p12
p12
ویو رایا
ساعت ۹ شده بود دیگه باید میرفتم خونه
رایا : گو وونا من دیگه میرم حواست به سوجون باشه اوکی؟
گو وون : اوکیه حواسم هست به خاطر همچی ممنون اونی...راستی خطرناک نیست این وقت شب تنها بری؟
رایا : خواهش میکنم یااا هنوز منو نشناختی من از این چیزا نمیترسم . برم یه سر به سوجون بزنم دیگه میرم
گو وون : باشه ولی حواست باشه ، اوپا وقتی تب داره زیاد چرت و پرت میپرونه
رایا : اوکی😂
رفتم به سوجون سر بزنم
گوگولی خوابیده بود رفتم کنارش تا آباژور رو پاتختی رو خاموش کنم . داشتم میرفتم که...
سوجون تو خواب دستمو گرفت
سوجون : کاجیما (به کره ای یعنی نرو)....
رایا : سوجونا...
سوجون دست رایا رو کشید و رایا افتاد رو سوجون (اینجوریه که سوجون خوابیده دست رایا هم تو دستشه، رایا هم تقریبا افتاده روش اما دستاش رو گذاشته رو تخت تا به سوجون نچسبه)
رایا : سوجونا.....ولم کن...
صورتش رو نگاه کردم....رفته بود تو هم...شاید خواب بد میدید...یکم لپاشو ناز کردم و برگشت به حالت عادی
گو وونی که تمام این مدت داشت نگاه میکرد : 😐
آروم دستمو جدا کردم و رفتم بیرون
گو وون : بای بای اونی
رایا : بای
رفتم سوار موتورم شدم و رفتم خونه اونی و جویونگ و مامان و بابا داشتن تلویزیون میدیدن
هی کیونگ : اومدی؟ چه خبر ؟
رایا : سلامتی ، اونی امروز خوب بود؟
هی کیونگ : اره
مامان : دیر کردیا
رایا : میدونم ، شرمنده . خستم میرم بخوابم
رفتم یه دوش گرفتمو خوابیدم
_صبح ، خونه هان سوجون
گو وون : اوپا....
سوجون : چیه؟
گو وون : دیشب.....رایا اونی...
سوجون : چی؟ رایا چی؟ زود باش بگو ببینم چی شده
گو وون : دیشب اونی اومد بهت سر بزنه بعد توهم دستش رو کشیدی و انداختیش تو بغلت....
سوجون تو ذهنش : من....من چه غلطی کردم؟....
سوجون :😳
گو وون : 😈😂
سوجون : ولی هنوز اون چیزی که بهش گفتم مونده شاید اینجوری بتونم حواسشو پرت کنم😏
( اشاره به اینکه گفته بود تو مدرسه هرکاری بگه براش میکنه و مث جوجه اردک راه میوفته دنبالش )
_خونه رایا
ویو رایا
خب برم موهامو درست کنم.... بعد یه ربع رفتم پایین
رایا : اونی میشه منو برسونی؟
هی کیونگ : اوکی فقط زود بپر تو ماشین
و سریع رفتیم تو ماشین
_رسیدن
رایا : مرسی اونی خدافظ
هی کیونگ : بای
ویو هی کیونگ
رفتم یه کافی بگیرم که چشمم افتاد به یه مرده که داشت با شکلک در آوردن یه یه بچه که نمیخواست بره مدرسه کمک میکرد... نمیدونم چرا انقد مجذوبش شدم.....
رفتم تا پول کافی رو حساب کنم
فروشنده : واستون اینجا حساب باز کنیم؟
هی کیونگ : اره.....فکر کنم ازین به بعد قراره خیلی بیام اینجا...
ویو رایا
ساعت ۹ شده بود دیگه باید میرفتم خونه
رایا : گو وونا من دیگه میرم حواست به سوجون باشه اوکی؟
گو وون : اوکیه حواسم هست به خاطر همچی ممنون اونی...راستی خطرناک نیست این وقت شب تنها بری؟
رایا : خواهش میکنم یااا هنوز منو نشناختی من از این چیزا نمیترسم . برم یه سر به سوجون بزنم دیگه میرم
گو وون : باشه ولی حواست باشه ، اوپا وقتی تب داره زیاد چرت و پرت میپرونه
رایا : اوکی😂
رفتم به سوجون سر بزنم
گوگولی خوابیده بود رفتم کنارش تا آباژور رو پاتختی رو خاموش کنم . داشتم میرفتم که...
سوجون تو خواب دستمو گرفت
سوجون : کاجیما (به کره ای یعنی نرو)....
رایا : سوجونا...
سوجون دست رایا رو کشید و رایا افتاد رو سوجون (اینجوریه که سوجون خوابیده دست رایا هم تو دستشه، رایا هم تقریبا افتاده روش اما دستاش رو گذاشته رو تخت تا به سوجون نچسبه)
رایا : سوجونا.....ولم کن...
صورتش رو نگاه کردم....رفته بود تو هم...شاید خواب بد میدید...یکم لپاشو ناز کردم و برگشت به حالت عادی
گو وونی که تمام این مدت داشت نگاه میکرد : 😐
آروم دستمو جدا کردم و رفتم بیرون
گو وون : بای بای اونی
رایا : بای
رفتم سوار موتورم شدم و رفتم خونه اونی و جویونگ و مامان و بابا داشتن تلویزیون میدیدن
هی کیونگ : اومدی؟ چه خبر ؟
رایا : سلامتی ، اونی امروز خوب بود؟
هی کیونگ : اره
مامان : دیر کردیا
رایا : میدونم ، شرمنده . خستم میرم بخوابم
رفتم یه دوش گرفتمو خوابیدم
_صبح ، خونه هان سوجون
گو وون : اوپا....
سوجون : چیه؟
گو وون : دیشب.....رایا اونی...
سوجون : چی؟ رایا چی؟ زود باش بگو ببینم چی شده
گو وون : دیشب اونی اومد بهت سر بزنه بعد توهم دستش رو کشیدی و انداختیش تو بغلت....
سوجون تو ذهنش : من....من چه غلطی کردم؟....
سوجون :😳
گو وون : 😈😂
سوجون : ولی هنوز اون چیزی که بهش گفتم مونده شاید اینجوری بتونم حواسشو پرت کنم😏
( اشاره به اینکه گفته بود تو مدرسه هرکاری بگه براش میکنه و مث جوجه اردک راه میوفته دنبالش )
_خونه رایا
ویو رایا
خب برم موهامو درست کنم.... بعد یه ربع رفتم پایین
رایا : اونی میشه منو برسونی؟
هی کیونگ : اوکی فقط زود بپر تو ماشین
و سریع رفتیم تو ماشین
_رسیدن
رایا : مرسی اونی خدافظ
هی کیونگ : بای
ویو هی کیونگ
رفتم یه کافی بگیرم که چشمم افتاد به یه مرده که داشت با شکلک در آوردن یه یه بچه که نمیخواست بره مدرسه کمک میکرد... نمیدونم چرا انقد مجذوبش شدم.....
رفتم تا پول کافی رو حساب کنم
فروشنده : واستون اینجا حساب باز کنیم؟
هی کیونگ : اره.....فکر کنم ازین به بعد قراره خیلی بیام اینجا...
۲.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.