رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۴۴
قرار بود امشبو بریم دریا خوش بگذرونیم فردا حرکت کنیم به سمت کوه
رفتیم تو ویلایی که مال پدر نریمان بود
پسرا رفتن خرید برای خونه
ما دخترا هم بودیم خونه رو تمیز میکردیم
خونش قشنگ بود ولی فکر کنم یه قرن کسی توش زندگی نکرده
تار عنکبوت،خاک،سوسک
یهو گفتم
_ای بابا،ما اگ تا فردا صبح هم اینجارو بسابیم تموم نمیشه که،خیلی بزرگه
نسیم گفت
_آره باو راست میگه،بهتر نیست واسه این یه شب بریم یه ویلا اجاره کنیم
رز گفت
_نخیر بهونه نیاریدا،همه باید کار کنیم
_اخه...
_دیگ اخه نداره
_پس من برم فرشادو سورنم بگم بیان ما که نمیتونیم
شبنم که قربونش برم عین معتادا چرت میزنه معلوم نیست چی زده
اون دوتا عتیقه که هم دست نمیزنن به وسایلا چرا؟؟!چون دستشون خراش بر میداره چروک میشه،میترشن
کتی هم از وقتی اومدیم معلوم نیست کدوم قبرستونیه
_اووووو،یه نفس بگیر رها جان اروم باش،باشه الان میگم بیان
_رزی جون خودم صداشون میکنم
بدو بدو رفتم بیرون
داد زدم
_هوس سورن،فرشاد؟؟؟
سورن نگام کردو گفت
_ها،چته باز؟!
_تو و فرشاد حق خرید رفتن ندارین
_چرا اونوقت؟!
_چون باید کلفتی کنید.
_ها!!
_خخخخ اوخی عسیسم،بیا بیا نترس هواتو دارم
یهو فرشاد روشو طرف رامتین کردو گفت
_اِ داداش با منی؟؟اومدم اومدم
داشت میرفت که یقشو از پشت گرفتمو گفتم_خیال کردی خرچه!
_ابجی نمیزاری منم برم؟؟
_نچ هم تو هم سورن باید بیاین کلفتی کنین.
_خب رهایی یکی دیگرو بگو
_اصلا،بدوین کار داریم
با صدتا غر غر بلاخره بردمشون تو ویلا
_زود تند سریع لباساتونو با یه لباس معمولی و کار عوض کنین
_امر دیگه!
_امری نیست
_عجب پرویی هسیا
چند دقیقه بعد فرشادو سورن با لباس کار وارد شدن!!!
همگی پوکیدیم!!
صحرا گفت
_وای خیلی مزخزف شدین
منم گفتم
_اره خیلی،شبیه دلقکا شدین
سورنو فرشاد یه نگاه بهم انداختنو زدن تو سرشون
_بیا کلفتی نکردیم که به لطف رها الان میکنیم
_اهوم
یهو سورن رو به فرشاد گفت_بیا؛هی میگفتی رها رها میخواستی این عتیقه رو ببینی،ببین یه شیطانیه
_هوی حیوان،من اینجاما
_حرف نزن میام خفتت میکنم
_زارت
بعد از کلی کل کل شروع به کار کردیم
بعد از۴ ساعت کار خونه تموم شد
همه یه جا ولو شدیم
_وای مامان کجایی که ببینی پسرتو ابن شیاطین کشتن
_سورن خاموش باش
_ها جیه راست میگم دیگه،دیگه جون برام نمونده
_مگه فقط تو کار کردی شلنگ؟!
