پارت سیزدهم.
هری: هانا ، هانا ؟ خوبی چیشده
هانا : نه.....اتفاقی نیفتاده.
*بلند میشه و از سرسرا خارج میشه و روی یک صندلی میشینه.
دراکو : فکر کنم الان باید درحال غذا خوردن باشی !
هانا : تو هم همینطور
دراکو : آره ، ولی میخوام یکم تنها باشم.
*هانا بلند میشه که بره .
دراکو : نه.....نه صبر کن . میخواستم با تو تنها باشم ، که یک چیزی بهت بگم.
هانا : خواهش میکنم ، فقط بزار فکر کنم و چیزی نگو
*دراکو اهمیت نمیده و حرف میزنه
دراکو : دیگه راستش الان برای منم خیلی جای سواله که خانواده ات می هستن .
هانا : اگه چیزی درمود خانواده ام فهمیدی بگو اگه نه ، برو.
دراکو : آها ، آره این کتاب ، کتاب ۲۸ خانواده مقدسه ولی متنش دیده نمیشه ، اما یک جایی اسم تورو دیدم . * با انگشت نشون میده.
هانا: اما فامیلش پاک شده که !
دراکو : گفتم شاید کمکی بکنه ، انا این خانواده ها به هم یک جایی وصل میشن مثل زنجیر . شاید بتونی بفهمی خانواده ات کی هستن.!
هانا : آره ! آره ! درسته. ممنونم! کتاب رو از دراکو میگیره و به سمت دفتر دامبلدور میره
هانا : پروفسور ، پروفسور! لسم من داخل کتاب ۲۸ خاندان مقدس وجود داره !
دامبل: عالیه . اما الان باید این کتاب رو به من بدید ، نمیدونم چجوری و از کجا به دیت شما رسیده اما باید پسش بدید .
هانا : اما چرا؟! چرا هروقت به پیدا کردن خانواده ام نزدیک میشم جلومو میگیرید؟
دامبل : خانواده شما گم نشده ، اما کمی زمان نیازه تا ببینیش
هانا: کمی زمان؟! از سال اول همین رو میگید ! پس کی این زمان میرسه؟
* با گریه خارج میشه ، دراکو اونو میبینه .
دراکو : هانا؟ هانا؟ چیشده؟
هانا : ولم کن ! بزار برم .
دراکو : چیشد؟ کتاب کمکی کرد؟
هانا : نه. هیچ کمکی نکرد ، دامبلدور اونو ازم گرفت !
دراکو : چی؟! چرا اینکار رو کرد؟
هانا : نمیدونم!
ولم کن بزار برم .
هری : تو اینجا چیکار میکنی مالفوی احمق؟ ازش دور شو! باز چیکار کردی که گریه میکنه ؟ دست از سرش بردار . اگه دوستت داشت بهت میگفت!
*دراکو هیچی نمیگه و دور میشه.
هانا:نه .....تقصیر اون نبود ! (و کل ماجرا رو تعریف میکنه)
هری : اوه ....پس قراره خانواده حسابی داشته باشه که اسمش تو کتابه
هانا : اصلا مهم نیست، خیلی دختر با اسم هانا تو دنیا وجود داره ، از کجا معلوم اون من باشم؟
فردا ، سرسرا*
پایان رسید . این پارت آخر بود دیگه نمیتونم پارت بدم .
شوخی کردم 🥸 پارت بعد زمانی که لایکا 13 تا بشه
هانا : نه.....اتفاقی نیفتاده.
*بلند میشه و از سرسرا خارج میشه و روی یک صندلی میشینه.
دراکو : فکر کنم الان باید درحال غذا خوردن باشی !
هانا : تو هم همینطور
دراکو : آره ، ولی میخوام یکم تنها باشم.
*هانا بلند میشه که بره .
دراکو : نه.....نه صبر کن . میخواستم با تو تنها باشم ، که یک چیزی بهت بگم.
هانا : خواهش میکنم ، فقط بزار فکر کنم و چیزی نگو
*دراکو اهمیت نمیده و حرف میزنه
دراکو : دیگه راستش الان برای منم خیلی جای سواله که خانواده ات می هستن .
هانا : اگه چیزی درمود خانواده ام فهمیدی بگو اگه نه ، برو.
دراکو : آها ، آره این کتاب ، کتاب ۲۸ خانواده مقدسه ولی متنش دیده نمیشه ، اما یک جایی اسم تورو دیدم . * با انگشت نشون میده.
هانا: اما فامیلش پاک شده که !
دراکو : گفتم شاید کمکی بکنه ، انا این خانواده ها به هم یک جایی وصل میشن مثل زنجیر . شاید بتونی بفهمی خانواده ات کی هستن.!
هانا : آره ! آره ! درسته. ممنونم! کتاب رو از دراکو میگیره و به سمت دفتر دامبلدور میره
هانا : پروفسور ، پروفسور! لسم من داخل کتاب ۲۸ خاندان مقدس وجود داره !
دامبل: عالیه . اما الان باید این کتاب رو به من بدید ، نمیدونم چجوری و از کجا به دیت شما رسیده اما باید پسش بدید .
هانا : اما چرا؟! چرا هروقت به پیدا کردن خانواده ام نزدیک میشم جلومو میگیرید؟
دامبل : خانواده شما گم نشده ، اما کمی زمان نیازه تا ببینیش
هانا: کمی زمان؟! از سال اول همین رو میگید ! پس کی این زمان میرسه؟
* با گریه خارج میشه ، دراکو اونو میبینه .
دراکو : هانا؟ هانا؟ چیشده؟
هانا : ولم کن ! بزار برم .
دراکو : چیشد؟ کتاب کمکی کرد؟
هانا : نه. هیچ کمکی نکرد ، دامبلدور اونو ازم گرفت !
دراکو : چی؟! چرا اینکار رو کرد؟
هانا : نمیدونم!
ولم کن بزار برم .
هری : تو اینجا چیکار میکنی مالفوی احمق؟ ازش دور شو! باز چیکار کردی که گریه میکنه ؟ دست از سرش بردار . اگه دوستت داشت بهت میگفت!
*دراکو هیچی نمیگه و دور میشه.
هانا:نه .....تقصیر اون نبود ! (و کل ماجرا رو تعریف میکنه)
هری : اوه ....پس قراره خانواده حسابی داشته باشه که اسمش تو کتابه
هانا : اصلا مهم نیست، خیلی دختر با اسم هانا تو دنیا وجود داره ، از کجا معلوم اون من باشم؟
فردا ، سرسرا*
پایان رسید . این پارت آخر بود دیگه نمیتونم پارت بدم .
شوخی کردم 🥸 پارت بعد زمانی که لایکا 13 تا بشه
۶.۰k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.