عشق پنهان
عشق پنهان
part ¹
سلام من یوری هستم و ۲۱ سالمه و پدر و مادرم طی یه تصادف مردن و با خالم زندگی میکردم یه روز وقتی ۱۷ سالم بود داشتم از مدرسه میدمدم خونه که توسط کسی دزدیده شدم بعدش فهمیدم اون یه مافیاست اون به من گفت خودش بچه ای نداره و الان خیلی برای ازدواج پیره برای همین طی زیر نظر گرفتن من فهمیده که معیار های مافیا شدن و دارم و گفت میخواد اموزشم بده که در اینده وقتی که فوت کرد من جانشینش بشم اولش ازش میترسیدم اما اون خیلی مهربون بود اقای جانگ بهترین بود خیلی دوسش داشتم و البته دارم ولی اون یه روز که برای تمرین تیر اندازی رفته بودم بیرون فوت کرد اون روز بدترین روز زندگیم بود من رئیس باند رز سیاه شدم راستش اولا که اقای جانگ زنده بود فکر میکردم خیلی اسونه ولی اینطوری نبود اتفاقا مافیا بودن کار هیلی سختیه باید هوش و حواس درستی داشته باشی و محموله هارو با دقت چک کنی که سرت کلاه نره باید بی رحم باشی برای ادم کشتن باید مغرور باشی تا به زیر دستات دستور بدی اگه مهربون رفتار کنی میفهمن که ضعیفی پس میکشنت کلی مافیا دیگه دشمنت میشن مخصوصا من که یه دخترم وضهیت سختره مافیاهای دیگه جوزی باهام رفتار میکنن انگار ادم فضاییم بعصیلشون بهم پیشنهاد ازدواج میدن که باندشون بزرگتر بشه اما من نمیزارم زحمات اقای جانگ بیهوده دود شه بره هوا امروز مهمونی بود فقط مافیاهای قوی دعوت شده بودن یه لباس مشکی انتخاب کردم و یه کفش پاشنه بلند پوشیدم ک ماهامو دم اسبی بستم سوار ماشین شدن و رفتم داخل مهمونی از خدمتکار یدونه سوجو گرفتم و داشتم میخوردم که اون پارک عوضی سر راهم سبز شد
پارک:به به یوری خانم مثل همیشه زیبا شدی
یوری:ممنون
پارک:به پیشنهادم فکر کردی
یوری:کدوم پیشنهاد؟
پارک:ازدواج با من
یوری:حتی بهش فکرم نکردم اقای پارک لطفا مزاحمم نشید
رفتم سر یه میز نشستم که اون جونگکوک باندش اومدن میشم یعنی دشمن خونیم فقط جونگکوکه
یوری:چیزی میخوای
جونگکوک:اینجا برای مافیاهای قدرتمنده نه خدمتکارا
یوری:اره درسته چرا خودت اینجا نشستی داری مقررات و مرور میکنی(پوزخند)
جونگکوک:به هر حالا اینجا جای موش کوچولاها نیست
یوری:جای سوسکاهم نیست
جونگکوک:خیلی پرویی نکنه میخوای بمیری(داد)
یوری:مثلا میخوای چیکار کنی؟
جونگکوک:میبینی(پوخند،اسلحه شو در اورد)
یوری:اووو پس دلت دعوا میخواد(اسلحشو در اورد)
...بس کنید مهمونی من جای دعوا شماها نیست برید یه جا دیگه دعوا کنید
یوری:معذرت میخوام
جونگکوک: معلومه موش کوچولوها معذرت خواهی میکنن
یوری:این ادب یه ادمو میرسونه سوسک
(ویو جونگکوک)
دختره بدبخت خیلی خوشگله ولی خیلیم پروعه بعد دعوا باهاش رفتم خونه که به یه سری از کارا برسم ....
part ¹
سلام من یوری هستم و ۲۱ سالمه و پدر و مادرم طی یه تصادف مردن و با خالم زندگی میکردم یه روز وقتی ۱۷ سالم بود داشتم از مدرسه میدمدم خونه که توسط کسی دزدیده شدم بعدش فهمیدم اون یه مافیاست اون به من گفت خودش بچه ای نداره و الان خیلی برای ازدواج پیره برای همین طی زیر نظر گرفتن من فهمیده که معیار های مافیا شدن و دارم و گفت میخواد اموزشم بده که در اینده وقتی که فوت کرد من جانشینش بشم اولش ازش میترسیدم اما اون خیلی مهربون بود اقای جانگ بهترین بود خیلی دوسش داشتم و البته دارم ولی اون یه روز که برای تمرین تیر اندازی رفته بودم بیرون فوت کرد اون روز بدترین روز زندگیم بود من رئیس باند رز سیاه شدم راستش اولا که اقای جانگ زنده بود فکر میکردم خیلی اسونه ولی اینطوری نبود اتفاقا مافیا بودن کار هیلی سختیه باید هوش و حواس درستی داشته باشی و محموله هارو با دقت چک کنی که سرت کلاه نره باید بی رحم باشی برای ادم کشتن باید مغرور باشی تا به زیر دستات دستور بدی اگه مهربون رفتار کنی میفهمن که ضعیفی پس میکشنت کلی مافیا دیگه دشمنت میشن مخصوصا من که یه دخترم وضهیت سختره مافیاهای دیگه جوزی باهام رفتار میکنن انگار ادم فضاییم بعصیلشون بهم پیشنهاد ازدواج میدن که باندشون بزرگتر بشه اما من نمیزارم زحمات اقای جانگ بیهوده دود شه بره هوا امروز مهمونی بود فقط مافیاهای قوی دعوت شده بودن یه لباس مشکی انتخاب کردم و یه کفش پاشنه بلند پوشیدم ک ماهامو دم اسبی بستم سوار ماشین شدن و رفتم داخل مهمونی از خدمتکار یدونه سوجو گرفتم و داشتم میخوردم که اون پارک عوضی سر راهم سبز شد
پارک:به به یوری خانم مثل همیشه زیبا شدی
یوری:ممنون
پارک:به پیشنهادم فکر کردی
یوری:کدوم پیشنهاد؟
پارک:ازدواج با من
یوری:حتی بهش فکرم نکردم اقای پارک لطفا مزاحمم نشید
رفتم سر یه میز نشستم که اون جونگکوک باندش اومدن میشم یعنی دشمن خونیم فقط جونگکوکه
یوری:چیزی میخوای
جونگکوک:اینجا برای مافیاهای قدرتمنده نه خدمتکارا
یوری:اره درسته چرا خودت اینجا نشستی داری مقررات و مرور میکنی(پوزخند)
جونگکوک:به هر حالا اینجا جای موش کوچولاها نیست
یوری:جای سوسکاهم نیست
جونگکوک:خیلی پرویی نکنه میخوای بمیری(داد)
یوری:مثلا میخوای چیکار کنی؟
جونگکوک:میبینی(پوخند،اسلحه شو در اورد)
یوری:اووو پس دلت دعوا میخواد(اسلحشو در اورد)
...بس کنید مهمونی من جای دعوا شماها نیست برید یه جا دیگه دعوا کنید
یوری:معذرت میخوام
جونگکوک: معلومه موش کوچولوها معذرت خواهی میکنن
یوری:این ادب یه ادمو میرسونه سوسک
(ویو جونگکوک)
دختره بدبخت خیلی خوشگله ولی خیلیم پروعه بعد دعوا باهاش رفتم خونه که به یه سری از کارا برسم ....
۶.۵k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.