رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۴۸
یهو با داد گفت
_ابن چیه مالیدی به لبت ها؟؟؟!
اجازه حرف زدن بهم ندادو لباشو با شدت گذاشت رو لبام
من که از تعجب فقط با چشمای باز نگاهش مبکردم
اما اون لبامو می*ب*و*سید
یهو به خودم اومدمو حولش دادم اما دریغ از یه میلی متر تکون خوردن
تا ابنکه خودش نفس کم اورد و کنار کشید
شُکه شده بهش نگاه مبکردم که
یه لبخند خوشگل زدو گفت
_خوشمزه بود!
بعد انگشت شستشو رو گوشه و کناره های لبم کشید
و خیلی اروم زمزمه کرد
_از این به بعد هر وقت از این رژ بزنی مجازاتت همینه!مفهومه؟؟
صورتم گر گرفتو فکر کنم الان رنگم شده لبو!
یهو صدای خندش اومد که گفت
_توام بلدی خجالت بکشی!؟؟
با پرویی بهش نگاه کردم
اصلا از خجالت چند ثانیه قبلم خبری نبود!
یهو من زدم زیر خنده!
اونقدر خندیدم که سورن به عقلم شَک کردو فکر کرد بخاطر ب*و*سه هنوز تو شُکم!
ولی اینطور نبود! اخه رژ لب قرمزم دور لباش بود خیلی خنده دار شده بود!
کمی که خندیدم
اروم دستمو بردم سمت لباش
تماس دستم با لباش باعث شد دوباره گرمم شه اما به روی خودم نیوردمو رژ لبمو از دور لباش پاک کردم
یکم متفکرانه نگاهم کرد بعد مثل همیشه نیششو
باز کرد و زر به شونم که فکر کنم شکست
بعد با خنده گفت
_جان من حال کردی جذبه رو؟!
بعد زد زیر خنده
عین خنگا بهش نگاه مبکردم
سری از تاسف براش تکون دادمو اروم گفتم
_کسخل!
یهو خندش بند اومدو بهم نگاه کردو گفت
_شنیدم چی گفتیا!
_منم گفتم که بشنوی
_رهایی من میرم بیرون فکر کنم بچه ها شَک کردن،توام بعد من بیا!
_باشه
_آفرین
_گوجه بخور،رب برین
دوباره زد زیر خنده و رفت بیرون
وای هنوز باورم نمیشه منو ب*و*سید! اوا منو ب*و*سید؟!
خخخخخخ! ولی حال دادا!
این دفعه بدون اینکه رژ لبی بزنم رفتم بیرون
اکثر بچه ها رفته بودن
جز کتی،شبنم،میترا و نسیم
رفتم پایین
با تعجب بهم نگاه میکردن
_ها چیه؟! چرا همچین نگاه میکنین؟!
نسیم چشماشو تنگ کردو گفت
_رژ لبت کوش؟؟
_اوووم خب چیزی...پاکش کردم
کتب موذیانه گفت
_چرا؟!
_چون چ چسبیده به را،اصلا به شماها چه برین گمشبن بی تمدنا
میترا گفت
_برو خودتو سیاه کن
شبنم در ادامه ی حرف میترا گفت
_ما که بلاخره میفهمیم
نسیمم گفت
_راست مبگه بی دلیل که نیست سورن بیاد تو اتاق بعد خود به خود رژت پاک شه
شبنم اضافه کرد
_تازشم نیش یورن تا حلقش باز باشه!!
یهو گفتم
_هوی هوی دیگ دارین منحرف میشینا،استپ استپ!!
با بچه ها بزور رفتیم ساحل
رفتم لبه ساحل
رفتم جلو تا جایی که وقتی موج میومد به مچ پاهام میخورد
دستامو باز کردم یه نفس عمیق کشیدم
همون موقع صدای اروم یکی رو کنار گوشم حس کردم
_رها،سورن تو اتاق باهات چکار داشت؟!
خودشه،رامتین بود!
_چیزه خاصی نبود
_رها بیا بریم اونورتر باهات کار دارم،باید یه چیزی رو بهت بگم
پارت_۴۸
یهو با داد گفت
_ابن چیه مالیدی به لبت ها؟؟؟!
