رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۴۲
اون دختر چه نازه!چی گفتی؟؟عزیزم هیچی...
شبنم با اون صدای خابالودش گفت
_اه دهنتون آسفالت الاغ چه ها د لال کنید اون لامصبو
سر ساعت همه کنار شرکت بودن
اومای گاد چه خبره
۵تا ماشین پر،پیاره شدم همزمان با پیاده شدن من ماشین سورنم رسید
همه ایستاده بودنو صحبت میکردن کسی حواسش به من نبود
رفتم جلو بلندگفتم
_به بروبچ جمعتون جمعه گُلتون کم بود که اومد
همه به غیر از رامتینو سونیا و سورن با تعجب به مننگاه میکردن تا اینکه یکی از اون پسرا که به نظر میرسید شیطونه گفت
_به به فکر کنم شما باید رها خانوم باشید درسته؟
_بله بله،از کجا منو میشناسید؟!!
_رامتین در مورد شما گف
داشت ادامه حرفشو میزد که با سقلمه ای که رامتین به پهلو اون بدبخته بینوا زد ساکت شد
سورنم به جمعمون اضافه شد و گفت_به به دوستان بعد با دخترا دست داد پسرا رو بغل کرد
رو به من گفت
_خودت و معرفی نکردی؟
_نچ هنوز مجهولم
یه لبخند زدو رو به جمع گفت
_معرفی میکنم دوست جدیدمون رها خانوم که چند وقته به شیراز اومده برای دانشگاه
حالا اکثریت با لبخند نگام میکردنو چند تا دختر هم با حرص
وا!
یکی از اون دخترا کهبه نظر مهربون میومد گفت
_عزیزم خوشبختم از آشناییت من رز هستم"بعد به مرد کناریش اشاره کرد"این آقاهم همسرم،عرشیا هست و به کنار دستش اشاره کرد که یه دختر بچه ملوس بودو گفت
_اینم از دخترم رزا
منم با لبخند گفتم
_خوشبختم
نفر بعد یه پسری بود چهارشونه و خوشگلو چشم سبز
_سلام منم هاووش هستم از اشناییت خوشبختم
_منم همین طور
_منم نرجس هستم
_منم دختر دایی رامتین،آسانا هستم
_راستین هستم خانوم
_منم فرشادم
_ارمیا برادر آسانا هستم
_نیلوفر هستم
_نریمان هستم
یه دختره خیلی خودشو میگرفتو معلوم بود از دماغ فیل افتاده گفت
_منم صحرا هستم
بعد یه پشت چشم نازک کرد
وا مردم خُلن
به آقای دیگ هم گفت
_منم آریا هستم"به خانم کناریش اشاره کرد"اینم تاج سرم،خانومم ملیکا و این خانوم خوشگله هم دخترم که اسمش ساحله
منم بلند گفتم
_از آشنایی همتون خیلی خیلی خرسندم خب حالا بیاین با دوستای عتیقه ی من آشنا شین
رفتم سمت ماشینمو درو باز کردم،شبنم که طرف در خواب بود داشت پرت میشد که نسیم گرفتش
یهو پخی زدم زیر خنده
شبنم عین معتادا گفت_ای درررد دختره ژَفَنگ
از لحن گفتنش منو نسیمو میترا و کتی زدیم زیر خنده
بزور اوردمش بیرون
بقیه هم ریختن بیرون
همشون ردیفی رو به بچه ها ایستاده بودن
_خب اینی که میبینین داره چرت میزنه و تو فضاس اسمش شبنمه،اون بغله دستیش نسیم یا همون تگرگ خودمه
به اینجای حرفم بقیه خندیدن
_اون یکی میترا و اونم کتی
چهارتایی با هم گفتن
_خوشوقتیم
سورن یهو گفت
پارت_۴۲
اون دختر چه نازه!چی گفتی؟؟عزیزم هیچی...
شبنم با اون صدای خابالودش گفت
_اه دهنتون آسفالت الاغ چه ها د لال کنید اون لامصبو
سر ساعت همه کنار شرکت بودن
اومای گاد چه خبره
۵تا ماشین پر،پیاره شدم همزمان با پیاده شدن من ماشین سورنم رسید
همه ایستاده بودنو صحبت میکردن کسی حواسش به من نبود
رفتم جلو بلندگفتم
_به بروبچ جمعتون جمعه گُلتون کم بود که اومد
همه به غیر از رامتینو سونیا و سورن با تعجب به مننگاه میکردن تا اینکه یکی از اون پسرا که به نظر میرسید شیطونه گفت
_به به فکر کنم شما باید رها خانوم باشید درسته؟
_بله بله،از کجا منو میشناسید؟!!
_رامتین در مورد شما گف
داشت ادامه حرفشو میزد که با سقلمه ای که رامتین به پهلو اون بدبخته بینوا زد ساکت شد
سورنم به جمعمون اضافه شد و گفت_به به دوستان بعد با دخترا دست داد پسرا رو بغل کرد
رو به من گفت
_خودت و معرفی نکردی؟
_نچ هنوز مجهولم
یه لبخند زدو رو به جمع گفت
_معرفی میکنم دوست جدیدمون رها خانوم که چند وقته به شیراز اومده برای دانشگاه
حالا اکثریت با لبخند نگام میکردنو چند تا دختر هم با حرص
وا!
یکی از اون دخترا کهبه نظر مهربون میومد گفت
_عزیزم خوشبختم از آشناییت من رز هستم"بعد به مرد کناریش اشاره کرد"این آقاهم همسرم،عرشیا هست و به کنار دستش اشاره کرد که یه دختر بچه ملوس بودو گفت
_اینم از دخترم رزا
منم با لبخند گفتم
_خوشبختم
نفر بعد یه پسری بود چهارشونه و خوشگلو چشم سبز
_سلام منم هاووش هستم از اشناییت خوشبختم
_منم همین طور
_منم نرجس هستم
_منم دختر دایی رامتین،آسانا هستم
_راستین هستم خانوم
_منم فرشادم
_ارمیا برادر آسانا هستم
_نیلوفر هستم
_نریمان هستم
یه دختره خیلی خودشو میگرفتو معلوم بود از دماغ فیل افتاده گفت
_منم صحرا هستم
بعد یه پشت چشم نازک کرد
وا مردم خُلن
به آقای دیگ هم گفت
_منم آریا هستم"به خانم کناریش اشاره کرد"اینم تاج سرم،خانومم ملیکا و این خانوم خوشگله هم دخترم که اسمش ساحله
منم بلند گفتم
_از آشنایی همتون خیلی خیلی خرسندم خب حالا بیاین با دوستای عتیقه ی من آشنا شین
رفتم سمت ماشینمو درو باز کردم،شبنم که طرف در خواب بود داشت پرت میشد که نسیم گرفتش
یهو پخی زدم زیر خنده
شبنم عین معتادا گفت_ای درررد دختره ژَفَنگ
از لحن گفتنش منو نسیمو میترا و کتی زدیم زیر خنده
بزور اوردمش بیرون
بقیه هم ریختن بیرون
همشون ردیفی رو به بچه ها ایستاده بودن
_خب اینی که میبینین داره چرت میزنه و تو فضاس اسمش شبنمه،اون بغله دستیش نسیم یا همون تگرگ خودمه
به اینجای حرفم بقیه خندیدن
_اون یکی میترا و اونم کتی
چهارتایی با هم گفتن
_خوشوقتیم
سورن یهو گفت
۱۵.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.