پارت بعد از هزار و اندی سال :)
پارت بعد از هزار و اندی سال :)
ستاره دوم که پیشم اومد یک دفعه نوری از بدنم خارج شد...
انگار کامل شده بود و پایین رفتم که ناگهان هر دوی ستاره ها روی پرتگاه رفتن و یه راه نورانی درست کردن...
اون طرف موجودات سنگی عجیب غریبی هم بودن که از من فرار میکردن...
دلمو زدم به دریا و رد شدم تا رسیدم به یک شیب تند و طولانی...
راه برگشتی نداشتم...
برای همین...پریدم !
همینطور پایین و پایین تر رفتم تا اینکه به سطح زمین رسیدم...
دست و پام یکم درد گرفت ولی طبیعی بود و دوباره بلند شدم و رفتم...
پروانه های قرمزی که از دور و اطرافم پرواز میکردند و موجودات سنگی به انجا جان بخشیده بود...
جلو و جلو تر رفتم تا اینکه بادی وزید و من را به عقب هل داد...
خیلی شدید بود و لای چشم هایم خاک رفته بود و می سوخت...
سرپناهی پیدا کردم و داخلش رفتم ولی با صحنه ی عجیبی رو به رو شدم...
مجسمه های زن که داشتند گریه میکردند...
اگر خوب گوش میدادم می توانستم صدای زمزمه چیزی را ازشان بشنوم...
ستاره دوم که پیشم اومد یک دفعه نوری از بدنم خارج شد...
انگار کامل شده بود و پایین رفتم که ناگهان هر دوی ستاره ها روی پرتگاه رفتن و یه راه نورانی درست کردن...
اون طرف موجودات سنگی عجیب غریبی هم بودن که از من فرار میکردن...
دلمو زدم به دریا و رد شدم تا رسیدم به یک شیب تند و طولانی...
راه برگشتی نداشتم...
برای همین...پریدم !
همینطور پایین و پایین تر رفتم تا اینکه به سطح زمین رسیدم...
دست و پام یکم درد گرفت ولی طبیعی بود و دوباره بلند شدم و رفتم...
پروانه های قرمزی که از دور و اطرافم پرواز میکردند و موجودات سنگی به انجا جان بخشیده بود...
جلو و جلو تر رفتم تا اینکه بادی وزید و من را به عقب هل داد...
خیلی شدید بود و لای چشم هایم خاک رفته بود و می سوخت...
سرپناهی پیدا کردم و داخلش رفتم ولی با صحنه ی عجیبی رو به رو شدم...
مجسمه های زن که داشتند گریه میکردند...
اگر خوب گوش میدادم می توانستم صدای زمزمه چیزی را ازشان بشنوم...
۲.۷k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.