ادامه تکپارتی شوگا:
ادامه تکپارتی شوگا:
یونگی:ابجی.....من....من عاشق شدم....
مامان ات:خب به سلامتی چشممون روشن..حالا اون دختر کی هست؟(با خوشحالی)
یونگی:تو جممونه
مامان ات:خب کی اینجا کلی ادم هست
یونگی:خیلی جای دوری نرو....چون....اون دختر خودته ابجی....من عاشق ات شدم.....جفتمون هم عاشق همیم....
مامان ات:چی؟؟؟چی داری میگی یونگی؟ات.....ش....شما عاشق هم شدید؟؟؟
(همه ی فامیلا یه اوهی کشیدن)
ات:ا....اره مامان
مامان ات:ای....این امکان نداره...
یونگی:ابجی نیازی نیست عصبی بشی چون هرچی بشه منو ات دیگه باهمیم فقط نمیخواستیم ازتون پنهون کنیم
ویو یونگی:دیدم ات ناراحته یهو نگاهم افتاد به بابای ات که عصبی بود فهمیدم چی شده ات پاشد بدو بدو رفت تو حیاط منم رفتم دنبالش
یونگی:ات...عشقم چیشده خوبی؟
ات:....بی...بیچاره شدیم.....بابام....خیلی عصبیه....من نمیتونم برگردم خونه(با گریه)
یونگی:اشکال نداره....از همین الان باهم میریم یه جایی که کسی نبینتمون باهم اونجا زندگی میکنیم باشه؟
ات:یعنی فرار کنیم؟
یونگی:دقیقا....برو پالتو و کیفتو بردار بریم
ات:نمیتونم اونا دارن دنبالمون میگردن
یونگی:باشه میرم بیارم جایی نرو
ات:با....شه
یونگی:بیا عزیزم اوردم بریم
ویو ات:خیلی ترسیده بودم نگرانم مامان بابام پیدام کنم کل فامیلا دنبالمونن ولی من یونگی رو دارم
یونگی:سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ویلایی که به پسرا(اعضای بی تی اس)خریدیم همه ی اعضا اونجا بودن
جیمین:به به یونگی چه خبر یه وقت دلت برامون تنگ نشه ها
ته ته:اخجون هیونگ اومدههه
یونگی:سلام به همگی
نامجون:خب.....یونگی این خانم خوشگله کی باشن؟
یونگی:دوس دخترم
ات:سلام
جیمین به به سلام
ویو بعد کلی سلام و احوال پرسی...
جیهوپ:خب....حالا چطوری باهم اشنا شدید؟
یونگی:خب.....اون.....خواهرزادمه
یهو همه ی اعضا:چی؟؟؟
یونگی:اره الانم باهم فرار کردیم و اومدیم ابنجا چون دنبالمونن
جین:خب اشکال نداره میتونید اینجا بمونید تازه یه اتاق خالی دیگه هم داریم
یونگی:نه نمیخواد منو ات باهم تو یه اتاق میمونیم
جین:باوشه...
ویو ساعت ۲ شب
ات:بعد کلی حرف زدن و شب بخیر گفتن رفتیم بخوابیم
ات:یونگی
یونگی:جانم(از این به بعد شوگا مینویسم یونگی خیلی طولانیه)
ات: من استرس دارم
شوگا:استرس چی؟نگران نباش کسی اینجارو بلد نیست فردا هم میریم یه خونه میگیریم که دیگه هیچکس پیدامون نکنه الانم استرس نداشته باش چون من دلم میخواد با ارامش منو ببوسی
شوگا دوباره لباشو رو لبای ات گذاشتو همدیگرو بوسیدن بعد هم گرفتن خوابیدن و به زندگی خودشون ادامه دادن~~~~
~~~پایان~~~
امیدوارم خوشتون اومده باشه♡
یونگی:ابجی.....من....من عاشق شدم....
مامان ات:خب به سلامتی چشممون روشن..حالا اون دختر کی هست؟(با خوشحالی)
یونگی:تو جممونه
مامان ات:خب کی اینجا کلی ادم هست
یونگی:خیلی جای دوری نرو....چون....اون دختر خودته ابجی....من عاشق ات شدم.....جفتمون هم عاشق همیم....
مامان ات:چی؟؟؟چی داری میگی یونگی؟ات.....ش....شما عاشق هم شدید؟؟؟
(همه ی فامیلا یه اوهی کشیدن)
ات:ا....اره مامان
مامان ات:ای....این امکان نداره...
یونگی:ابجی نیازی نیست عصبی بشی چون هرچی بشه منو ات دیگه باهمیم فقط نمیخواستیم ازتون پنهون کنیم
ویو یونگی:دیدم ات ناراحته یهو نگاهم افتاد به بابای ات که عصبی بود فهمیدم چی شده ات پاشد بدو بدو رفت تو حیاط منم رفتم دنبالش
یونگی:ات...عشقم چیشده خوبی؟
ات:....بی...بیچاره شدیم.....بابام....خیلی عصبیه....من نمیتونم برگردم خونه(با گریه)
یونگی:اشکال نداره....از همین الان باهم میریم یه جایی که کسی نبینتمون باهم اونجا زندگی میکنیم باشه؟
ات:یعنی فرار کنیم؟
یونگی:دقیقا....برو پالتو و کیفتو بردار بریم
ات:نمیتونم اونا دارن دنبالمون میگردن
یونگی:باشه میرم بیارم جایی نرو
ات:با....شه
یونگی:بیا عزیزم اوردم بریم
ویو ات:خیلی ترسیده بودم نگرانم مامان بابام پیدام کنم کل فامیلا دنبالمونن ولی من یونگی رو دارم
یونگی:سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ویلایی که به پسرا(اعضای بی تی اس)خریدیم همه ی اعضا اونجا بودن
جیمین:به به یونگی چه خبر یه وقت دلت برامون تنگ نشه ها
ته ته:اخجون هیونگ اومدههه
یونگی:سلام به همگی
نامجون:خب.....یونگی این خانم خوشگله کی باشن؟
یونگی:دوس دخترم
ات:سلام
جیمین به به سلام
ویو بعد کلی سلام و احوال پرسی...
جیهوپ:خب....حالا چطوری باهم اشنا شدید؟
یونگی:خب.....اون.....خواهرزادمه
یهو همه ی اعضا:چی؟؟؟
یونگی:اره الانم باهم فرار کردیم و اومدیم ابنجا چون دنبالمونن
جین:خب اشکال نداره میتونید اینجا بمونید تازه یه اتاق خالی دیگه هم داریم
یونگی:نه نمیخواد منو ات باهم تو یه اتاق میمونیم
جین:باوشه...
ویو ساعت ۲ شب
ات:بعد کلی حرف زدن و شب بخیر گفتن رفتیم بخوابیم
ات:یونگی
یونگی:جانم(از این به بعد شوگا مینویسم یونگی خیلی طولانیه)
ات: من استرس دارم
شوگا:استرس چی؟نگران نباش کسی اینجارو بلد نیست فردا هم میریم یه خونه میگیریم که دیگه هیچکس پیدامون نکنه الانم استرس نداشته باش چون من دلم میخواد با ارامش منو ببوسی
شوگا دوباره لباشو رو لبای ات گذاشتو همدیگرو بوسیدن بعد هم گرفتن خوابیدن و به زندگی خودشون ادامه دادن~~~~
~~~پایان~~~
امیدوارم خوشتون اومده باشه♡
۲.۹k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.