عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_سوم
P⁵⁰
یک دفعه سرم گیج رفت حالم بد شد
تهیونگ: ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت: اصن خوب نیستم، سرم گیج میره، حالم بده، چشمام سیاهی میره
تهیونگ: میخوای بریم دکتر؟
ا/ت: نه لازم نیست فقط برو پیش کوک
تهیونگ: باشه
ا/ت: فقط بروووووو
*رسیدن به خونه ی کوک*
ویو ا/ت
در زدم و بعد یواش رفتم تو دیدم کوک وسط خونه افتاده دورشم کلی لیوانای سوجو ریخته
ا/ت: کوک پاشو تروخداااااااااا، اخه کی شکم خالی سوجو میخوره هاااااا دیدم دستاش هم خونیه و یه چاقو بقلش، تهیونگ تو میدونی چی شده(با گریه)
تهیوتگ: دیدم دیشب یکی وقتی خوابمون برد یه مردی شبیه به کوک اومد داخل
اتاق فکر کنم مارو دید رفت.........
ا/ت: دیگه توضیح نده، خفه شو
تهیونگ: باش
ا/ت: تهیونگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
تهیونگ: جونم
ا/ت: همین طوری داره ازش خون میره زنگ بزن اوراژانس
تهیونگ: باشه
ا/ت: وای کوک تروخدا به هوش بیا، وایستا مگه دیشب خوابمون برد کاری کردی تهیونگ؟
تهیونگ: مگه یادت نمیاد همو بقل کردیم خوابیده بودی دیگه
ا/ت: وای وای، الان فهمیدم همش تقصیر توعه
تهیونگ:.....
*جونگکوک رو تخت بیمارستان *
ا/ت: وای بانی من تروخدا پاشو منو با این داداش خل و چلت تنها نزار
تهیونگ: عه
کوک:(اروم چشماشو باز میکنه) ا/ت؟!
ا/ت: ووییی خداروشکر به هوش اومدی نمیدونی چقدر دلتنگت بودم بانی
کوک: منم همینطور چاگیا، از ته چه خبر
تهیونگ: ام سلام! خوبی؟
کوک: به لطف تو اصن عالیه عالیم پدصگگگگگگگگگگگگگگ مگه نگفتم نزدیک ا/ت نشو؟
تهیونگ: چرا
کوک: خوب چرا گوش ندادی
تهیونگ:(سرشو انداخت پایین گفت ببخشید)
کوک: نمیبخشم از فردا هم ا/ت و میارم پیش خودم
تهیونگ: ولی هنوز یک هفته نشده
کوک:به درک.........
#فصل_سوم
P⁵⁰
یک دفعه سرم گیج رفت حالم بد شد
تهیونگ: ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت: اصن خوب نیستم، سرم گیج میره، حالم بده، چشمام سیاهی میره
تهیونگ: میخوای بریم دکتر؟
ا/ت: نه لازم نیست فقط برو پیش کوک
تهیونگ: باشه
ا/ت: فقط بروووووو
*رسیدن به خونه ی کوک*
ویو ا/ت
در زدم و بعد یواش رفتم تو دیدم کوک وسط خونه افتاده دورشم کلی لیوانای سوجو ریخته
ا/ت: کوک پاشو تروخداااااااااا، اخه کی شکم خالی سوجو میخوره هاااااا دیدم دستاش هم خونیه و یه چاقو بقلش، تهیونگ تو میدونی چی شده(با گریه)
تهیوتگ: دیدم دیشب یکی وقتی خوابمون برد یه مردی شبیه به کوک اومد داخل
اتاق فکر کنم مارو دید رفت.........
ا/ت: دیگه توضیح نده، خفه شو
تهیونگ: باش
ا/ت: تهیونگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
تهیونگ: جونم
ا/ت: همین طوری داره ازش خون میره زنگ بزن اوراژانس
تهیونگ: باشه
ا/ت: وای کوک تروخدا به هوش بیا، وایستا مگه دیشب خوابمون برد کاری کردی تهیونگ؟
تهیونگ: مگه یادت نمیاد همو بقل کردیم خوابیده بودی دیگه
ا/ت: وای وای، الان فهمیدم همش تقصیر توعه
تهیونگ:.....
*جونگکوک رو تخت بیمارستان *
ا/ت: وای بانی من تروخدا پاشو منو با این داداش خل و چلت تنها نزار
تهیونگ: عه
کوک:(اروم چشماشو باز میکنه) ا/ت؟!
ا/ت: ووییی خداروشکر به هوش اومدی نمیدونی چقدر دلتنگت بودم بانی
کوک: منم همینطور چاگیا، از ته چه خبر
تهیونگ: ام سلام! خوبی؟
کوک: به لطف تو اصن عالیه عالیم پدصگگگگگگگگگگگگگگ مگه نگفتم نزدیک ا/ت نشو؟
تهیونگ: چرا
کوک: خوب چرا گوش ندادی
تهیونگ:(سرشو انداخت پایین گفت ببخشید)
کوک: نمیبخشم از فردا هم ا/ت و میارم پیش خودم
تهیونگ: ولی هنوز یک هفته نشده
کوک:به درک.........
۱۶.۱k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.