عشق خشن من ❤️ پارت 37
کوک ویو
تلفن روقط کردم و بلند شدم و کتم رو برداشتم و به منشی گفتم که امروز هر کاری دارم رو عقب بندازه و از شرکت بیرون رفتم اول رفتم مغازه کلی خوراکی خریدم امروز مخاستم با دستای خودم برای عشقم غذا درست کنم بعد از مغازه مستقیم رفتم خونه و لباس هام رو عوض کردم و دست به کار شدم و غذا پختن و یه میز رومانتیک برای خودم و ا.ت اماده کردم بعد از اون رفتم سمت اتاق و یه پیرهن سفید و شلوار مشکی پوشیدم و عطرتلخم رو زدم که ا.ت عاشقش بود و رفتم پایین و به ساعت نگاه مردم نیم ساعت به 6مونده بود الان که ا.ت برسه رفتم روی مبل نشستم و به اطراف نگاه کردم و یه لبخند زدم .....
ویو ا.ت
بعد خداحافظی با اون وو رفتم سمت بیمارستان تا جواب ازمایشاتم رو بگیرم بعد نیم ساعت به بیمارستان رسیدم رفتم و در اتاق دکتر رو زدم
د:بفرمایید
+سلام اجازه هست
د:او خانم لی بفرمایید داخل خیلی خوش آمدین
+ممنون
د:برای نتیجه آزمایشات آمدین
+بله . آقای دکتر نتیجه ازمایشاتم چطور بود دلیل اینکه تعادلم رو از دست میدم چشمام تار میشه چیه ؟
بعد این سوال دکتر با یه صورت پوکر بهم نگاه کردم و عینکش رو یکم داد عقب و یه نفس عمیق کشید و گفت
د:خوب خانم لی باید بهتون بگم که نتیجه ازمایشاتون اصلا خوب نبود
+چطور آقای دکتر من چه مشکلی دارم
د:اوفف خیلی سخت که من اینو به شما بگم اما مجبورم
+چی شده آقای دکتر جوری حرف می زنید که انگار سرطان گرفتم و قرار نیست خوب بشم
د: متاسفانه بله شما سرطان گرفتید
+چی ؟
د:اما می تونیم درمانش کنیم خانم لی خدا رو شکر که زود مراجعه کردیم و تشخیص بموقع بود با شیمی درمانی و مصرف یه سری دارو حتما خوب میشن ....
خانم ا.ت حالتون خوبه
+ا ر...ه خوبم فقط تا کی درمان باید ادامه پیدا کنه
د:خانم لی درمان شما جوری نیست که تنهایی بتونید انجام بدین باید به خانوادتون خبر بدین
+نمیشه نمی تونم خبر بدم
د:اما خانم لی موضوع کمی نیست ها شما به تنهایی نمی تونید از پس این مشکلات بر بیاید
+من یکم وقت مخام آقای دکتر تا به تونم به خانوادم بگم
د:اگه دیر بشه دیگه راه درمانی وجود نخواهد داشت لطفاً هرچه زود تر به خانوادتون خبر بدین
+بله
بعد از بیمارستان خارج شدم انگار دنیا رو سرم خبر شده بود چرا بعد اینکه تو زندگیم آرامش دیدم و عشقم کنارم داری این کار و با من می کنی خدا
از بیمارستان به سمت ساحل رفتم اونجا نشستم و آروم اشک ریختم اصلا متوجه زمان نبودم که به خودم آمدم و دیدم ساعت ۶اشکام رو پاک کردم و به سمت خونه حرکت کردم بعد نیم ساعت رسیدم خونه زنگ درو زد (خدمتکار دارن بخاطر اون یاد آوری بود که نگین چرا زنگ در خونه خودش رو زد)که اون وو درو باز کرد
+عزیزم ؟
_عشقم بیا تو
+تو کی برگشتی
_خوب خیلی وقت
+واقعا خوب بهم زنگ می زدی که زود برگردم
_اشکال نداره
