چندپارتی:)
وقتی باهان سرد شده بود...(جیهوپ)
"درخواستی) (پارت۲)
ولی باید باهاش حرف بزنم
ایرپادمو توی گوشام گزاشتم تا صدای خنده ی اون دونفرو نشنوم
اهنگ مورد علاقمو گزاشتم و سعی کردم بخوابم
و وقتی بیدار شدم چیزی باعث شد که اشکم در بیاد
اون حتی دیشب به اتاق نیومده بود...
ایا من لیاقت زندگی کردن رو دارم؟
قطره اشکی که روی گونم بود رو پاک کردم و گوشیمو به دستم گرفتم
ساعت ۱۰:۴۶ رو نشون میداد
از روی تخت با خستگی ای که با خواب خوب نمیشد پاشدم و به سمت پله ها رفتم تا به طبقه ی پایین برم
حداقل باید برای زنده موندن چیزی میخوردم مگه نه؟
یه بسته بیسکوئیت برداشتم و بزور چپوندم توی دهنم
روی کاناپه دراز کشیدم که تکست برام اومد
از شماره ناشناس...
تکست:
?اگه بمیری راحت میشی نه؟
?اون موقع دیگه مجبور نیستی جیهوپو هر روز با یه دختر ببینی!
بدون توجه بهش گوشیمو بستم اما مغزم بی اختیار به حرفاش فکر میکرد
اعصابم دیگه خورد شده بود
تصمیم گرفتم برای اروم شدن بیرون برم و یکم به خودم اهمیت بدم
وقتی یه هودی ساده با شلوار بگ پوشیدم به سمت بیرون رفتم....
توی خیابونا راه میرفتم و به ادما نگاه میکردم
ادمایی که با معشوقشون وقت خوب و صمیمی ای میگذرونن
واقعا زندگی باید اینقدر دردناک باشه؟
چرا باید توی دنیا یکی خوشحال و یکی ناراحت باشه؟
اما این عدالت نیست...
توی دلم حس تنفر، عصبانیت، حسودی، ناراحتی و بی احساسی باهم ترکیب شده بود و احساس مزخرفی رو برام میساخت...
این حس کاری میکرد که از ته دل از همه چیز بدم بیاد
انقدری در گیر این فکر بودم نفهمیدم کی ساعت به ۲۱:۵۷ رسیده چجوری پاهام منو به سمت رودخونه هان کشوندن
میخواستم به سمت خونه برگردم ولی مغزم فکر شیطانی ای کرد..
چه بهتر که تمومش نکنم؟
با تصمیم یهویی که گرفته بودم از نرده های کنار پل بالا رفتم..
کیفمو از شونم پایین انداختم و کنار پل گزاشتمش
برای اخرین بار به زندگیم، جیهوپ و اتفاق هایی که برامون افتاد فکر کردم و....
جزوی از رودخونه شدم:))))
اما... بعد از اینکه ات پرید گوشیش زنگ خورد و اسم هوپی روی گوشی توی کیف نمایان شد....
جیهوپ بدون اینکه بدونه چه اتفاقی افتاده چند بار زنگ زد...
اما هر بار جمله ی"دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد، لطفا بعد از شنیدن بوق پیغام بگذارید"
جیهوپ تصمیم گرفت تا پیغامشو بزاره...
-ات.. لطفا زود به خونه بیا.. باید صحبت کنیم... تو یه چیزی رو اشتباه متوجه شدی!
اما جیهوپ تا وقتی که از بیمارستان باهاش تماس نگیرن خبر نداشت عشقش قبل از اینکه بهش بگه پشیمون شده توی رودخونه هان غرق شده...
جیهوپ شی... ما انسانیم و اشتباه میکنیم. اما اوضاع فرق میکنه اگه اون اشتباه جبران ناپذیر باشه:)
ادامه دارد؟!...
