پارت سیزدهم( پارت پایانی)
پارت_سیزدهم( پارت پایانی)
اگه ا/ت طوریش شه ازش نمیترسم.
حالم خرابه. بیشتر از هرچیزی. و هرکسی
*(ویو ویونا) *
داشتم گریه میکردم و زار میزدم. حالم خیلی خراب بود خراب تر از همه من بودم.
که یکی گفت آقای پارک کارم داره.
خدای من میخواد اخراجم کنه حتما
رفتم و با کلی نگرانی پیش آقای پارک
که همون لحضه سیلی بهم زد.
پ/م:با چه حقی دوباره همچین غلطی کردی یونا( با صدای بلند و عصبی)
یونا:معذرت میخواد... ایندفعه فکر نمیکردم سره ا/ت...
پ/م:خفشو...
یونا:به پاهاتون میوفتم آقای پارک تو.....
پ/م:خفشو دختره ی هرزه!
و برگه ی اخراجم و دستم داد.
از اتاق بیرون میومدم و فقط اشک ریختم. گریه کردن دردی برام دوا نمیکرد. دیگه رفته بودم و مارو از اون خونه بیرون کردن. با هوای بارونی
(یک سال بعد ویو ا/ت)
با تمام سختی ها امروز روزه عروسی من و جیمین بود.
توی لباس عروس خیلی خوشگل شدم که جیمین در زد و سولی گفت
سولی :نیا جیمین هنوز کارای عروس خانممون تموم نشده
جیمین :ولی من میخوام اون چهره ی قشنگشو ببینم.
سولی:صبر کن چقدر عجولی
کارام تموم شد بود. از در اومدم بیرون
که چشای جیمین برق زود و گفت
جیمین:بقران الان قش میکنم
عاقد اومدو شروع کرد به عقد خوندن.
و همه بله رو گفتیم و دست و جیغ و هورا
و جیمین تاقت نیورد و بوسیدم که بابا گفت
بسهه دیگه. و ازم جدا شد. همچی به خوبی و خوشی به پایان رسید. از
یونا هم نگذاشتیم والان تو زندانه. و مامانش هم یک بدخت ابارست.
چندسالی میشه که میگذره و منو جیمین صاحبت یک دختر و یک پسر دوقلو شدیم
جیمین:وای یوجین نیوفتی یک وقت
یوجین :بابا من دیگه 4 سالمه ها
ا/ت:ولی تو خواهرت هنوز کوچولو اید
تصمیم گرفتیم یک عکس خانوادگی بگیریم.
منو و جیمین و بچه هامون. چقدر قشنگ شد بود. و همچی به خوبی گذشت.....
(پایان فیک ببخشید بد بود)
اگه ا/ت طوریش شه ازش نمیترسم.
حالم خرابه. بیشتر از هرچیزی. و هرکسی
*(ویو ویونا) *
داشتم گریه میکردم و زار میزدم. حالم خیلی خراب بود خراب تر از همه من بودم.
که یکی گفت آقای پارک کارم داره.
خدای من میخواد اخراجم کنه حتما
رفتم و با کلی نگرانی پیش آقای پارک
که همون لحضه سیلی بهم زد.
پ/م:با چه حقی دوباره همچین غلطی کردی یونا( با صدای بلند و عصبی)
یونا:معذرت میخواد... ایندفعه فکر نمیکردم سره ا/ت...
پ/م:خفشو...
یونا:به پاهاتون میوفتم آقای پارک تو.....
پ/م:خفشو دختره ی هرزه!
و برگه ی اخراجم و دستم داد.
از اتاق بیرون میومدم و فقط اشک ریختم. گریه کردن دردی برام دوا نمیکرد. دیگه رفته بودم و مارو از اون خونه بیرون کردن. با هوای بارونی
(یک سال بعد ویو ا/ت)
با تمام سختی ها امروز روزه عروسی من و جیمین بود.
توی لباس عروس خیلی خوشگل شدم که جیمین در زد و سولی گفت
سولی :نیا جیمین هنوز کارای عروس خانممون تموم نشده
جیمین :ولی من میخوام اون چهره ی قشنگشو ببینم.
سولی:صبر کن چقدر عجولی
کارام تموم شد بود. از در اومدم بیرون
که چشای جیمین برق زود و گفت
جیمین:بقران الان قش میکنم
عاقد اومدو شروع کرد به عقد خوندن.
و همه بله رو گفتیم و دست و جیغ و هورا
و جیمین تاقت نیورد و بوسیدم که بابا گفت
بسهه دیگه. و ازم جدا شد. همچی به خوبی و خوشی به پایان رسید. از
یونا هم نگذاشتیم والان تو زندانه. و مامانش هم یک بدخت ابارست.
چندسالی میشه که میگذره و منو جیمین صاحبت یک دختر و یک پسر دوقلو شدیم
جیمین:وای یوجین نیوفتی یک وقت
یوجین :بابا من دیگه 4 سالمه ها
ا/ت:ولی تو خواهرت هنوز کوچولو اید
تصمیم گرفتیم یک عکس خانوادگی بگیریم.
منو و جیمین و بچه هامون. چقدر قشنگ شد بود. و همچی به خوبی گذشت.....
(پایان فیک ببخشید بد بود)
۲.۲k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.