_حداقل بیشتر از تو کار کردم
همون موقع پسرا اومدن
نیش همه تا گوشاشون باز بود
سورن با حرص گفت
_ها؟! بایدم بخندین شما که مثل من کلفتی نکردین
رامتین گفت
_خخخ داداش خیلی این کار بهت میادا
سورن جارویی که کنارش بودو گرفتو پرت کرد
همون موقع سونیا از در داشت میومد تو که جارو خورد تو ملاجشو پخش زمین شد
وای نافرم خنده دار بود
پارت_۴۴
قرار بود امشبو بریم دریا خوش بگذرونیم فردا حرکت کنیم به سمت کوه
رفتیم تو ویلایی که مال پدر نریمان بود
پسرا رفتن خرید برای خونه
ما دخترا هم بودیم خونه رو تمیز میکردیم
خونش قشنگ بود ولی فکر کنم یه قرن کسی توش زندگی نکرده
تار عنکبوت،خاک،سوسک
یهو گفتم
_ای بابا،ما اگ تا فردا صبح هم اینجارو بسابیم تموم نمیشه که،خیلی بزرگه
نسیم گفت
_آره باو راست میگه،بهتر نیست واسه این یه شب بریم یه ویلا اجاره کنیم
رز گفت
_نخیر بهونه نیاریدا،همه باید کار کنیم
_اخه...
_دیگ اخه نداره
_پس من برم فرشادو سورنم بگم بیان ما که نمیتونیم
شبنم که قربونش برم عین معتادا چرت میزنه معلوم نیست چی زده
اون دوتا عتیقه که هم دست نمیزنن به وسایلا چرا؟؟!چون دستشون خراش بر میداره چروک میشه،میترشن
کتی هم از وقتی اومدیم معلوم نیست کدوم قبرستونیه
_اووووو،یه نفس بگیر رها جان اروم باش،باشه الان میگم بیان
_رزی جون خودم صداشون میکنم
بدو بدو رفتم بیرون
داد زدم
_هوس سورن،فرشاد؟؟؟
سورن نگام کردو گفت
_ها،چته باز؟!
_تو و فرشاد حق خرید رفتن ندارین
_چرا اونوقت؟!
_چون باید کلفتی کنید.
_ها!!
_خخخخ اوخی عسیسم،بیا بیا نترس هواتو دارم
یهو فرشاد روشو طرف رامتین کردو گفت
_اِ داداش با منی؟؟اومدم اومدم
داشت میرفت که یقشو از پشت گرفتمو گفتم_خیال کردی خرچه!
_ابجی نمیزاری منم برم؟؟
_نچ هم تو هم سورن باید بیاین کلفتی کنین.
_خب رهایی یکی دیگرو بگو
_اصلا،بدوین کار داریم
با صدتا غر غر بلاخره بردمشون تو ویلا
_زود تند سریع لباساتونو با یه لباس معمولی و کار عوض کنین
_امر دیگه!
_امری نیست
_عجب پرویی هسیا
چند دقیقه بعد فرشادو سورن با لباس کار وارد شدن!!!
همگی پوکیدیم!!
صحرا گفت
_وای خیلی مزخزف شدین
منم گفتم
_اره خیلی،شبیه دلقکا شدین
سورنو فرشاد یه نگاه بهم انداختنو زدن تو سرشون
_بیا کلفتی نکردیم که به لطف رها الان میکنیم
_اهوم
یهو سورن رو به فرشاد گفت_بیا؛هی میگفتی رها رها میخواستی این عتیقه رو ببینی،ببین یه شیطانیه
_هوی حیوان،من اینجاما
_حرف نزن میام خفتت میکنم
_زارت
بعد از کلی کل کل شروع به کار کردیم
بعد از۴ ساعت کار خونه تموم شد
همه یه جا ولو شدیم
_وای مامان کجایی که ببینی پسرتو ابن شیاطین کشتن
_سورن خاموش باش
_ها جیه راست میگم دیگه،دیگه جون برام نمونده
_مگه فقط تو کار کردی شلنگ؟!
_حداقل بیشتر از تو کار کردم
همون موقع پسرا اومدن
نیش همه تا گوشاشون باز بود
سورن با حرص گفت
_ها؟! بایدم بخندین شما که مثل من کلفتی نکردین
رامتین گفت
_خخخ داداش خیلی این کار بهت میادا
سورن جارویی که کنارش بودو گرفتو پرت کرد
همون موقع سونیا از در داشت میومد تو که جارو خورد تو ملاجشو پخش زمین شد
وای نافرم خنده دار بود
۱۱.۱k
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.