مسئول پخش غذای سوئیت فود پارت۱۶
وسط راه یه ماشین خیییییلی خوشگل جلوم وایساد بهش
توجه نکردم تا شیشه رو داد پایین که فهمیدم جیهوپه.
تعظیم کردم.
ریوجین: اه استاد شمایین؟*لبخند*
جیهوپ: میخوای برگردیم خونه؟
ریوجین: بله.
جیهوپ: بیا بالا خیس شدی سرما میخوری.
ریوجین: ممنونم.
رفتم توی ماشین. فقط موهام یا زره خیس شده بودن.
#جیهوپ
وقتی اومد توی ماشین موهاش خیس شده بود. یکم به صورتش نگاه کردم.
جیهوپ: یهو خیلی بد بارون اومد خوبی؟
ریوجین: آ..بله خوبم.*لبخند*
جیهوپ: نیازی نیست انقد رسمی صبحت کنی.
ریوجین:......آاا....باشه. حتما.*لبخند*
جیهوپ:*لبخند* الان خوب شد.
به سمت خونهی ریوجین رفتیم. بارون آرومتر شده بود. ازم تشکر کرد و از ماشین پیاده شد. منم بعدش پیاده شدم.
ریوجین: ممنونم که تا خونه رسوندی.
جیهوپ: منم ازت ممنونم.*خیلی آروم*
ریوجین: چیزی گفتین؟
جیهوپ: آا....فقط...فقط گفتم خواهش میکنم. آره همین.
ریوجین:*لبخند*
جیهوپ: اوکی زودتر برو تو. سرما نخوری!
ریوجین: باشه. خداحافظ.*دستتکونداد*
جیهوپ: *لبخند، دستتکونداد*
بعد از اینکه رفت منم برگشتم سمت خونه خودم.
#جونگکوک
بعد از اینکه رزی اون سوال مسخره ازم پرسید همون طوری دارم بهش فک میکنم.
سمت ماشین رفتم. سرمو بلند کردم که از توی پنجره اتاقش توی رستوران دیدمش.
نشسته بود و به یرون نگاه میکرد. لعنت! دوباره داره بهم نگاه میکنه.
چرا دیگه هیچی نمیتونم از چشماش بخونم؟ چرا انقدر وحشی و بیرحم شدن. خیلی بیحس بود. فک کنم الان منم همون طوریم.
نمیشد از جاذبه ی چشای لعنتیش دل کند. اهنروبا میموند. لعنت بهت که انقد خوبی لالیسا مانوبان!
بزور خودمو جمع و جور کردم و رفتم سمت خونه. وقتی بارون میومد یاد اون خاطره میافتادم......
《پارت بعدی لیزکوک فقط》
شرایط:
۲۶ لایک
۳۰ کامنت
توجه نکردم تا شیشه رو داد پایین که فهمیدم جیهوپه.
تعظیم کردم.
ریوجین: اه استاد شمایین؟*لبخند*
جیهوپ: میخوای برگردیم خونه؟
ریوجین: بله.
جیهوپ: بیا بالا خیس شدی سرما میخوری.
ریوجین: ممنونم.
رفتم توی ماشین. فقط موهام یا زره خیس شده بودن.
#جیهوپ
وقتی اومد توی ماشین موهاش خیس شده بود. یکم به صورتش نگاه کردم.
جیهوپ: یهو خیلی بد بارون اومد خوبی؟
ریوجین: آ..بله خوبم.*لبخند*
جیهوپ: نیازی نیست انقد رسمی صبحت کنی.
ریوجین:......آاا....باشه. حتما.*لبخند*
جیهوپ:*لبخند* الان خوب شد.
به سمت خونهی ریوجین رفتیم. بارون آرومتر شده بود. ازم تشکر کرد و از ماشین پیاده شد. منم بعدش پیاده شدم.
ریوجین: ممنونم که تا خونه رسوندی.
جیهوپ: منم ازت ممنونم.*خیلی آروم*
ریوجین: چیزی گفتین؟
جیهوپ: آا....فقط...فقط گفتم خواهش میکنم. آره همین.
ریوجین:*لبخند*
جیهوپ: اوکی زودتر برو تو. سرما نخوری!
ریوجین: باشه. خداحافظ.*دستتکونداد*
جیهوپ: *لبخند، دستتکونداد*
بعد از اینکه رفت منم برگشتم سمت خونه خودم.
#جونگکوک
بعد از اینکه رزی اون سوال مسخره ازم پرسید همون طوری دارم بهش فک میکنم.
سمت ماشین رفتم. سرمو بلند کردم که از توی پنجره اتاقش توی رستوران دیدمش.
نشسته بود و به یرون نگاه میکرد. لعنت! دوباره داره بهم نگاه میکنه.
چرا دیگه هیچی نمیتونم از چشماش بخونم؟ چرا انقدر وحشی و بیرحم شدن. خیلی بیحس بود. فک کنم الان منم همون طوریم.
نمیشد از جاذبه ی چشای لعنتیش دل کند. اهنروبا میموند. لعنت بهت که انقد خوبی لالیسا مانوبان!
بزور خودمو جمع و جور کردم و رفتم سمت خونه. وقتی بارون میومد یاد اون خاطره میافتادم......
《پارت بعدی لیزکوک فقط》
شرایط:
۲۶ لایک
۳۰ کامنت
۸.۲k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.