فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۳۹
فیک( هنوزم دوست دارم )پارت ۳۹
ا.ت ویو
صدا شلیک هر لحظه بیشتر از قبل میشد رو زمين روی پاهام فرود اومده بودم و به زمين که با خون آدمی عاشق خیس شده بود نگاه میکردم...اون حقش نبود<<
به جسد بی جون ایل سونگ که روبروم بود خیره بودم چشم به راهه...الانم منتظر مونده تا بیاد...با چشمانی باز به جای خیره بود اما این چشمان دیگه جونِ واسه نگاه کردن به لیلی شو نداشت...💔
سئوک از دستم کشید و آوردیم کنار هانول که گوشهی از اون عمارت بزرگ نشسته بود...
صدا های متفاوت از اون بیرون میومد....و صدا پا...صدا جیغ و صدا داد.....اینا ترسناک بود...چون همشون فقط واسه سیاه ساختن زندگی یکی ساخته شده.....
..
چشمامو بستم و دستمو روی گوشام گذاشتم چون نمیخاستم با همچون خاطریه و صدا از این دنيا برممممم...
دستی که رو شونم گذاشته شد باعث شد تا چشمام و باز کنم...به هانول نگاه کردم...دستش رو زخمش بود...پهلوی چیپش...دستش خونی بود داشت فشارش میداد...
با نگرانی که داشتم از حالش میپرسیدم میگفت خوبه...اما نه ....داشت دروغ میگفت.
از جام بلند شدم و گفتم میرم کمک بیارم...نمیدونم شاید یکی رو پیدا کنم تا کمکون کنه...
دو قدم ازش دور شده بودم که از جلوم نامجون و جونگکوک و سئوک دیدم...تا چشمش بهش افتاد نگاهم قفل نگاهش شد..واسه لحظهی موقعیت یادم رفت و به سمتش دویدم اونم که انگار منتظر بود دستشو باز کرد و محکم منو تو آغوشش گرفت....
_در جستجو آغوش امن تر از تو بودم اما نه..
تا داشتمش قدرشو ندونستم ♡
اما دوری از تو فهموند که تو تموم کهکشان شبیه آغوش تو ندارم...پس بزار اینجا تو گرماش زندگی کنم...چون خونه من اینجاست_
ازش جدا شدم...اشکام که مانع دیدم بود و با انگشتش پاک کرد و بعدش دستشو قاب صورتم کرد و گفت.
_نگفتی دلم واست تنگ میشه>>>
نگفتی بری دوباره تنها میشم¿¿
فک کردن به اینکه زیر نم نم بارون تنها قدم بزنم...قلبمو به درد میاورد...
من واسه زنده موندن به تو نیاز دارم♡
پس نزار...دلتنگی رو حس کنم.....
ا.ت: معذرت میخام واسه همه چه...
نامجون: تقصیر تو نبود بلکه تقصیر منه چون حواسم بهت نبود..حواسم به دلیل زندگیم نبود.....
دوباره خودمو تو بغلش جا دادم دستشو آروم روی پشتم میکشید....
..
غلط املایی بود معذرت ♥️
ا.ت ویو
صدا شلیک هر لحظه بیشتر از قبل میشد رو زمين روی پاهام فرود اومده بودم و به زمين که با خون آدمی عاشق خیس شده بود نگاه میکردم...اون حقش نبود<<
به جسد بی جون ایل سونگ که روبروم بود خیره بودم چشم به راهه...الانم منتظر مونده تا بیاد...با چشمانی باز به جای خیره بود اما این چشمان دیگه جونِ واسه نگاه کردن به لیلی شو نداشت...💔
سئوک از دستم کشید و آوردیم کنار هانول که گوشهی از اون عمارت بزرگ نشسته بود...
صدا های متفاوت از اون بیرون میومد....و صدا پا...صدا جیغ و صدا داد.....اینا ترسناک بود...چون همشون فقط واسه سیاه ساختن زندگی یکی ساخته شده.....
..
چشمامو بستم و دستمو روی گوشام گذاشتم چون نمیخاستم با همچون خاطریه و صدا از این دنيا برممممم...
دستی که رو شونم گذاشته شد باعث شد تا چشمام و باز کنم...به هانول نگاه کردم...دستش رو زخمش بود...پهلوی چیپش...دستش خونی بود داشت فشارش میداد...
با نگرانی که داشتم از حالش میپرسیدم میگفت خوبه...اما نه ....داشت دروغ میگفت.
از جام بلند شدم و گفتم میرم کمک بیارم...نمیدونم شاید یکی رو پیدا کنم تا کمکون کنه...
دو قدم ازش دور شده بودم که از جلوم نامجون و جونگکوک و سئوک دیدم...تا چشمش بهش افتاد نگاهم قفل نگاهش شد..واسه لحظهی موقعیت یادم رفت و به سمتش دویدم اونم که انگار منتظر بود دستشو باز کرد و محکم منو تو آغوشش گرفت....
_در جستجو آغوش امن تر از تو بودم اما نه..
تا داشتمش قدرشو ندونستم ♡
اما دوری از تو فهموند که تو تموم کهکشان شبیه آغوش تو ندارم...پس بزار اینجا تو گرماش زندگی کنم...چون خونه من اینجاست_
ازش جدا شدم...اشکام که مانع دیدم بود و با انگشتش پاک کرد و بعدش دستشو قاب صورتم کرد و گفت.
_نگفتی دلم واست تنگ میشه>>>
نگفتی بری دوباره تنها میشم¿¿
فک کردن به اینکه زیر نم نم بارون تنها قدم بزنم...قلبمو به درد میاورد...
من واسه زنده موندن به تو نیاز دارم♡
پس نزار...دلتنگی رو حس کنم.....
ا.ت: معذرت میخام واسه همه چه...
نامجون: تقصیر تو نبود بلکه تقصیر منه چون حواسم بهت نبود..حواسم به دلیل زندگیم نبود.....
دوباره خودمو تو بغلش جا دادم دستشو آروم روی پشتم میکشید....
..
غلط املایی بود معذرت ♥️
۸.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