پارت ۵۱
پارت ۵۱
قفسه از پنج طبقه ساخته شده بود و هر طبقه، پر بود از
نوشیدنی هایی از برند های مختلف.
به قدری تنوع باال بود که تهیونگ نمیتونست به سادگی یکی از
بین اونها انتخاب کنه و بنوشه؛ اما در آخر بطری سیاه رنگی رو
که احساس می کرد می تونه از باقیِ اونها گرون قیمتتر باشه
برداشت و با مهارت خاصی، درِ از جنس چوب پنبه ش رو باز کرد.
بدون اینکه یکی از جام ها یا لیوانهای موجود در قفسه رو برداره
و ازش استفاده کنه، سرش رو کمی به باال متمایل کرد و مقداری
از الکل درون بطری رو نوشید.
با اینکه نوشیدنی گرم و زننده بود اما کیفیت باالش، تونست تا حد
زیادی تهیونگ رو راضی کنه و باعث بشه باز هم از اون بنوشه.
به هیچ عنوان نمیخواست بیش از حد مست بشه و شرایط رو برای
خودش سخت کنه پس مایعات ریخته شده ی اطراف بطری رو با
آستین مشکی رنگش پاک کرد و اون رو با حساسیت باالیی، به
جای اولش برگردوند. برای بار آخر نگاهی به بطری انداخت و با
اینکه هنوز مست نبود، مخاطب قرارش داد.
_متاسفم که نمی تونم با خودم ببرمت... قول دادم چیزی رو از اینجا
خارج نکنم .
کمی کنارتر رفت و اینبار از فاصلهی دورتری با بطری صحبت
کرد.
_می پرسی به کی قول دادم؟
باز هم یک قدم عقبتر گذاشت.
_به خودم!
این رو گفت، کنج لبش رو باال کشید و چشمک زد.
کمنور بودن اتاق آزارش میداد پس تصمیم گرفت پردهها رو کنار
بزنه و اجازه بده پرتو های آفتاب، راهشون رو به اتاق پیدا کنن و
مثل گرد و غبار، روی تک تک وسیلهها بشینن. همین کار رو هم
کرد؛ پارچههای بلند، سنگین و خاکستری رنگ رو کنار زد و
درست زمانی که فکرش رو نمیکرد، با عظیم ترین پنجرهای که
تا به حال توی زندگیش دیده بود، مواجه شد. چطور یک نفر به
ذهنش رسیده بود که چنین پنجره ای برای کابین یک کشتی بسازه؟
این قطعا بهترین ایدهی ذهن بشر بود! ویویی که این پنجره ساخته
بود، می تونست به زیبایی یک رویا یا خیال باشه. شدید شدن جریان
خونش رو به وضوح حس کرد.
قفسه از پنج طبقه ساخته شده بود و هر طبقه، پر بود از
نوشیدنی هایی از برند های مختلف.
به قدری تنوع باال بود که تهیونگ نمیتونست به سادگی یکی از
بین اونها انتخاب کنه و بنوشه؛ اما در آخر بطری سیاه رنگی رو
که احساس می کرد می تونه از باقیِ اونها گرون قیمتتر باشه
برداشت و با مهارت خاصی، درِ از جنس چوب پنبه ش رو باز کرد.
بدون اینکه یکی از جام ها یا لیوانهای موجود در قفسه رو برداره
و ازش استفاده کنه، سرش رو کمی به باال متمایل کرد و مقداری
از الکل درون بطری رو نوشید.
با اینکه نوشیدنی گرم و زننده بود اما کیفیت باالش، تونست تا حد
زیادی تهیونگ رو راضی کنه و باعث بشه باز هم از اون بنوشه.
به هیچ عنوان نمیخواست بیش از حد مست بشه و شرایط رو برای
خودش سخت کنه پس مایعات ریخته شده ی اطراف بطری رو با
آستین مشکی رنگش پاک کرد و اون رو با حساسیت باالیی، به
جای اولش برگردوند. برای بار آخر نگاهی به بطری انداخت و با
اینکه هنوز مست نبود، مخاطب قرارش داد.
_متاسفم که نمی تونم با خودم ببرمت... قول دادم چیزی رو از اینجا
خارج نکنم .
کمی کنارتر رفت و اینبار از فاصلهی دورتری با بطری صحبت
کرد.
_می پرسی به کی قول دادم؟
باز هم یک قدم عقبتر گذاشت.
_به خودم!
این رو گفت، کنج لبش رو باال کشید و چشمک زد.
کمنور بودن اتاق آزارش میداد پس تصمیم گرفت پردهها رو کنار
بزنه و اجازه بده پرتو های آفتاب، راهشون رو به اتاق پیدا کنن و
مثل گرد و غبار، روی تک تک وسیلهها بشینن. همین کار رو هم
کرد؛ پارچههای بلند، سنگین و خاکستری رنگ رو کنار زد و
درست زمانی که فکرش رو نمیکرد، با عظیم ترین پنجرهای که
تا به حال توی زندگیش دیده بود، مواجه شد. چطور یک نفر به
ذهنش رسیده بود که چنین پنجره ای برای کابین یک کشتی بسازه؟
این قطعا بهترین ایدهی ذهن بشر بود! ویویی که این پنجره ساخته
بود، می تونست به زیبایی یک رویا یا خیال باشه. شدید شدن جریان
خونش رو به وضوح حس کرد.
۶.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.