اون تابلو یه دکمه هست که منو. میبره به مخفی گاه بخاطر همی

اون تابلو یه دکمه هست که منو. میبره به مخفی گاه بخاطر همین به حرف در امدم
یونگی: اون رو. ول کنید نمیخواد بردارید
کوک: عهه امدی باشه بزارش جاش خوبه برو. اون تابلو رو بر دار
خدمتکار: چشم
یونگی: موظب باش من پشت این یه دکمه جاسازی کردم که منو به مخفی گاه میره
کوک: اووووو باشه بابا ولی کجا داری میره
یونگی: یه دست کت و شلوار جدید برا امروز. بخرم
کوک.: به سلامت
دیدم که همه چی داره تغییر میکنه و بخاطر همین با خیال راحت زدم بیرون از عمارت رفتم. سمت بازار وارد یه فروشگاهی شدم و داشتم همینطور لباس ها رو میدم که یه خانم. میخواست از پیشم رد بشه که لیز خورد افتاد رو. من نفهمیدم که چون ماسک. زده بود و یهو بلند شد و به حرف در امد
+ببخشید معذرت میخوام
_اشکال نداره حالتون خوبه
+اره خوبم
میخواست از پیشم بره که یهو میخواست بیوفته که گرفتمش به حرف در امدم
_بله معلومه که حالتون خوبه همینجا بشنید به من نظر بدید که چی بخرم که ببرمتون دکتر
+ببخشید ولی من امروز مهمونی دارم. باید لباس بخرم و برم اماده بشم
_خانم حرف نباشه زیاد طول نمیکشه چون خوش پوشم
+اوکی اقا
رفتم یه کت شلور برداشتم و رفتم داخل اتاق پرو لباسمو پوشیدم که میخواستم برم بیرون یهو. دیدم.........