پارت ۷
اماده شدم که دیدم ساعت ۶ شده
و صدای بوق ماشین به صدا دراومد از ایفون دیدم کوکه
از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم پایین سوار ماشین شدم
ا/ت: سلام
کوک: سلام خوبی
ا/ت: ممنون تو خوبی
کوک: بدنیستم بریم
ا/ت: بریم
در حال رفتن به یه رستورانی بودیم که خیلی از خونمون فاصله داشت سمت جنوب شهر بود و تا اونجا یک ساعتی میشد که برسیم
تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
که من خوابم برد و خوابیدم
از اونجا یی بچه ها نزاشتن بخوابم و صبح زود بلند شدم خوابم میومد
ویو کوک
ا/ت خیلی کیوت خواب بود صندلیشیو یکم عقب دادم و یه پتو که توماشین بود اونوانداختم روش موزیک کم کردم
راویی ببخشید کوک اگه میشه یچیزی بگم
کوک: تو همیشه میپری وسط عیب ندارههه بنال
راوی: یکی از این دوست پسرا لطفا
تموم شد کوک بقیشو بگو
کوک اوک اره دیگه و رسیدم رفتم در باز کردم تو گوشش گفتم: ا/ت ا/ت بلند شو گفت: عه یکم دیگ
کوک: رسیدم ها
ا/ت عه عه بلند شد جمع جور کرد خودشو و. گفت معذرت میخوام صبح زود بیدار شدم و ظهر نتونستم بخوابم
کوک خنده عیب نداره بیا بریم
رفتیم داخل روستوران شدیم و طبقه بالا کسی نبود رفتیم بالا
کوک صندلیو درست کرد من نشستم و خودش نشست و غذا سفارش دادیم
کوک: دیروز خیلی تنپ صحبت کردم معذرت میخوام
ا/ت منم خیلی باهات بد صحبت کردم ناراحت بودم و. سرتو خالیش کردم معذرت میخوام
کوک: مهم نیس بیا دیکه درموردش صحبت نکیم
ا/ت باشه
کوک: فقط...
ا/ت: فقط چی؟!
کوک: می تونم به چیزی بگم؟
ا/ت: راحت باش بگو
کوک: ا/ت من من عاشقتم دوست دارم. هیچوقت نظرم عوض نشد و نمیشه
ا/ت: خب؟!
کوک: نظرتو بگو؟!
ا/ت: چطور میتونم قلبمو، عشقمو در اختیارت بزارم ها وقتی به عشقی که داشتم صدمه زدی رهاش کردی؟!
کوک: من. میدونم کار اشتباهی کردم ولی اینو بود که هیچوقت رهات نکردم به دو دلیل: ۱چون عاشقت بودم و هستم خواهم بود ۲ پدرت پدرت ازم قول گرفت همیشه مراقبت باشم
ولی اینو بدون دیگ همچین اتفاقی نمیوفته من عاشقتم قول میدم،؟؟
اا/ت: من دوست دارم
کوک دست ا/تو میگیره و بغلش میکنه بعد شام میرین پارک که تقربیا خلوت بود که ناگهانییی
و صدای بوق ماشین به صدا دراومد از ایفون دیدم کوکه
از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم پایین سوار ماشین شدم
ا/ت: سلام
کوک: سلام خوبی
ا/ت: ممنون تو خوبی
کوک: بدنیستم بریم
ا/ت: بریم
در حال رفتن به یه رستورانی بودیم که خیلی از خونمون فاصله داشت سمت جنوب شهر بود و تا اونجا یک ساعتی میشد که برسیم
تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
که من خوابم برد و خوابیدم
از اونجا یی بچه ها نزاشتن بخوابم و صبح زود بلند شدم خوابم میومد
ویو کوک
ا/ت خیلی کیوت خواب بود صندلیشیو یکم عقب دادم و یه پتو که توماشین بود اونوانداختم روش موزیک کم کردم
راویی ببخشید کوک اگه میشه یچیزی بگم
کوک: تو همیشه میپری وسط عیب ندارههه بنال
راوی: یکی از این دوست پسرا لطفا
تموم شد کوک بقیشو بگو
کوک اوک اره دیگه و رسیدم رفتم در باز کردم تو گوشش گفتم: ا/ت ا/ت بلند شو گفت: عه یکم دیگ
کوک: رسیدم ها
ا/ت عه عه بلند شد جمع جور کرد خودشو و. گفت معذرت میخوام صبح زود بیدار شدم و ظهر نتونستم بخوابم
کوک خنده عیب نداره بیا بریم
رفتیم داخل روستوران شدیم و طبقه بالا کسی نبود رفتیم بالا
کوک صندلیو درست کرد من نشستم و خودش نشست و غذا سفارش دادیم
کوک: دیروز خیلی تنپ صحبت کردم معذرت میخوام
ا/ت منم خیلی باهات بد صحبت کردم ناراحت بودم و. سرتو خالیش کردم معذرت میخوام
کوک: مهم نیس بیا دیکه درموردش صحبت نکیم
ا/ت باشه
کوک: فقط...
ا/ت: فقط چی؟!
کوک: می تونم به چیزی بگم؟
ا/ت: راحت باش بگو
کوک: ا/ت من من عاشقتم دوست دارم. هیچوقت نظرم عوض نشد و نمیشه
ا/ت: خب؟!
کوک: نظرتو بگو؟!
ا/ت: چطور میتونم قلبمو، عشقمو در اختیارت بزارم ها وقتی به عشقی که داشتم صدمه زدی رهاش کردی؟!
کوک: من. میدونم کار اشتباهی کردم ولی اینو بود که هیچوقت رهات نکردم به دو دلیل: ۱چون عاشقت بودم و هستم خواهم بود ۲ پدرت پدرت ازم قول گرفت همیشه مراقبت باشم
ولی اینو بدون دیگ همچین اتفاقی نمیوفته من عاشقتم قول میدم،؟؟
اا/ت: من دوست دارم
کوک دست ا/تو میگیره و بغلش میکنه بعد شام میرین پارک که تقربیا خلوت بود که ناگهانییی
۲.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.