part 4
part 4
سره میز نشسته بودیم که چشمم خورده به اون پسره انگار داشت به من نگاه میکرد بعدش که همینجوری نگام میکرد که بابام از جاش بلند شدو گفت
ب.ت: مهمون های عزیز همه ی ما اینجا جمع شدیم تا دوتا عاشق رو بهم برسونیم لطفا براشون دست بزنید
با حرفه بابام یکم استرس گرفتم از کجا معلوم پسره خوبی باشه شایدم باشه نمیدونم حالا همه غذاها شونو خوردن منو دوستام جمع شون کردیم من رفتم قهوه هارو اماده کنم بیام دوستام همش گفتن داخلش نمک بریزم منم ریختم ولی میترسیدم اعصبانی شه بردم به خمه دادم و به پسره هم دادم همهرداشتن میخوردن پسره وقتی یکم خورد نگاه من کرد و بعدش گفت
یه جون: چه قهوه ی خوش مزه ایی
ات؛: واقعا خوش مزست
یه جون: اره
سوجی: فکر کنم داره دروغ میگه(اروم)
دوهی: اره بیچاره انقدر دوست داره که دروغ میگه(اروم)
ات: خیله خب خفه شید دیگه(اروم)
بعدش بلند شدیم و حلقه هامونو انداختیم بعد از کلی وقت گذرونی نیمه شب شد همه رفتن دوستامم رفتن با مامان بابام نشستیم داشتیم نگاه سالن عروسی میکردم مامان و بابامم یکم خوششون اومد چون بلخره تونستن راضیم کنن همینطوری که داشتیم نگاه میکردیم...........
سره میز نشسته بودیم که چشمم خورده به اون پسره انگار داشت به من نگاه میکرد بعدش که همینجوری نگام میکرد که بابام از جاش بلند شدو گفت
ب.ت: مهمون های عزیز همه ی ما اینجا جمع شدیم تا دوتا عاشق رو بهم برسونیم لطفا براشون دست بزنید
با حرفه بابام یکم استرس گرفتم از کجا معلوم پسره خوبی باشه شایدم باشه نمیدونم حالا همه غذاها شونو خوردن منو دوستام جمع شون کردیم من رفتم قهوه هارو اماده کنم بیام دوستام همش گفتن داخلش نمک بریزم منم ریختم ولی میترسیدم اعصبانی شه بردم به خمه دادم و به پسره هم دادم همهرداشتن میخوردن پسره وقتی یکم خورد نگاه من کرد و بعدش گفت
یه جون: چه قهوه ی خوش مزه ایی
ات؛: واقعا خوش مزست
یه جون: اره
سوجی: فکر کنم داره دروغ میگه(اروم)
دوهی: اره بیچاره انقدر دوست داره که دروغ میگه(اروم)
ات: خیله خب خفه شید دیگه(اروم)
بعدش بلند شدیم و حلقه هامونو انداختیم بعد از کلی وقت گذرونی نیمه شب شد همه رفتن دوستامم رفتن با مامان بابام نشستیم داشتیم نگاه سالن عروسی میکردم مامان و بابامم یکم خوششون اومد چون بلخره تونستن راضیم کنن همینطوری که داشتیم نگاه میکردیم...........
۲.۱k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.