رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۴۶
یه شماره ناشناس برام زنگ زد
_الو
_سلام عشقم ما اومدیم ایران،بیا دنبالمون
چند ثانیه مکث کردم
یعنی چی اخه! اه
زندگی از این بدتر؟!
_من الان نمیتونم خودت برو
از اون طرف خط صدای سورن میومد که میگفت" اِ سونی بیخیالش شو حتما کار داره دیگ!خودمون میریم"
دوباره صدای نحس سونیا پیچید تو گوشی
رامتین همین الان بیا دنبالمون
_لعتت بهت سونیا لعنت،الان میام
_بای عشقم
کلافه دور زدمو به سمت فرودگاه حرکت کردم
بعد از ۲۰مین رسیدم
رفتم تو سالن
دورو اطرافمو نگاه کردم
که همون موقع صدای جیغ یه دختر اومد
_واای رامتینی
پرید بغلم!!
از خودم جداش کردم
اصلا به روی خودش نیورد
با سورنم احوال پرسی کردمو با هم رفتیم سوار ماشین شدیم
خواستم به سمت خونه برم که یادم اومد که قرار بود برم شهربازی
پس به سمت شهربازی حرکت کردم
وقتی ترمز کردم سونیا با تعجب پرسید
_شهربازی!!؟
_اره نمیبینی،شهربازیه دیگ
سورن چیزی نگفتو پیاده شد
سونیا هم پیاده شد
داشتم جلو تر حرکت میکردم که سونیا اومدو دستشو دور بازوم حلقه کرد
لعنتی!
بزور باید تحملش میکردم
داشتیم میرفتیم سمت چرخوفلک که همون موقع رها رو دیدم
که با عجله به سمت ما حرکت میکرد یه دخترم که احتمالن دوستش بود دنبالش بود
رها میخندید و میدویید
یه لحظه به پشت سرش نگاه کرد
که یهو حواسش پرت شدو خورد به سورنو پخش زمین شد
خواستم برم سمتشو بلندش کنم که سورن زودتر دستشو به سمتش دراز کرد
داشتم آتیش میگرفتم
سورنو سونی رو بهش معرفی کردم اما اون فقط با تعجب بهشون نگاه میکرد
یهش گفتم که چند وقته دوستام از خارج برگشتن
تو این مدت سونیا عین میمون به من اویزون بود
بلاخره بعد از چند ساعت رفتیمو یه غذایی خوردیم که بازم بخاطر سونیا کوفتم شد
فقط این وسط چشمای پر از سوال رها بود که من ازش فراری بودم
بهش در مورد کوه گفتم که قبول کرد
قرار شد بریم خونه
فکر نمیکردم که سونی قسد داشته باشه بیاد خونه
انا وقتی رفتیم بیرون گفت که میخواد تو خونه ای که قبلا زندگی میکرده زندگی کنه
نمیخواستم سونی بفهمه که منو رها صیقه ایم این طوری برای خود رها بهتر بود
منو سونیا به سمت خونه حرکت کردیمو رها همراه دوستاش و سورن برای خرید رفتن بیرون
چند ساعت بعد به رها پیام دادم که خونه نیا مهمون دارم چون نمیخوام مزاحم شه
نوشتن این جیزا خیلی برام سخت بود
☆☆☆راوی☆☆☆
رامتین پسری از جنس همه ی پسرها
پسری که غرورش حرف اول رو میزنه
رامتین پسری پولدار و خوشتیپ بود که از سر سهل انگاری شرکتش ورشکست شد و همه ی پول ها به باد رفت
رامتین هر روز خراب تر از دیروز بود
اما
روزنه ای در زندگی اش به وجود آمد که تنها راه نجاتش بود
پارت_۴۶
یه شماره ناشناس برام زنگ زد
_الو
_سلام عشقم ما اومدیم ایران،بیا دنبالمون
چند ثانیه مکث کردم
یعنی چی اخه! اه
زندگی از این بدتر؟!
_من الان نمیتونم خودت برو
از اون طرف خط صدای سورن میومد که میگفت" اِ سونی بیخیالش شو حتما کار داره دیگ!خودمون میریم"
دوباره صدای نحس سونیا پیچید تو گوشی
رامتین همین الان بیا دنبالمون
_لعتت بهت سونیا لعنت،الان میام
_بای عشقم
کلافه دور زدمو به سمت فرودگاه حرکت کردم
بعد از ۲۰مین رسیدم
رفتم تو سالن
دورو اطرافمو نگاه کردم
که همون موقع صدای جیغ یه دختر اومد
_واای رامتینی
پرید بغلم!!
از خودم جداش کردم
اصلا به روی خودش نیورد
با سورنم احوال پرسی کردمو با هم رفتیم سوار ماشین شدیم
خواستم به سمت خونه برم که یادم اومد که قرار بود برم شهربازی
پس به سمت شهربازی حرکت کردم
وقتی ترمز کردم سونیا با تعجب پرسید
_شهربازی!!؟
_اره نمیبینی،شهربازیه دیگ
سورن چیزی نگفتو پیاده شد
سونیا هم پیاده شد
داشتم جلو تر حرکت میکردم که سونیا اومدو دستشو دور بازوم حلقه کرد
لعنتی!
بزور باید تحملش میکردم
داشتیم میرفتیم سمت چرخوفلک که همون موقع رها رو دیدم
که با عجله به سمت ما حرکت میکرد یه دخترم که احتمالن دوستش بود دنبالش بود
رها میخندید و میدویید
یه لحظه به پشت سرش نگاه کرد
که یهو حواسش پرت شدو خورد به سورنو پخش زمین شد
خواستم برم سمتشو بلندش کنم که سورن زودتر دستشو به سمتش دراز کرد
داشتم آتیش میگرفتم
سورنو سونی رو بهش معرفی کردم اما اون فقط با تعجب بهشون نگاه میکرد
یهش گفتم که چند وقته دوستام از خارج برگشتن
تو این مدت سونیا عین میمون به من اویزون بود
بلاخره بعد از چند ساعت رفتیمو یه غذایی خوردیم که بازم بخاطر سونیا کوفتم شد
فقط این وسط چشمای پر از سوال رها بود که من ازش فراری بودم
بهش در مورد کوه گفتم که قبول کرد
قرار شد بریم خونه
فکر نمیکردم که سونی قسد داشته باشه بیاد خونه
انا وقتی رفتیم بیرون گفت که میخواد تو خونه ای که قبلا زندگی میکرده زندگی کنه
نمیخواستم سونی بفهمه که منو رها صیقه ایم این طوری برای خود رها بهتر بود
منو سونیا به سمت خونه حرکت کردیمو رها همراه دوستاش و سورن برای خرید رفتن بیرون
چند ساعت بعد به رها پیام دادم که خونه نیا مهمون دارم چون نمیخوام مزاحم شه
نوشتن این جیزا خیلی برام سخت بود
☆☆☆راوی☆☆☆
رامتین پسری از جنس همه ی پسرها
پسری که غرورش حرف اول رو میزنه
رامتین پسری پولدار و خوشتیپ بود که از سر سهل انگاری شرکتش ورشکست شد و همه ی پول ها به باد رفت
رامتین هر روز خراب تر از دیروز بود
اما
روزنه ای در زندگی اش به وجود آمد که تنها راه نجاتش بود
۱۰.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.