دختر بچه
#دختر_بچه
#part36
"ویو ات"
ات:چیزی گفتی ؟
جیهوپ:نع!...ممنونم به خاطر نگهداری از یونا...
ات؛خواهش...عام...فعلا
جیهوپ:فعلا
رفت سمت ماشینش منم رفت تو خونه...
خودم و انداختم روی تختم...هنوزم میتونستم بخوابم
پتو رو دورم پیچیدم و چشمام و با ارامش تمام روی هم گذاشتم
...
الارم گوشیم زنگ خورد
کش و قوسی به بدنم دادم و از روی تختم بلند شدم...
پوفففف...کدوم خری ساعت شیش بیدار میشه اخههه؟؟؟
...
وارد سالن مهد شدم
و دوباره یونا و باباش و دیدم
جیهوپ رو به روی یونا، دوزانو تقریباااا نشسته بود و دست یونا رو تو دستش گرفته بود...پیشونی یونا رو بوسید و گفت"زود میام دنبالت..نگران نباش دختر کوچولوم:)"
یونا هم چشماش و یک بار طولنی روی هم گذاشت که یعنی"باشه"
جیهوپ:مواظب خودت باشی هاا...نبینم خراب کاری کنی یونا
یونا:بابااااا
جیهوپ خندید و یونا رو بغلش کرد و به خودش فشارش داد
جیهوپ:پس حواست باشه...
یونا:حواشم هستتت
جیهوپ:(خنده)
جیهوپ بلند شد و برگشت که بره...و من و توی اون شرایط دید که بهشون زل زده بودم و همراه باهاشون میخندیدم..
یهو انگار جدی شدم و به همون شرایط قبلم برگشتم
از کنار هم رد شدیم و من رو به خانوم یانگ سلام کردم و بعد وارد کلاس شدم
امروز هم مثل بقیه روزا گذشت،شعر و نقاشی و بازی و بپر بپر..
#part36
"ویو ات"
ات:چیزی گفتی ؟
جیهوپ:نع!...ممنونم به خاطر نگهداری از یونا...
ات؛خواهش...عام...فعلا
جیهوپ:فعلا
رفت سمت ماشینش منم رفت تو خونه...
خودم و انداختم روی تختم...هنوزم میتونستم بخوابم
پتو رو دورم پیچیدم و چشمام و با ارامش تمام روی هم گذاشتم
...
الارم گوشیم زنگ خورد
کش و قوسی به بدنم دادم و از روی تختم بلند شدم...
پوفففف...کدوم خری ساعت شیش بیدار میشه اخههه؟؟؟
...
وارد سالن مهد شدم
و دوباره یونا و باباش و دیدم
جیهوپ رو به روی یونا، دوزانو تقریباااا نشسته بود و دست یونا رو تو دستش گرفته بود...پیشونی یونا رو بوسید و گفت"زود میام دنبالت..نگران نباش دختر کوچولوم:)"
یونا هم چشماش و یک بار طولنی روی هم گذاشت که یعنی"باشه"
جیهوپ:مواظب خودت باشی هاا...نبینم خراب کاری کنی یونا
یونا:بابااااا
جیهوپ خندید و یونا رو بغلش کرد و به خودش فشارش داد
جیهوپ:پس حواست باشه...
یونا:حواشم هستتت
جیهوپ:(خنده)
جیهوپ بلند شد و برگشت که بره...و من و توی اون شرایط دید که بهشون زل زده بودم و همراه باهاشون میخندیدم..
یهو انگار جدی شدم و به همون شرایط قبلم برگشتم
از کنار هم رد شدیم و من رو به خانوم یانگ سلام کردم و بعد وارد کلاس شدم
امروز هم مثل بقیه روزا گذشت،شعر و نقاشی و بازی و بپر بپر..
۵.۰k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.