پارت ¹
پارت ¹
♤LOVE VS HATE♤
عشق VS نفرت
______________________________________
ویوات:خب....یه روز رو مخ تر و بدتر از دیروزشروع شد
از خواب بیدار شدم کارای روزانمو انجام دادم و رفتم مدرسه من تنها زتدگی میکنم پدر مادرم مردن...رسیدم مدرسه و دوستم لیا رو پیدا کردم
ات:هوی خره
لیا:مرگ ترسیدم
ات:چخبر
لیا:سلامتی رهبر😐
ات:کوفت😐
لیا:گمشو بریم کلاس معلم اومد
ات:باش
¹ ساعت بعد___ویو بعد کلاس
لیا:هوووف خسته شدماااا
ات:منم
لیا:ات؟
ات:بنال
لیا:درست حرف بزن ادم
ات:اول بزرگتر
لیا:خدایااااااا بگذریم میای امشب بریم بار؟؟
ات:اره بریم بد نیست
لیا:اوکی ساعت ۸ میام دنبالت
ات:باشه بت زنگ میزنم
لیا:اوکی
ویو ات:قرار شد امروز با لیا بریم بار رفتم خونه کارامو کردم یکم خوابیدم بیدار شدم تو گوشیم چرخیدم بعد رفتم حموم و بعد ارایش کردم لباسمم پوشیدم که ساعت ۸ بود لیا زنگ زد بهم
مکالمشون:
لیا:الو
ات:الو
لیا:اماده ای
ات:اره کجایی
لیا:دم خونتون
ات:اومدم پایین
لیا:اوکی
رفتم پایین و لیا رو پیدا کردم سوار شدم و رفتیم بار خیلی بوی بدی از سیگار و الکل میومد ولی عادی شد برام سفارشمونو دادیم و نشستیم یه جای خلوت مشغول حرف زدن بودیم که دوتا پسر کراش اومدن داخل و بعضی از کسایی که تو بار بودن بهشون تعظیم کردن توجه ندادیم و به حرف زدنمون ادامه دادیم...یه ساعت گذشت و من تمام مدت نگاه های سنگینی رو رو خودم حس میکردم بیخیال شدم و رفتم دسشویی وقتی برگشتم یه مرد هیکلی دستام و محکم گرفت
ات:هی عوضی پیکار میکنی
مرد:هیش اروم باش بیب فقط کاری که میخوام و انجام بده بعد دیگه کاریت ندارم....
ات:گمشو اونور(در حال تلاش برای فرار)
ویو ات: مرده براید استایل بقلم کردو برد به یه اتاق خلوت...هولم داد رو تخت و در اتاقو قفل کرد فاتحه ی خودمو برای بار هزارم خوندم اومد سمتم کتشو در اورد و کرواتشو شل کرد دکمه های پیرهنشم باز کرد اومد سمت من و روم خیمه زد
مرد:فقط یه شبه عزیزم بعد دیگه کاریت ندارم
ات:ازم فاصله بگیر
مرد:چرا انقد لجبازی میکنی؟فقط داری کار خودتو سخت میکنی!
ات:دیگه نزاشت حرفی بزنم و لباشو رو لبام کبوند و مک های دردناکی میزد ازم جدا شد...
مرد:نمیخوام اینطوری باشی همکاری کن
ات:گمشو عوضی ولم کن برم(گریه)
مرد:حواست باشه کارات داره سخت تر میشه!
وقتی دید همکاری نمیکنم عصبی شد و لباسمو در اورد فقط خیلی خجالت میکشیدم و نمیدونستم چیکار کنم تلاشام هم بی فایده بود خیلی تلاش کردم و خیلی عصبی شد کمربندشو دراورد و ۵ بار باهاش منو زد که مجبور شدم باهاش همکاری کنم دوباره لباشو به لبام کبوند و مک های وحشتناکی زد.....(اگه بخش وانشاتشو میخوای بیا پی اینجا نمینویسم)
ویو ات ۱ ساعت بعد:
ات:ا....ون مرده بهم تجاوز کرد ولی نذاشتم پ...ر...د...مو بزنه اما در عوض کلی کتکم زد....
