بدون تو نمیتونم. پارت17
پرش دوسال بعد
ویو ات
منو و کوک دوساله که باهمیم، مدرسه تموم شده و ما وارد دانشگاه شدیم...
امشب قراره با کوک و دوستاش و دوست دختراشون بریم بار پس باید اماده بشم. قراره ساعت 8 بریم الان ساعت 7:15...
رفتم یه لباس انتخاب کردم و یه میکاپ ریز کردم... صدای کوکو شنیدم
کوک: پرنسس اماده نشدی؟
ات: الان میام...
لباسمو پوشیدم و از پلا ها رفتم پایین(اسلاید دوم لباس ات)
کوک وقتی منو دید هنگ کرد
ات: کوک... کوک؟
کوک: عوضش کن
ات: چی؟
لباستو عوض کن
ات: اخه...
کوک: اخه نداریم... عوضش کن
ات: باشه(ناراحت)
رفتم بالا و لباسمو عوض کردم و یه لباس پوشیده تر پوشیدم(عکسش اسلاید سوم)
(لباس کوک اسلاید چهارم)
رفتم پایین
کوک: الان خوب شد...
ات: ایشش
کوک: اصن برو همونو بپوش یکی بهت حمله ور شد منو صدا نمیکنیاا
ات: ببخشیددد
کوک: اشکالی نداره عشقم(سرشو پوشید)
ات: خیلی جذاب شدیاا
کوک: میدونم
ات: اعتماد بنفسس
کوک: خنده
رفتن سوار ماشین شدن و به بار رسیدن
(دوستای کوک اعضا هستن)
جیمین: سلاام
کوک: سلاام داداش
لونا: سلام... شما باید ات باشی(خیلی گرم و گوگولی)
ات: عا... سلامم.. بله ات هستم
لونا: خوشبختمم
جیهوپ: سلامم
بورام: سلامم(ارهه بورامم با هوپیههه همونن بورامم)
ات یهو بورامو دید و خاطراتش زنده شد
بورام: اووو... کوکیی.(خودشو به کوک چسبوند)
کوک: سلام) سرد)
نامجون: بچه ها بیاین
رفتن پیش بقیه و شروع کردن به خوردن نوشیدنی
ات: کوک لطفا کم بخور
کوک: چشم
بورام: کوک...
کوک: بله
بورام: میشه دنبالم بیای؟
کوک: چیکارم داری؟
بورام: نترس نمیخورمت(خنده های شیطانی)
کوک: باش بریم
ات: کوک(اروم)
کوک: جانم(اروم)
ات: میشه نری(اروم)
کوک: زود میام(اروم)
ات:(میترسم)
کوک: از چی؟(اروم)
بورام: نمیای؟
کوک: عاا... بریم
کوک و بورام رفتن تو یکی از اتاقای بار
بورام: ددی... منو که یادته؟
کوک: منو اونجوری صدا نکن
بورام: ددییی(بدنشو به کوک میزد)
کوک: گمشوو
یهو بورام لباشو به لبای کوک قفل کرد
چند دقیقه بعد
ات: ببخشید.. میتونم برم دنبال کوک.. کارش دارم خیلی مهمه!
همه: اره حتما
ات رفت سمت اتاقی که کوک و بورام توش بودن درو باز کرد و اون صحنه رو دید
ات: کو.. کوک(دویدن به سمت در خروجی و گریه)
کوک و بورام جدا شدن و کوک با تمام سرعت دنبال ات میدوید
کوک: عشقممم
ات:.....
کوک: وایسااا
ات میوفته رو زمین
ات: ایییییییییییییییی
کوک: خوبی؟
ات: گمشوو
کوک: بخداا اونجوری که فکر میکنی نیست
ات: دوسش داری؟ و داشتی و نمیگفتی
کوک: اون بزور اون کارو کرد
اعضا دنبالشون میدویدن به غیر از چیهوپ و بورام چون داشتن دعوا میکردن...
اعضا و دوس دختراشون رسیدن بهشون
همه: ات خوبی؟
ات: ایییی. اره
لونا: بزار کمکت کنم
لونا به ات کمک کرد بلند شه
نامی: ات اون دختره خیلی عو.ض.یه... کوکو مجبور کرده...
