پانزدهم
هانا : نه....نه صبر کنید! باید بگید !
اسنیپ : معذرت میخوام .
* دور میشه
هانا: اه....همیشه بدموقع دامبلدور پیداش میشه.
روز بعد داخل خوابگاه .
هرماینی : من حوصله ام سر رفته ، چیکار کنیم امروز تعطیلیم. چرا جواب نمیدی؟ تو فکری ؟
هانا : هیچی دارم به حرف های اسنیپ فکر میکنم (و کل ماجرا رو تعریف میکنه)
هرماینی: به نظرت چرا دامبلدور نمیخواد تو خانواده ات رو ببینی؟
هانا : خودم هم نمیدونم.
هرماینی: آها راستی من دارم با هری و رون میرم هاگزمید . تو نمیای ؟
هانا : اوه .....البته! من میرم دنبال هری .
* تو راه دراکو رو میبینه.
دراکو: سلام هانا!
هانا: سلام.
دراکو: میخوای بری هاگزمید؟
هانا : آره دیگه
دراکو: میشه با من بیای؟ من تنها میرم کسی نیومده بامن
هانا : نمیدونم.....من به هری قول داده بودم، اما اون دوستاش هستن . باشه میام!
دراکو : عالیه!
(میرن و مک گوناگال اجازه نمیده هانا بره چون رضایت نامه نداره)
هانا: اما ، آخه چرا؟!
مک: همین که شنیدید
دراکو: من میرم خرید میکنم هرچی لازم داری بگو بخرم.
هانا : نه . هیچی.
*و میره و هری رو میبینه
هانا : به تو هم اجازه ندادن بری؟
هری: نه.... یتیم بودن خیلی بده ، اینطور نیست؟
هانا: صد در صد همینطوره ، تو یتیم نیستی تو پیش خالت زندگی میکنی
هری : اما اون خیلی بده . از عذاب هم بدتره.
*دراکو میاد.
بای بای . چیه لایک نکردین توقع دارین طولانی پارت بدم؟
پارت بعد : ۱۳/۱۴ لایک
اسنیپ : معذرت میخوام .
* دور میشه
هانا: اه....همیشه بدموقع دامبلدور پیداش میشه.
روز بعد داخل خوابگاه .
هرماینی : من حوصله ام سر رفته ، چیکار کنیم امروز تعطیلیم. چرا جواب نمیدی؟ تو فکری ؟
هانا : هیچی دارم به حرف های اسنیپ فکر میکنم (و کل ماجرا رو تعریف میکنه)
هرماینی: به نظرت چرا دامبلدور نمیخواد تو خانواده ات رو ببینی؟
هانا : خودم هم نمیدونم.
هرماینی: آها راستی من دارم با هری و رون میرم هاگزمید . تو نمیای ؟
هانا : اوه .....البته! من میرم دنبال هری .
* تو راه دراکو رو میبینه.
دراکو: سلام هانا!
هانا: سلام.
دراکو: میخوای بری هاگزمید؟
هانا : آره دیگه
دراکو: میشه با من بیای؟ من تنها میرم کسی نیومده بامن
هانا : نمیدونم.....من به هری قول داده بودم، اما اون دوستاش هستن . باشه میام!
دراکو : عالیه!
(میرن و مک گوناگال اجازه نمیده هانا بره چون رضایت نامه نداره)
هانا: اما ، آخه چرا؟!
مک: همین که شنیدید
دراکو: من میرم خرید میکنم هرچی لازم داری بگو بخرم.
هانا : نه . هیچی.
*و میره و هری رو میبینه
هانا : به تو هم اجازه ندادن بری؟
هری: نه.... یتیم بودن خیلی بده ، اینطور نیست؟
هانا: صد در صد همینطوره ، تو یتیم نیستی تو پیش خالت زندگی میکنی
هری : اما اون خیلی بده . از عذاب هم بدتره.
*دراکو میاد.
بای بای . چیه لایک نکردین توقع دارین طولانی پارت بدم؟
پارت بعد : ۱۳/۱۴ لایک
۸.۶k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.