مسئول پخش غذای سوئیت فود پارت۱۷
آه...اون روز لعنتی.....هیچ چیزشو فراموش نمیکنم.
#گلورا
[فلشبک شیش به دوسالقبل]
لیسا دوباره امسال هم به خاطر اثاثکشی و نقل مکان به مدرسهی دیگه میرفت.
تقریبا یک ماه و خورده ای از شروع مدارش میگذشت.
آماده شد و به سمت مدرسه حرکت کرد.
وقتی میخواست وارد مدرسه بشه همه ی بچه ها بهش نگاه میکردن و درموردش حرف میزدن که "اون چقدر خوشگله"
وارد مدرسه شد. بعد از چند دقیقه پشت سر استاد وارد کلاس شد.
استاد: امروز یه دانشآموز جدید داریم.
بعد رو به لیسا آروم گفت: استاد: لطفا خودتو معرفی کن.
لیسا: آااا.....سلام من کیم لیسا هستم. تازه به این مدرسه اومدم و امیدوارم بتونیم با هم دوستای خوبی بشیم.*با لبخند. کمی کیوت*
همهی پسرای کلاس داشتن با ضعف و قش نگاش میکردن. به جز یه نفر.
دخترا هم بعضی ها مهربانانه و بعضی ها با حرص به اون نگاه میکردن.
استاد با لبخند گفت: استاد: خیلی خب. میتونی پیش جونگکوک بشینی.
جونگکوک: متاسفم استاد ولی من کمی مریض شدم. شما که نمیخواین لیسا جان هم مریض بشن?
استاد: من که نگفتم بغلت کنه! با فاصله ازس بشین لیسا جان.
لیسا با جنله ی اول استاد کمی خجالت کشید و میتونست بچه ها رو ببینه که دارن از خنده میترکن. ولی بعد از اینکه استاد گفت بره پیش جونگکوک، سرشو پایین انداخت و رفت پیش جونگکوک نشست.
جونگکوک هم نگاهشو به دیوار داد و زبونتو تو لپش فرو برد.
بله درسته.....جونگکوک همون سوهوی سریال زیبای حقیقی بود. همون قدر سرد، درسخون، کراااااااااش.
تکتک دخترای مدرسه به جز بعضیاشون روش کراش بودن. و تمام معلم و مدیر هم ازش راضی بودن. ولی هیچ پسری نبود که ازش متنفر باشه، یا بهش حسودی بشه. برعکس همه سعی میکردن بهش نزدیک بشن. ولی هیچ کس به انداره ی چانوو، کراش دوم مدرسه به اون نزدیک نبود.
ببخشید بروبچ دیروز گوشیم به چخ رفته بود.....
الان گذاشتم🦦
پارت بعدی:
۱۸ لایک.
۲۰ کامنت
بچهیخوبیماااا
#گلورا
[فلشبک شیش به دوسالقبل]
لیسا دوباره امسال هم به خاطر اثاثکشی و نقل مکان به مدرسهی دیگه میرفت.
تقریبا یک ماه و خورده ای از شروع مدارش میگذشت.
آماده شد و به سمت مدرسه حرکت کرد.
وقتی میخواست وارد مدرسه بشه همه ی بچه ها بهش نگاه میکردن و درموردش حرف میزدن که "اون چقدر خوشگله"
وارد مدرسه شد. بعد از چند دقیقه پشت سر استاد وارد کلاس شد.
استاد: امروز یه دانشآموز جدید داریم.
بعد رو به لیسا آروم گفت: استاد: لطفا خودتو معرفی کن.
لیسا: آااا.....سلام من کیم لیسا هستم. تازه به این مدرسه اومدم و امیدوارم بتونیم با هم دوستای خوبی بشیم.*با لبخند. کمی کیوت*
همهی پسرای کلاس داشتن با ضعف و قش نگاش میکردن. به جز یه نفر.
دخترا هم بعضی ها مهربانانه و بعضی ها با حرص به اون نگاه میکردن.
استاد با لبخند گفت: استاد: خیلی خب. میتونی پیش جونگکوک بشینی.
جونگکوک: متاسفم استاد ولی من کمی مریض شدم. شما که نمیخواین لیسا جان هم مریض بشن?
استاد: من که نگفتم بغلت کنه! با فاصله ازس بشین لیسا جان.
لیسا با جنله ی اول استاد کمی خجالت کشید و میتونست بچه ها رو ببینه که دارن از خنده میترکن. ولی بعد از اینکه استاد گفت بره پیش جونگکوک، سرشو پایین انداخت و رفت پیش جونگکوک نشست.
جونگکوک هم نگاهشو به دیوار داد و زبونتو تو لپش فرو برد.
بله درسته.....جونگکوک همون سوهوی سریال زیبای حقیقی بود. همون قدر سرد، درسخون، کراااااااااش.
تکتک دخترای مدرسه به جز بعضیاشون روش کراش بودن. و تمام معلم و مدیر هم ازش راضی بودن. ولی هیچ پسری نبود که ازش متنفر باشه، یا بهش حسودی بشه. برعکس همه سعی میکردن بهش نزدیک بشن. ولی هیچ کس به انداره ی چانوو، کراش دوم مدرسه به اون نزدیک نبود.
ببخشید بروبچ دیروز گوشیم به چخ رفته بود.....
الان گذاشتم🦦
پارت بعدی:
۱۸ لایک.
۲۰ کامنت
بچهیخوبیماااا
۷.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.