گس لایتر/ادامه پارت ۱۰۴
بعدش از سر جاش بلند شد و با دست تکون دادن عقب عقب بیرون رفت که باعث خنده ی پدرش شد...
***
جونگکوک با شنیدن صدای در اتاقش اجازه ی ورود داد... با دیدن بایول به پشتی صندلیش تکیه داد... حتی یه ذره هم از دیدنش تعجب نکرد... بایول موقع ورودش هیچی نمیگفت... آروم آروم به سمت جونگکوک قدم برمیداشت... جونگکوک همونطور که روی صندلی لم داده بود خودکار روی میزشو برداشت و اونو بین انگشتاش حرکت میداد و بازی میکرد...
و نگاهش به بایول بود...
بایول جلوی میزش که رسید بدون نگاه مستقیم به صورت جونگکوک شروع کرد به صحبت کردن:
من... یه مدرک قطعی پیدا کردم که نشون میده هیونو کلی از حساب شرکت برای خودش پول برداشت کرده... ولی سند کاغذی هیچکدومش توی بایگانی نیست...
جونگکوک خونسرد به بایول نگاه میکرد... کاملا منتظر چنین چیزی هم بود... و از قبل پیش بینی کرده بود... بنابراین شوکه نشد... نگاه بایول به همه سمت میچرخید فقط برای اینکه با جونگکوک تلاقی پیدا نکنه!
اگر هرکس دیگه به جای بایول روبروی جونگکوک قرار میگرفت و برای نشون دادن دلخوریش، اینطوری واضح و کودکانه نگاهشو میدزدید، قطعا جونگکوک اونو به باد تمسخر میگرفت... اما در مورد بایول این حس رو نداشت... بلکه بازم اون سوالات همیشگی توی سرش به وجود میومد: چرا نگاه و رفتار معصومانت رو نمیتونم نادیده بگیرم؟ چرا نمیتونم ته دلم به سادگیت پوزخند بزنم؟ اون چیه که وقتی احساس میکنم دارم ازت سواستفاده میکنم آزارم میده؟...
ولی مثل همیشه جوابی برای سوالاتش پیدا نکرد... و ناکام موند...
بایول با قیافه گرفتن و خودشو ناراحت نشون دادن میخواست به جونگکوک بفهمونه که منتظر عذرخواهیشه... اما جونگکوک اهل عذرخواهی نبود... حتی اگرم اطمینان داشت که اشتباه کرده بازهم عذرخواهی نمیکرد... چون مغرور بود... چون به خیال خودش دنیا همینطوری بود که اون براش برنامه ریخته بود...
از پشت میزش پاشد... به بایول پشت کرد... و به سمت پنجره رفت... پنجره رو باز کرد... دستاشو توی جیبش گذاشت و به بیرون خیره شد... با لحن سرد و جدی ای که میخواست نشون بده ذره ای متوجه ناراحتی بایول نشده گفت: خب... از سیستم پرینت بگیر... منتظر بمون تا به موقعش بگم مدارکو به پدرت تحویل بدی...
بایول از بی اعتنایی جونگکوک بغض کرد... لبشو گاز گرفت... جونگکوک این حالتشو ندید... اگر میدید شاید دل یخ زدش آب میشد...
بدون اینکه چیزی بگه به جونگکوک پشت کرد و از اتاق بیرون رفت...
جونگکوک تا وقتی مطمئن شد بایول رفته از کنار پنجره کنار نیومد... وقتی صدای بستن در رو شنید برگشت و پشت میزش نشست
***
جونگکوک با شنیدن صدای در اتاقش اجازه ی ورود داد... با دیدن بایول به پشتی صندلیش تکیه داد... حتی یه ذره هم از دیدنش تعجب نکرد... بایول موقع ورودش هیچی نمیگفت... آروم آروم به سمت جونگکوک قدم برمیداشت... جونگکوک همونطور که روی صندلی لم داده بود خودکار روی میزشو برداشت و اونو بین انگشتاش حرکت میداد و بازی میکرد...
و نگاهش به بایول بود...
بایول جلوی میزش که رسید بدون نگاه مستقیم به صورت جونگکوک شروع کرد به صحبت کردن:
من... یه مدرک قطعی پیدا کردم که نشون میده هیونو کلی از حساب شرکت برای خودش پول برداشت کرده... ولی سند کاغذی هیچکدومش توی بایگانی نیست...
جونگکوک خونسرد به بایول نگاه میکرد... کاملا منتظر چنین چیزی هم بود... و از قبل پیش بینی کرده بود... بنابراین شوکه نشد... نگاه بایول به همه سمت میچرخید فقط برای اینکه با جونگکوک تلاقی پیدا نکنه!
اگر هرکس دیگه به جای بایول روبروی جونگکوک قرار میگرفت و برای نشون دادن دلخوریش، اینطوری واضح و کودکانه نگاهشو میدزدید، قطعا جونگکوک اونو به باد تمسخر میگرفت... اما در مورد بایول این حس رو نداشت... بلکه بازم اون سوالات همیشگی توی سرش به وجود میومد: چرا نگاه و رفتار معصومانت رو نمیتونم نادیده بگیرم؟ چرا نمیتونم ته دلم به سادگیت پوزخند بزنم؟ اون چیه که وقتی احساس میکنم دارم ازت سواستفاده میکنم آزارم میده؟...
ولی مثل همیشه جوابی برای سوالاتش پیدا نکرد... و ناکام موند...
بایول با قیافه گرفتن و خودشو ناراحت نشون دادن میخواست به جونگکوک بفهمونه که منتظر عذرخواهیشه... اما جونگکوک اهل عذرخواهی نبود... حتی اگرم اطمینان داشت که اشتباه کرده بازهم عذرخواهی نمیکرد... چون مغرور بود... چون به خیال خودش دنیا همینطوری بود که اون براش برنامه ریخته بود...
از پشت میزش پاشد... به بایول پشت کرد... و به سمت پنجره رفت... پنجره رو باز کرد... دستاشو توی جیبش گذاشت و به بیرون خیره شد... با لحن سرد و جدی ای که میخواست نشون بده ذره ای متوجه ناراحتی بایول نشده گفت: خب... از سیستم پرینت بگیر... منتظر بمون تا به موقعش بگم مدارکو به پدرت تحویل بدی...
بایول از بی اعتنایی جونگکوک بغض کرد... لبشو گاز گرفت... جونگکوک این حالتشو ندید... اگر میدید شاید دل یخ زدش آب میشد...
بدون اینکه چیزی بگه به جونگکوک پشت کرد و از اتاق بیرون رفت...
جونگکوک تا وقتی مطمئن شد بایول رفته از کنار پنجره کنار نیومد... وقتی صدای بستن در رو شنید برگشت و پشت میزش نشست
۱۰.۹k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.