بوی عطری که دوست داشتم تو کله خونه پیچیده بود دوباره برگشتم سمت اون وو و یه نگاه بهش انداختم و خیلی خوشتیپ شده بود اونم با لبخند بهم نگاه کرد و منم یه لبخند زدم . رفتم جلو دستام رو روی لباش کشیدم و سرم رو بردم جلو بوی عطرش رو استشمام کردم و بهش گفتم
+خبری مخای جایی بری آنقدر به خودت رسیدی
دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت
_نه نمخام جایی برم مگه نمیشه تو خونه به خودمون رسید
دستام رو انداختم دور گردنش و
+چرا اما ممکن اتفاقی خوبی براتون نیفته ها آقای لی
لبخندی شیطنت آمیز زدم که لباش رو گذاشت رو لبام و یه مک زد و گفت
_اشکالی نداره
یه لبخند بهش زدم و دوباره همو بوسییدیم و از بغلش آمدم بیرون. و رفتیم سمت پذیرایی که دیدم یه میز خیلی رومانتیک آماده کرده بود
+عشقمم
_خوشت آمد
+معلومه عاشقش شدم
دوباره بغلش کردم و به بوس از لباش زدم
_بیا بریم غذا بخوریم الان حتما گشنته
+اهم بریم
رفتیم و شروع به غذا خوردن کردیم اونم همینطوری داشت نگاهم می کرد
_خوشت آمد
+اهم خیلی خوبه
_ا.ت
+هم
_چشات چرا پوف کرده انگاری گریه کردی
+نه چرا باید گریه کنم راستی ببینم تو به کوک گفتی که مین هو رو امشب ببرن پیش خودشون
_خوب اره مخاستم با خانمم یکم خوش بگذرونیم یکم تنها باشیم دیشب و یادت نیست با ما چیکار کرد
+پس مخاستی تنها باشیم
_بله مخاستم با خانم زیبام تنها باشم
+دیونه
_خیلی خوب غذات رو بخور
..........
تلفن روقط کردم و بلند شدم و کتم رو برداشتم و به منشی گفتم که امروز هر کاری دارم رو عقب بندازه و از شرکت بیرون رفتم اول رفتم مغازه کلی خوراکی خریدم امروز مخاستم با دستای خودم برای عشقم غذا درست کنم بعد از مغازه مستقیم رفتم خونه و لباس هام رو عوض کردم و دست به کار شدم و غذا پختن و یه میز رومانتیک برای خودم و ا.ت اماده کردم بعد از اون رفتم سمت اتاق و یه پیرهن سفید و شلوار مشکی پوشیدم و عطرتلخم رو زدم که ا.ت عاشقش بود و رفتم پایین و به ساعت نگاه مردم نیم ساعت به 6مونده بود الان که ا.ت برسه رفتم روی مبل نشستم و به اطراف نگاه کردم و یه لبخند زدم .....
ویو ا.ت
بعد خداحافظی با اون وو رفتم سمت بیمارستان تا جواب ازمایشاتم رو بگیرم بعد نیم ساعت به بیمارستان رسیدم رفتم و در اتاق دکتر رو زدم
د:بفرمایید
+سلام اجازه هست
د:او خانم لی بفرمایید داخل خیلی خوش آمدین
+ممنون
د:برای نتیجه آزمایشات آمدین
+بله . آقای دکتر نتیجه ازمایشاتم چطور بود دلیل اینکه تعادلم رو از دست میدم چشمام تار میشه چیه ؟
بعد این سوال دکتر با یه صورت پوکر بهم نگاه کردم و عینکش رو یکم داد عقب و یه نفس عمیق کشید و گفت
د:خوب خانم لی باید بهتون بگم که نتیجه ازمایشاتون اصلا خوب نبود
+چطور آقای دکتر من چه مشکلی دارم
د:اوفف خیلی سخت که من اینو به شما بگم اما مجبورم
+چی شده آقای دکتر جوری حرف می زنید که انگار سرطان گرفتم و قرار نیست خوب بشم
د: متاسفانه بله شما سرطان گرفتید
+چی ؟
د:اما می تونیم درمانش کنیم خانم لی خدا رو شکر که زود مراجعه کردیم و تشخیص بموقع بود با شیمی درمانی و مصرف یه سری دارو حتما خوب میشن ....
