پارت نوزدهم
هری: هانا ! هانا ! چه اتفاقی افتاد متوجه شدی ا....م....ا....م.
هرماینی: ا....ی....ن....ق...اینقدر.....ض..ضایع نباش.
رون: ی....یکم ط...طبیعی.....تر.
هری: ببین هانا ، ما میدونم الان خانواده ات کین اما دامبلدور گفت بهت نگیم ، شب خودش تو سرسرا میگه.
هانا : اما......مارتل گفت اونا مردن . اصلا یک سوال دیگه ، چرا من رو رها کردن.؟
هری: ا.....م.....ب....م...
هرماینی وسط حرف هری میپره* شب خودت متوجه میشی.و میرن*
هانا: اینجا چه خبره؟ یکی به من بگه.
عمارت _ گفتوگو نارسسیا و لوسیوس*
لوسیوس: اون طور که فکر میکردیم نبود! باید از هم جدا بشن! همین الان یک نامه برای دراکو بنویس .
نارسسیا: معلوم بود که اون دختر لرد سیاه نیست!
لوسیوس: حالا که معلوم شده ، نباید باهم باشن.
نارسسیا: تو نباید باهاش اینکار رو میکردی. حالت مگه اون بچه ی کیه؟
لوسیوس: اون بچه ی..........
هاگوارتز ، یک ساعت قبل از شام*
هانا: خیلی هیجان دارم ، یعنی امشب اونا میان.
هرماینی صورتش ناراحت میشه* آره حتما میان! و تو هم میبینیشون.....
هانا: واقعا خوشحالم. ولی چرا رها ام کردن؟
هرماینی: زیاد بهش فکر نکن متوجه میشی.
سرسرا _ شام*
دامبلدور: ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور (داره چرت و پرت میگه)
هانا: فکر کنم قرار نیست بگه.
دامبلدور: آها ! و خبری برای خانم هانا ، پدر و مادر شما آقای جیمز پاتر و لیلی اونز هستند.
هانا: چی؟ من یک پاترم؟!
دامبلدور : لطفا بعد از کلاس دفتر من بیاید تا بگم باید پیش کی زندگی کنید.
*صدای همهمه داخل سالن میپیچه.
بای بای❤️⭐
در ضمن قرار نیست به این سادگی که فکر میکنید باشه😶
هرماینی: ا....ی....ن....ق...اینقدر.....ض..ضایع نباش.
رون: ی....یکم ط...طبیعی.....تر.
هری: ببین هانا ، ما میدونم الان خانواده ات کین اما دامبلدور گفت بهت نگیم ، شب خودش تو سرسرا میگه.
هانا : اما......مارتل گفت اونا مردن . اصلا یک سوال دیگه ، چرا من رو رها کردن.؟
هری: ا.....م.....ب....م...
هرماینی وسط حرف هری میپره* شب خودت متوجه میشی.و میرن*
هانا: اینجا چه خبره؟ یکی به من بگه.
عمارت _ گفتوگو نارسسیا و لوسیوس*
لوسیوس: اون طور که فکر میکردیم نبود! باید از هم جدا بشن! همین الان یک نامه برای دراکو بنویس .
نارسسیا: معلوم بود که اون دختر لرد سیاه نیست!
لوسیوس: حالا که معلوم شده ، نباید باهم باشن.
نارسسیا: تو نباید باهاش اینکار رو میکردی. حالت مگه اون بچه ی کیه؟
لوسیوس: اون بچه ی..........
هاگوارتز ، یک ساعت قبل از شام*
هانا: خیلی هیجان دارم ، یعنی امشب اونا میان.
هرماینی صورتش ناراحت میشه* آره حتما میان! و تو هم میبینیشون.....
هانا: واقعا خوشحالم. ولی چرا رها ام کردن؟
هرماینی: زیاد بهش فکر نکن متوجه میشی.
سرسرا _ شام*
دامبلدور: ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور ور (داره چرت و پرت میگه)
هانا: فکر کنم قرار نیست بگه.
دامبلدور: آها ! و خبری برای خانم هانا ، پدر و مادر شما آقای جیمز پاتر و لیلی اونز هستند.
هانا: چی؟ من یک پاترم؟!
دامبلدور : لطفا بعد از کلاس دفتر من بیاید تا بگم باید پیش کی زندگی کنید.
*صدای همهمه داخل سالن میپیچه.
بای بای❤️⭐
در ضمن قرار نیست به این سادگی که فکر میکنید باشه😶
۸.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.