پارت هفدهم
تابستون ، عمارت مالفوی.
دراکو : بیا هانا ، این اتاقت.
هانا : اما اتاق من که اینجا نبود!
دراکو : نمیدونم......پدرم گفت تو بیای این اتاق از این به بعد.
هانا: اینجا اتاق تو هم هست؟
دراکو:آره دیگه! نمیبینی تخت سمت راست مال منه.
هانا: آها......
دراکو:خوبی؟
مکالمه لوسیوس و نارسسیا.
لوسیوس: اگه همین طوری که فکر میکنیم باشه.......اون باید با دراکو صمیمی تر بشه.
نارسسیا: اما به زور نمیشه کسی رو عاشق کسی کرد .
لوسیپس: نه بابا! چرا به زور! دراکو میگه اونم دوستش داره.نارسسیا حرف لوسیوس رو قطع میکنه*
نارسسیا : ولی عشق زوری چه فایده ای داره؟
لوسیوس: ما قبل از اینکه که به دراکو بگیم ......دراکو از سال اول دوستش داشت.
اتاق هانا و دراکو.
دراکو : چیکار میکنی؟
هانا:یک نامه برای هری.
دراکو: *حسودیش میشه* میشه منم بخونم؟
هانا : اوه البته.
دراکو بعد خوندن نامه نفس راحتی میکشه.
هانا سریع سرش رو به طرف دراکو برمیگردونه .
هانا: به نظرت خانواده واقعی من چه کجان و کین؟
دراکو: مطمئن باش اگه میدونستم بهت میگفتم.
هانا میره و روی تخت دراز میکشه.
دراکو : دامبلدور میگه تا......
هانا: برام مهم نیست دامبلدور چی میگه امسال خودم باید متوجه بشم .
دراکو میاد و روی تخت کنار هانا میشینه.
دراکو: کمک نمیخوای؟
هانا : به نظر کار راحتی نمیاد ، بلید کل کتابخونه رو زیر و رو کنم و.......آها ! متوجه شدم !
دراکو: چی ؟
*هانا بلند میشه. مارتل.....مارتل نالان! همونی که سال دوم هری رو .....
دراکو:تو از کجا میدونی؟
هانا:هری برام تعریف کرد.
*چهره ی دراکو درهم میشه.
هانا:اون.....اون خیلی وقته که توی هاگوارتزه! باید پدر و مادرم رو بشناسه!
دراکو:از کجا میدونی که پدر و مادرت توی هاگوارتز درس خوندن؟
هانا: من مطمئن نیستم اون وقت اگه بفهمم توی هاگوارتز درس نخوندن جای دیگه دنبالشون میگردم!
دراکو:اوه......آفرین! تو واقعا باهوشی!
هانا:ممنونم ، داخل یتیم خونه من رو به خاطر این ویژگی مسخره میکردن.!
دراکو: این جایی که میگی....یتیم خونه به نظرم جهنمه!
هانا: شایدم بد تر؟
دراکو:فراموشش کن تو دیگه یتیم خونه رو نمیبینی.
هانا: اما اگه همین امسال پدر و مادرم رو پیدا نکنم مجبورم به یایم خونه برم!
دراکو:خب بیا اینجا!
هانا:نمیتونم! یا باید خونه گرنجر برم یا یتیم خونه. دامبلدور حالا حالا ها قصد نداره قضیه رو بگه.و قراره امسال منو بفرسته یتیم خونه.
دراکو:چ....چی؟ تو دیگه اینجا زندگی نمیکنی؟
هانا:نه معلومه که نه ! وقتی پدر و مادرم رو پیدا کنم میتونم واقعا زندگی کنم!
دراکو: اما.....اما من به این وضع عادت کردم!
هانا:پس سعی کن از این بعد دیگه عادت نکنی!
بفرمایید یک پارت طولانی .
لایک : ۱۴
کامنت:۳۰
بای بای
دراکو : بیا هانا ، این اتاقت.
هانا : اما اتاق من که اینجا نبود!
دراکو : نمیدونم......پدرم گفت تو بیای این اتاق از این به بعد.
هانا: اینجا اتاق تو هم هست؟
دراکو:آره دیگه! نمیبینی تخت سمت راست مال منه.
هانا: آها......
دراکو:خوبی؟
مکالمه لوسیوس و نارسسیا.
لوسیوس: اگه همین طوری که فکر میکنیم باشه.......اون باید با دراکو صمیمی تر بشه.
نارسسیا: اما به زور نمیشه کسی رو عاشق کسی کرد .
لوسیپس: نه بابا! چرا به زور! دراکو میگه اونم دوستش داره.نارسسیا حرف لوسیوس رو قطع میکنه*
نارسسیا : ولی عشق زوری چه فایده ای داره؟
لوسیوس: ما قبل از اینکه که به دراکو بگیم ......دراکو از سال اول دوستش داشت.
اتاق هانا و دراکو.
دراکو : چیکار میکنی؟
هانا:یک نامه برای هری.
دراکو: *حسودیش میشه* میشه منم بخونم؟
هانا : اوه البته.
دراکو بعد خوندن نامه نفس راحتی میکشه.
هانا سریع سرش رو به طرف دراکو برمیگردونه .
هانا: به نظرت خانواده واقعی من چه کجان و کین؟
دراکو: مطمئن باش اگه میدونستم بهت میگفتم.
هانا میره و روی تخت دراز میکشه.
دراکو : دامبلدور میگه تا......
هانا: برام مهم نیست دامبلدور چی میگه امسال خودم باید متوجه بشم .
دراکو میاد و روی تخت کنار هانا میشینه.
دراکو: کمک نمیخوای؟
هانا : به نظر کار راحتی نمیاد ، بلید کل کتابخونه رو زیر و رو کنم و.......آها ! متوجه شدم !
دراکو: چی ؟
*هانا بلند میشه. مارتل.....مارتل نالان! همونی که سال دوم هری رو .....
دراکو:تو از کجا میدونی؟
هانا:هری برام تعریف کرد.
*چهره ی دراکو درهم میشه.
هانا:اون.....اون خیلی وقته که توی هاگوارتزه! باید پدر و مادرم رو بشناسه!
دراکو:از کجا میدونی که پدر و مادرت توی هاگوارتز درس خوندن؟
هانا: من مطمئن نیستم اون وقت اگه بفهمم توی هاگوارتز درس نخوندن جای دیگه دنبالشون میگردم!
دراکو:اوه......آفرین! تو واقعا باهوشی!
هانا:ممنونم ، داخل یتیم خونه من رو به خاطر این ویژگی مسخره میکردن.!
دراکو: این جایی که میگی....یتیم خونه به نظرم جهنمه!
هانا: شایدم بد تر؟
دراکو:فراموشش کن تو دیگه یتیم خونه رو نمیبینی.
هانا: اما اگه همین امسال پدر و مادرم رو پیدا نکنم مجبورم به یایم خونه برم!
دراکو:خب بیا اینجا!
هانا:نمیتونم! یا باید خونه گرنجر برم یا یتیم خونه. دامبلدور حالا حالا ها قصد نداره قضیه رو بگه.و قراره امسال منو بفرسته یتیم خونه.
دراکو:چ....چی؟ تو دیگه اینجا زندگی نمیکنی؟
هانا:نه معلومه که نه ! وقتی پدر و مادرم رو پیدا کنم میتونم واقعا زندگی کنم!
دراکو: اما.....اما من به این وضع عادت کردم!
هانا:پس سعی کن از این بعد دیگه عادت نکنی!
بفرمایید یک پارت طولانی .
لایک : ۱۴
کامنت:۳۰
بای بای
۱۱.۴k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.