بعد از مدت هاااا گشادیو کنار گزاشتم:>>>
عر بزنید یکم:))
"درخواستی) (پارت۲)
ولی باید باهاش حرف بزنم
ایرپادمو توی گوشام گزاشتم تا صدای خنده ی اون دونفرو نشنوم
اهنگ مورد علاقمو گزاشتم و سعی کردم بخوابم
و وقتی بیدار شدم چیزی باعث شد که اشکم در بیاد
اون حتی دیشب به اتاق نیومده بود...
ایا من لیاقت زندگی کردن رو دارم؟
قطره اشکی که روی گونم بود رو پاک کردم و گوشیمو به دستم گرفتم
ساعت ۱۰:۴۶ رو نشون میداد
از روی تخت با خستگی ای که با خواب خوب نمیشد پاشدم و به سمت پله ها رفتم تا به طبقه ی پایین برم
حداقل باید برای زنده موندن چیزی میخوردم مگه نه؟
یه بسته بیسکوئیت برداشتم و بزور چپوندم توی دهنم
روی کاناپه دراز کشیدم که تکست برام اومد
از شماره ناشناس...
تکست:
?اگه بمیری راحت میشی نه؟
?اون موقع دیگه مجبور نیستی جیهوپو هر روز با یه دختر ببینی!
بدون توجه بهش گوشیمو بستم اما مغزم بی اختیار به حرفاش فکر میکرد
اعصابم دیگه خورد شده بود
تصمیم گرفتم برای اروم شدن بیرون برم و یکم به خودم اهمیت بدم
وقتی یه هودی ساده با شلوار بگ پوشیدم به سمت بیرون رفتم....
توی خیابونا راه میرفتم و به ادما نگاه میکردم
ادمایی که با معشوقشون وقت خوب و صمیمی ای میگذرونن
واقعا زندگی باید اینقدر دردناک باشه؟
چرا باید توی دنیا یکی خوشحال و یکی ناراحت باشه؟
اما این عدالت نیست...
توی دلم حس تنفر، عصبانیت، حسودی، ناراحتی و بی احساسی باهم ترکیب شده بود و احساس مزخرفی رو برام میساخت...
این حس کاری میکرد که از ته دل از همه چیز بدم بیاد
انقدری در گیر این فکر بودم نفهمیدم کی ساعت به ۲۱:۵۷ رسیده چجوری پاهام منو به سمت رودخونه هان کشوندن
میخواستم به سمت خونه برگردم ولی مغزم فکر شیطانی ای کرد..
چه بهتر که تمومش نکنم؟
با تصمیم یهویی که گرفته بودم از نرده های کنار پل بالا رفتم..
کیفمو از شونم پایین انداختم و کنار پل گزاشتمش
برای اخرین بار به زندگیم، جیهوپ و اتفاق هایی که برامون افتاد فکر کردم و....
جزوی از رودخونه شدم:))))
اما... بعد از اینکه ات پرید گوشیش زنگ خورد و اسم هوپی روی گوشی توی کیف نمایان شد....
جیهوپ بدون اینکه بدونه چه اتفاقی افتاده چند بار زنگ زد...
اما هر بار جمله ی"دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد، لطفا بعد از شنیدن بوق پیغام بگذارید"
جیهوپ تصمیم گرفت تا پیغامشو بزاره...
-ات.. لطفا زود به خونه بیا.. باید صحبت کنیم... تو یه چیزی رو اشتباه متوجه شدی!
اما جیهوپ تا وقتی که از بیمارستان باهاش تماس نگیرن خبر نداشت عشقش قبل از اینکه بهش بگه پشیمون شده توی رودخونه هان غرق شده...
جیهوپ شی... ما انسانیم و اشتباه میکنیم. اما اوضاع فرق میکنه اگه اون اشتباه جبران ناپذیر باشه:)
ادامه دارد؟!...
بعد از مدت هاااا گشادیو کنار گزاشتم:>>>
عر بزنید یکم:))
۱۸.۵k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.