♤LOVE VS HATE♤
عشق VS نفرت
______________________________________
ویوات:خب....یه روز رو مخ تر و بدتر از دیروزشروع شد
از خواب بیدار شدم کارای روزانمو انجام دادم و رفتم مدرسه من تنها زتدگی میکنم پدر مادرم مردن...رسیدم مدرسه و دوستم لیا رو پیدا کردم
ات:هوی خره
لیا:مرگ ترسیدم
ات:چخبر
لیا:سلامتی رهبر😐
ات:کوفت😐
لیا:گمشو بریم کلاس معلم اومد
ات:باش
¹ ساعت بعد___ویو بعد کلاس
لیا:هوووف خسته شدماااا
ات:منم
لیا:ات؟
ات:بنال
لیا:درست حرف بزن ادم
ات:اول بزرگتر
لیا:خدایااااااا بگذریم میای امشب بریم بار؟؟
ات:اره بریم بد نیست
لیا:اوکی ساعت ۸ میام دنبالت
ات:باشه بت زنگ میزنم
لیا:اوکی
ویو ات:قرار شد امروز با لیا بریم بار رفتم خونه کارامو کردم یکم خوابیدم بیدار شدم تو گوشیم چرخیدم بعد رفتم حموم و بعد ارایش کردم لباسمم پوشیدم که ساعت ۸ بود لیا زنگ زد بهم
مکالمشون:
لیا:الو
ات:الو
لیا:اماده ای
ات:اره کجایی
لیا:دم خونتون
ات:اومدم پایین
لیا:اوکی
رفتم پایین و لیا رو پیدا کردم سوار شدم و رفتیم بار خیلی بوی بدی از سیگار و الکل میومد ولی عادی شد برام سفارشمونو دادیم و نشستیم یه جای خلوت مشغول حرف زدن بودیم که دوتا پسر کراش اومدن داخل و بعضی از کسایی که تو بار بودن بهشون تعظیم کردن توجه ندادیم و به حرف زدنمون ادامه دادیم...یه ساعت گذشت و من تمام مدت نگاه های سنگینی رو رو خودم حس میکردم بیخیال شدم و رفتم دسشویی وقتی برگشتم یه مرد هیکلی دستام و محکم گرفت
ات:هی عوضی پیکار میکنی
مرد:هیش اروم باش بیب فقط کاری که میخوام و انجام بده بعد دیگه کاریت ندارم....
ات:گمشو اونور(در حال تلاش برای فرار)
ویو ات: مرده براید استایل بقلم کردو برد به یه اتاق خلوت...هولم داد رو تخت و در اتاقو قفل کرد فاتحه ی خودمو برای بار هزارم خوندم اومد سمتم کتشو در اورد و کرواتشو شل کرد دکمه های پیرهنشم باز کرد اومد سمت من و روم خیمه زد
مرد:فقط یه شبه عزیزم بعد دیگه کاریت ندارم
ات:ازم فاصله بگیر
مرد:چرا انقد لجبازی میکنی؟فقط داری کار خودتو سخت میکنی!
ات:دیگه نزاشت حرفی بزنم و لباشو رو لبام کبوند و مک های دردناکی میزد ازم جدا شد...
مرد:نمیخوام اینطوری باشی همکاری کن
ات:گمشو عوضی ولم کن برم(گریه)
مرد:حواست باشه کارات داره سخت تر میشه!
وقتی دید همکاری نمیکنم عصبی شد و لباسمو در اورد فقط خیلی خجالت میکشیدم و نمیدونستم چیکار کنم تلاشام هم بی فایده بود خیلی تلاش کردم و خیلی عصبی شد کمربندشو دراورد و ۵ بار باهاش منو زد که مجبور شدم باهاش همکاری کنم دوباره لباشو به لبام کبوند و مک های وحشتناکی زد.....(اگه بخش وانشاتشو میخوای بیا پی اینجا نمینویسم)
ویو ات ۱ ساعت بعد:
ات:ا....ون مرده بهم تجاوز کرد ولی نذاشتم پ...ر...د...مو بزنه اما در عوض کلی کتکم زد....
۱.۴k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.