خانم ا.ت حالتون خوبه
+ا ر...ه خوبم فقط تا کی درمان باید ادامه پیدا کنه
د:خانم لی درمان شما جوری نیست که تنهایی بتونید انجام بدین باید به خانوادتون خبر بدین
+نمیشه نمی تونم خبر بدم
د:اما خانم لی موضوع کمی نیست ها شما به تنهایی نمی تونید از پس این مشکلات بر بیاید
+من یکم وقت مخام آقای دکتر تا به تونم به خانوادم بگم
د:اگه دیر بشه دیگه راه درمانی وجود نخواهد داشت لطفاً هرچه زود تر به خانوادتون خبر بدین
+بله
بعد از بیمارستان خارج شدم انگار دنیا رو سرم خبر شده بود چرا بعد اینکه تو زندگیم آرامش دیدم و عشقم کنارم داری این کار و با من می کنی خدا
از بیمارستان به سمت ساحل رفتم اونجا نشستم و آروم اشک ریختم اصلا متوجه زمان نبودم که به خودم آمدم و دیدم ساعت ۶اشکام رو پاک کردم و به سمت خونه حرکت کردم بعد نیم ساعت رسیدم خونه زنگ درو زد (خدمتکار دارن بخاطر اون یاد آوری بود که نگین چرا زنگ در خونه خودش رو زد)که اون وو درو باز کرد
+عزیزم ؟
_عشقم بیا تو
+تو کی برگشتی
_خوب خیلی وقت
+واقعا خوب بهم زنگ می زدی که زود برگردم
_اشکال نداره
بوی عطری که دوست داشتم تو کله خونه پیچیده بود دوباره برگشتم سمت اون وو و یه نگاه بهش انداختم و خیلی خوشتیپ شده بود اونم با لبخند بهم نگاه کرد و منم یه لبخند زدم . رفتم جلو دستام رو روی لباش کشیدم و سرم رو بردم جلو بوی عطرش رو استشمام کردم و بهش گفتم
+خبری مخای جایی بری آنقدر به خودت رسیدی
دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت
_نه نمخام جایی برم مگه نمیشه تو خونه به خودمون رسید
دستام رو انداختم دور گردنش و
+چرا اما ممکن اتفاقی خوبی براتون نیفته ها آقای لی
لبخندی شیطنت آمیز زدم که لباش رو گذاشت رو لبام و یه مک زد و گفت
_اشکالی نداره
یه لبخند بهش زدم و دوباره همو بوسییدیم و از بغلش آمدم بیرون. و رفتیم سمت پذیرایی که دیدم یه میز خیلی رومانتیک آماده کرده بود
+عشقمم
_خوشت آمد
+معلومه عاشقش شدم
دوباره بغلش کردم و به بوس از لباش زدم
_بیا بریم غذا بخوریم الان حتما گشنته
+اهم بریم
رفتیم و شروع به غذا خوردن کردیم اونم همینطوری داشت نگاهم می کرد
_خوشت آمد
+اهم خیلی خوبه
_ا.ت
+هم
_چشات چرا پوف کرده انگاری گریه کردی
+نه چرا باید گریه کنم راستی ببینم تو به کوک گفتی که مین هو رو امشب ببرن پیش خودشون
_خوب اره مخاستم با خانمم یکم خوش بگذرونیم یکم تنها باشیم دیشب و یادت نیست با ما چیکار کرد
+پس مخاستی تنها باشیم
_بله مخاستم با خانم زیبام تنها باشم
+دیونه
_خیلی خوب غذات رو بخور
..........
۳.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.