مدرسه جاسوسی
مدرسه جاسوسی
part ¹⁴ اخر
هانول:اما چرا
لونا:من اهل کره شمالیم چرا مردم کره جنوبی باید تو ناز نعمت بزرگ شن ما تو بدبختی نه متاسفم من انتقمو میگیرم بیا بریم جیا ۵ دقیقه دیگه جلسه شروع میشه
هانول:باورم نمیشه یعنی الان قرار بمیرم کاشکی میتونستم تو این لحظات آخر جونگکوک و ببینم دلم براش تنگ شده(بغض)
(ویو جونگکوک)
سریع خودمو به کاخ رسوندم اشتم دور کاخو میگشتم که دیدم جیا و لونا دارن از یه راه مخفی میان بیرون سریع رفتم اونجا از پلهها پایین رفتم که به یه در رسیدم درو که باز کردم با هانول مواجه شدم که دست و پاهاش بسته شده بود
هانول:جونگکوک(تعجب)
جونگکوک:هانول حالت خوبه
هانول: خوبم از نقشه لونا و جیا با خبر شدم ما سریعتر باید بمب و خنثی کنیم به بقیه هم بگو لونا و جیا رو دستگیر کنن
جونگکوک:باشه ....عنبر دستو بده.... خوب سیم قرمز سیم آبی سیم زرد و تموم
هانول:افرین افرین گوشیت داره زنگ میخوره
جیمین: جونگ کوک لوناو جیا رو دستگیر کردیم
جونگکوک:عالیه افرین
هانول:ولی مدرک چی
جونگکوک:خود دولت بهش رسیدگی میکنه ما کارمونو انجام دادیم
(سه هفته بعد)
خب بعد از حل اون پرونده عجیب و غریب سازمان جاسوسی دوباره باز شد دانشجو ها دوباره اومدن مدرسه اعضا هم اومدن سر کارشون من و ایزولم یکی از معلما شدیم و البته جزو جاسوسان برتر لونا و جیا بخاطر به خطر انداختن جون رئیس جمهورا تا اخر عمرشون تحت نظارت بودن و البته باید تو زندان بمونن بعد اون ماجرا جونگکوکم بهم اعتراف کرد که دوستم داره باورم نمیشه حسم یه طرفه نبود من عاشق جونگکوکم تهیونگ و ایزولم باهم ازدواج کردن امروزم روز عروسیه منه خیلی خوشحالم لباس عروسیم و پوشیدم موهامو باز گذشته بودم و یه ارایش لایت کردم از ارایش های غلیظ متنفرم پرده ها کشیده شدن و چهره زیبای جونگکوک که تو اون کت شلوار مثل شاهزاده ها بود و دیدم و اروم به سمتش قدم ورداشتم بعد که بهش رسیدم دست همو گرفتیم و پدر(به همونایی که عقد و میخونن مسیحیا میگن پدر حالا من دیگه دقیق نمیدونم😂) گفت
.....اقای جئون جونگکوک ایا حاضرید در تمام بالا و ببندی های زندگی با خانم پارک هانول بمونید و تنهایش نظارید
جونگکوک:بله
....و خانم پارک هانول ایا حاضرید به همسرتون عشق بورزید و در تمام شادی ها و غم ها در کنار اقای جئون جونگکوک بمانید؟
هانول:بله(بچه ها من نمیدونم دقیق چجوریه یه چرتی نوشتم دیگه ببخشید😁)
(و همه براشون دست زدن)
و این دوتا کلییی ماموریت های هیجان انگیزی باهم رفتن کلییییییی ماجرا داشتن
پایان💟(ببخشید میدونم چرت بود😘)
part ¹⁴ اخر
هانول:اما چرا
لونا:من اهل کره شمالیم چرا مردم کره جنوبی باید تو ناز نعمت بزرگ شن ما تو بدبختی نه متاسفم من انتقمو میگیرم بیا بریم جیا ۵ دقیقه دیگه جلسه شروع میشه
هانول:باورم نمیشه یعنی الان قرار بمیرم کاشکی میتونستم تو این لحظات آخر جونگکوک و ببینم دلم براش تنگ شده(بغض)
(ویو جونگکوک)
سریع خودمو به کاخ رسوندم اشتم دور کاخو میگشتم که دیدم جیا و لونا دارن از یه راه مخفی میان بیرون سریع رفتم اونجا از پلهها پایین رفتم که به یه در رسیدم درو که باز کردم با هانول مواجه شدم که دست و پاهاش بسته شده بود
هانول:جونگکوک(تعجب)
جونگکوک:هانول حالت خوبه
هانول: خوبم از نقشه لونا و جیا با خبر شدم ما سریعتر باید بمب و خنثی کنیم به بقیه هم بگو لونا و جیا رو دستگیر کنن
جونگکوک:باشه ....عنبر دستو بده.... خوب سیم قرمز سیم آبی سیم زرد و تموم
هانول:افرین افرین گوشیت داره زنگ میخوره
جیمین: جونگ کوک لوناو جیا رو دستگیر کردیم
جونگکوک:عالیه افرین
هانول:ولی مدرک چی
جونگکوک:خود دولت بهش رسیدگی میکنه ما کارمونو انجام دادیم
(سه هفته بعد)
خب بعد از حل اون پرونده عجیب و غریب سازمان جاسوسی دوباره باز شد دانشجو ها دوباره اومدن مدرسه اعضا هم اومدن سر کارشون من و ایزولم یکی از معلما شدیم و البته جزو جاسوسان برتر لونا و جیا بخاطر به خطر انداختن جون رئیس جمهورا تا اخر عمرشون تحت نظارت بودن و البته باید تو زندان بمونن بعد اون ماجرا جونگکوکم بهم اعتراف کرد که دوستم داره باورم نمیشه حسم یه طرفه نبود من عاشق جونگکوکم تهیونگ و ایزولم باهم ازدواج کردن امروزم روز عروسیه منه خیلی خوشحالم لباس عروسیم و پوشیدم موهامو باز گذشته بودم و یه ارایش لایت کردم از ارایش های غلیظ متنفرم پرده ها کشیده شدن و چهره زیبای جونگکوک که تو اون کت شلوار مثل شاهزاده ها بود و دیدم و اروم به سمتش قدم ورداشتم بعد که بهش رسیدم دست همو گرفتیم و پدر(به همونایی که عقد و میخونن مسیحیا میگن پدر حالا من دیگه دقیق نمیدونم😂) گفت
.....اقای جئون جونگکوک ایا حاضرید در تمام بالا و ببندی های زندگی با خانم پارک هانول بمونید و تنهایش نظارید
جونگکوک:بله
....و خانم پارک هانول ایا حاضرید به همسرتون عشق بورزید و در تمام شادی ها و غم ها در کنار اقای جئون جونگکوک بمانید؟
هانول:بله(بچه ها من نمیدونم دقیق چجوریه یه چرتی نوشتم دیگه ببخشید😁)
(و همه براشون دست زدن)
و این دوتا کلییی ماموریت های هیجان انگیزی باهم رفتن کلییییییی ماجرا داشتن
پایان💟(ببخشید میدونم چرت بود😘)
۵.۹k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.