اجازه حرف زدن بهم ندادو لباشو با شدت گذاشت رو لبام
من که از تعجب فقط با چشمای باز نگاهش مبکردم
اما اون لبامو می*ب*و*سید
یهو به خودم اومدمو حولش دادم اما دریغ از یه میلی متر تکون خوردن
تا ابنکه خودش نفس کم اورد و کنار کشید
شُکه شده بهش نگاه مبکردم که
یه لبخند خوشگل زدو گفت
_خوشمزه بود!
بعد انگشت شستشو رو گوشه و کناره های لبم کشید
و خیلی اروم زمزمه کرد
_از این به بعد هر وقت از این رژ بزنی مجازاتت همینه!مفهومه؟؟
صورتم گر گرفتو فکر کنم الان رنگم شده لبو!
یهو صدای خندش اومد که گفت
_توام بلدی خجالت بکشی!؟؟
با پرویی بهش نگاه کردم
اصلا از خجالت چند ثانیه قبلم خبری نبود!
یهو من زدم زیر خنده!
اونقدر خندیدم که سورن به عقلم شَک کردو فکر کرد بخاطر ب*و*سه هنوز تو شُکم!
ولی اینطور نبود! اخه رژ لب قرمزم دور لباش بود خیلی خنده دار شده بود!
کمی که خندیدم
اروم دستمو بردم سمت لباش
تماس دستم با لباش باعث شد دوباره گرمم شه اما به روی خودم نیوردمو رژ لبمو از دور لباش پاک کردم
یکم متفکرانه نگاهم کرد بعد مثل همیشه نیششو
باز کرد و زر به شونم که فکر کنم شکست
بعد با خنده گفت
_جان من حال کردی جذبه رو؟!
بعد زد زیر خنده
عین خنگا بهش نگاه مبکردم
سری از تاسف براش تکون دادمو اروم گفتم
_کسخل!
یهو خندش بند اومدو بهم نگاه کردو گفت
_شنیدم چی گفتیا!
_منم گفتم که بشنوی
_رهایی من میرم بیرون فکر کنم بچه ها شَک کردن،توام بعد من بیا!
_باشه
_آفرین
_گوجه بخور،رب برین
دوباره زد زیر خنده و رفت بیرون
وای هنوز باورم نمیشه منو ب*و*سید! اوا منو ب*و*سید؟!
خخخخخخ! ولی حال دادا!
این دفعه بدون اینکه رژ لبی بزنم رفتم بیرون
اکثر بچه ها رفته بودن
جز کتی،شبنم،میترا و نسیم
رفتم پایین
با تعجب بهم نگاه میکردن
_ها چیه؟! چرا همچین نگاه میکنین؟!
نسیم چشماشو تنگ کردو گفت
_رژ لبت کوش؟؟
_اوووم خب چیزی...پاکش کردم
کتب موذیانه گفت
_چرا؟!
_چون چ چسبیده به را،اصلا به شماها چه برین گمشبن بی تمدنا
میترا گفت
_برو خودتو سیاه کن
شبنم در ادامه ی حرف میترا گفت
_ما که بلاخره میفهمیم
نسیمم گفت
_راست مبگه بی دلیل که نیست سورن بیاد تو اتاق بعد خود به خود رژت پاک شه
شبنم اضافه کرد
_تازشم نیش یورن تا حلقش باز باشه!!
یهو گفتم
_هوی هوی دیگ دارین منحرف میشینا،استپ استپ!!
با بچه ها بزور رفتیم ساحل
رفتم لبه ساحل
رفتم جلو تا جایی که وقتی موج میومد به مچ پاهام میخورد
دستامو باز کردم یه نفس عمیق کشیدم
همون موقع صدای اروم یکی رو کنار گوشم حس کردم
_رها،سورن تو اتاق باهات چکار داشت؟!
خودشه،رامتین بود!
_چیزه خاصی نبود
_رها بیا بریم اونورتر باهات کار دارم،باید یه چیزی رو بهت بگم
۱۴.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.