پارت 22
@Lovefic_got7
********
بم بم :
همه ی اعضا با دلتنگی خیلی زیاد به جکسون نگاه میکردن،،مارک هیونگ بدون جواب دادن به سوال جکسون آروم اونو در آغوش گرفت ️صحنه خیلی خیلی رمانتیک شده بود که یدفعه نجواااا شروع کرد به جیغ زدن،،انگار دیوونه شده بود بلند بلند میگفت"جاست مارکسون،،آیم مارکسون شیپر"تازه متوجه ی دخترا شدیم نیاز در حالی که یه گوشی دستش بود داشت عکس میگرفت هستی هم پوکر به این صحنه نگاه میکردکامیلام فقط رو جین یونگ زوم بود...یلحظه مگه این عاشق من نبود://پس چرا انقد به جین یونگ نگاه میکنه جه بوم هیونگ به جکسون و مارک که خیلی تو حس بودن گفت"اهم اهم گات سون و دخترا بیاین بریم داخل میخوام برای اولین بار با هر دو تا اکیپ درست درمون بحرفم"هممون اومدیم داخل خونه،،جک هیونگ باز سوال خودشو پرسید و یونگجه هیونگ تمام ماجرا رو براش تعریف کرد ،،وقتی یونگجه تمام ماجرا رو گفت جه بوم هیونگ گفت"خوب دخترا شما راجب ما هفت تا پسر همه چیو میدونین،،آگاسه هستین و بیشتر اخبار ما رو میدونین ولی ما راجب شما هیچی نمیدونیم دوست دارم قشنگ خودتو معرفی کنیم و درست بگین از کدوم کشور اومدین:/"نیاز طبق معمول زودتر از همه حرف زد"خوب من نیاز هستم،،ایرانی هستم و با نجوا دختر عمو هستم اونم هستی هست،،دوست فوق العاده صمیمیم و اینم کامیلا هست همونجور ک گفتم ایرانی هستیم فکر نکنم نیاز به توضیح بیشتری باشه"دخترا با عصبانیت به نیاز نگاه کردن که تموم حرفا رو زده بود و تا خواستن اعتراض کنن جه بوم هیونگ گفت"شما برای اینکه با ما همخونه بمونین باید یه سری قانون ها رو رعایت کنین من میخوام قانون زندگی تو این خونه رو براتون بگم،،مستقیم به نیاز نگاه کرد و گفت"هیچکس نباید بفهمه که شما با ما هستین،،هیچکسسس حتی نزدیک ترین افراد بهتون"بعدش به نجوا نگاه کرد و گفت"اینجا اصلا نباید مزاحم اعضا بشین یا زیاد بهشون نزدیک شین"بعدش نگاهش رو مستقیم به هستی دوخت و ادامه داد"حق اینو ندارین که زیاد سر به سر پسرا بذارین و تمرکزشون رو به هم بریزین یا مزاحم کاراشون بشین"به کامیلا نگاه کرد و گفت"شبا باید قبل از ساعت هشت خونه باشین...دوست ندارم برای خودتون دردسر درست کنین و باعث دردسر ما بشین
"
هستی :
با شنیدن حرفاش خیلی اعصابم خورد شد انگار ما میخوایم بهشون تجاوز کنیم پس منم بهشون گفتم"ما هم براتون قانون داریم"به چشمای جین یونگ نگاه کردم و گفتم"پسرا نباید زیاد سر به سر ما بذارن،،زیادم نزدیک ما نشن و کاری نکنن که ما مجبور به تلافی شیم"نیاز هم با تمسخر گفت"ما هر ساعتی بخوایم میایم خونه و شما هم حق دخالت کردنو ندارین"نجوا هم ادامه داد"پسرا حق اومدن به طبقه بالا و حریم ما رو ندارن"کامیلا هم گفت"شما باید برای رفت و آمد ما یه فکری کنین آخه ما از چند وقت دیگ باید بریم سر کار و دانشگاه و نمیتونیم این همه راهو خودمون بریم و بیایم..فراموش نکنین ما بخاطر شما اومدیم بیرون از شهر"جکسون یدفعه ای گفت"اوا چقد شما پررو هستین"جی بی و یونگجه ام همزمان گفتن"بچرخین تا بچرخیم"همون لحظه نیاز باز گفت"حق آوردن گربه به خونه رو هم ندارین من حساسیت دارم بهشون"جی بی و بم بم تا خواستن اعتراض کنن یونگجه گفت"راست میگه نیارین منم حساسیت دارم به موهاشون"جی بی نگای خاصی به یونگجه انداحت و گفت"باشه نمیاریم"بعدش هم ما و هم پسرا رفتیم تا استراحت کنیم
***
هستی :
با کرختی زیاد از خواب بیدار شدم..یذره با گوشیم کار کردم و تو فضای مجازی گشتم تا یکی در اتاقم رو زد کامیلا بود که میگفت"هستی من حوصله ام خیلی سر رفته بیا نجوا و نیاز رو بیدار کنیم بشینیم فیلم کمدی که جدید گرفتم رو ببینیم"باز این دوتا خرس گرفته بودن خوابیده بودن،،زیاد حوصله ی بیدار کردنشونو نداشتم پس بلند شدم یه لیوان آب خنک رو هر دوشون ریختم تا بیدار شدن...بعد از کلی دعوا بهشون گفتم بیاین بریم فیلم ببینیم و هممون به طبقه ی پایین رفتیم تا فیلم ببینیم،،،فیلمو گذاشتیم و شروع به دیدن کردیم که کم کم سر و کله ی پسرا هم پیدا شد و الان بعد از گذشت بیست دقیقه هممون داریم فیلم میبینیم و اون وسط روده بر شدیم از خنده
جین یونگ :
الان بهترین موقع برای اجرای نقشه ام بود همشون داشتن فیلم میدین و اصلا انگار تو دنیا نبودن،،پس بلند شدم و با مهربونی ظاهری گفتم"بچه ها نسکافه میخورین یا قهوه و چای"همشون با بیخیالی گفتن چی میخان این وسط فقط یذره دخترا بهم مشکوک شدن ولی انقد درگیر فیلم بودن که چیزی نگفتن...بلند شدم و با حرص چیزایی که میخواستن رو آماده کردم بعدش داروی بیهوشی که امروز از داروخونه با هزار کلک خریده بودم رو داخل چای و قهوه و نسکافه ها ریختم و به سالن رفتم همشون بدون کوچک ترین حرفی خوردن کم کم خوابشون گرفت و به خواب عمیقی فرو رفتن...خوب الان عالی شد...
پایان پارت 22
@Lovefic_got7
۲۹.۷k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.