ات: اخه....
ویو ات
منو و کوک دوساله که باهمیم، مدرسه تموم شده و ما وارد دانشگاه شدیم...
امشب قراره با کوک و دوستاش و دوست دختراشون بریم بار پس باید اماده بشم. قراره ساعت 8 بریم الان ساعت 7:15...
رفتم یه لباس انتخاب کردم و یه میکاپ ریز کردم... صدای کوکو شنیدم
کوک: پرنسس اماده نشدی؟
ات: الان میام...
لباسمو پوشیدم و از پلا ها رفتم پایین(اسلاید دوم لباس ات)
کوک وقتی منو دید هنگ کرد
ات: کوک... کوک؟
کوک: عوضش کن
ات: چی؟
لباستو عوض کن
ات: اخه...
کوک: اخه نداریم... عوضش کن
ات: باشه(ناراحت)
رفتم بالا و لباسمو عوض کردم و یه لباس پوشیده تر پوشیدم(عکسش اسلاید سوم)
(لباس کوک اسلاید چهارم)
رفتم پایین
کوک: الان خوب شد...
ات: ایشش
کوک: اصن برو همونو بپوش یکی بهت حمله ور شد منو صدا نمیکنیاا
ات: ببخشیددد
کوک: اشکالی نداره عشقم(سرشو پوشید)
ات: خیلی جذاب شدیاا
کوک: میدونم
ات: اعتماد بنفسس
کوک: خنده
رفتن سوار ماشین شدن و به بار رسیدن
(دوستای کوک اعضا هستن)
جیمین: سلاام
کوک: سلاام داداش
لونا: سلام... شما باید ات باشی(خیلی گرم و گوگولی)
ات: عا... سلامم.. بله ات هستم
لونا: خوشبختمم
جیهوپ: سلامم
بورام: سلامم(ارهه بورامم با هوپیههه همونن بورامم)
ات یهو بورامو دید و خاطراتش زنده شد
بورام: اووو... کوکیی.(خودشو به کوک چسبوند)
کوک: سلام) سرد)
نامجون: بچه ها بیاین
رفتن پیش بقیه و شروع کردن به خوردن نوشیدنی
ات: کوک لطفا کم بخور
کوک: چشم
بورام: کوک...
کوک: بله
بورام: میشه دنبالم بیای؟
کوک: چیکارم داری؟
بورام: نترس نمیخورمت(خنده های شیطانی)
کوک: باش بریم
ات: کوک(اروم)
کوک: جانم(اروم)
ات: میشه نری(اروم)
کوک: زود میام(اروم)
ات:(میترسم)
کوک: از چی؟(اروم)
بورام: نمیای؟
کوک: عاا... بریم
کوک و بورام رفتن تو یکی از اتاقای بار
بورام: ددی... منو که یادته؟
کوک: منو اونجوری صدا نکن
بورام: ددییی(بدنشو به کوک میزد)
کوک: گمشوو
یهو بورام لباشو به لبای کوک قفل کرد
چند دقیقه بعد
ات: ببخشید.. میتونم برم دنبال کوک.. کارش دارم خیلی مهمه!
همه: اره حتما
ات رفت سمت اتاقی که کوک و بورام توش بودن درو باز کرد و اون صحنه رو دید
ات: کو.. کوک(دویدن به سمت در خروجی و گریه)
کوک و بورام جدا شدن و کوک با تمام سرعت دنبال ات میدوید
کوک: عشقممم
ات:.....
کوک: وایسااا
ات میوفته رو زمین
ات: ایییییییییییییییی
کوک: خوبی؟
ات: گمشوو
کوک: بخداا اونجوری که فکر میکنی نیست
ات: دوسش داری؟ و داشتی و نمیگفتی
کوک: اون بزور اون کارو کرد
اعضا دنبالشون میدویدن به غیر از چیهوپ و بورام چون داشتن دعوا میکردن...
اعضا و دوس دختراشون رسیدن بهشون
همه: ات خوبی؟
ات: ایییی. اره
لونا: بزار کمکت کنم
لونا به ات کمک کرد بلند شه
نامی: ات اون دختره خیلی عو.ض.یه... کوکو مجبور کرده...
ات: اخه....
۴.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.