پارت (۳۶)
پارت (۳۶)
_آقای کیم!
این رو تقریباً داد زد و دستش رو دور بدن تهیونگ حلقه کرد.
تهیونگ دست سالمش رو روی سر آمینا قرار داد و خواست چیزی
بگه که دختر بچه، از پشت موهای بافته شده ی آمینا توی دستهاش
گرفت و به محکم ترین حالت ممکن اون رو به عقب کشید.
_هی!
تهیونگ این رو با صدای نسبتاً بلندی گفت و دستهای دختر رو
از موهای آمینا جدا کرد. برای اینکه دختر بچه رو بترسونه، با صدای
آروم تری گفت:
_امیدوارم دیگه دستت به موهای آمینا نخوره و اگرنه مجبور می شم
دفعهی بعد جور دیگه ای باهات رفتار کنم.
دختر بچه به وضوح ترسید؛ اما با تمام توان غرورش رو حفظ کرد
و با اشاره به آمینا گفت:
_خودش اول موهامو کشید.
تهیونگ نمیدونست چه اتفاقی بین اون دو نفر افتاده؛ اما اگر قرار
بود توی اون دعوای کودکانه دخالتی داشته باشه، بیشک ترجیح
می داد طرفدار آمینا باشه تا شخص دیگه ای. خوب می دونست
نداشتن پدر یا مادر و به همراه خواهر زندگی کردن چقدر میتونه
سخت باشه، اون هم توی این سن. در هر صورت این چیزی بود
که خودش هم تجربه کرده بود.
_چرا اذیتش کردی که مجبور شه موهاتو بکشه؟
دختر بچه با لجاجت جواب داد:
_من کاری نکردم.
آمینا به سرعت وسط مکالمه پرید:
_بهم گفت لباسم پاره ست!
اخم پررنگی روی پیشونی تهیونگ نشست. دختر بچه دست روی
غرور آمینا گذاشته بود. بدون اینکه به چیزی که میگه فکر کنه،
رو به رز یخی کرد و گفت:
_لباسش رو پاره کن آمینا!
آمینا که انگار سالها منتظر اون لحظه مونده بود، با جملهی تهیونگ
جرئت و قدرت گرفت و دستش رو سمت دکمهی آستین دختر
برد. توی یک حرکت شدید، اون رو کند و روی زمین انداخت.
دختر بچه بغض کرد و لحظه ای بعد، بلند زیر گریه زد. فردی که به
احتمال زیاد مادرش بود، خودش رو به سرعت رسوند و با اعتراض
و نگرانی، با صدایی بلند، خطاب به آمینا گفت:
_تو االن چیکار کردی؟
و دستش رو بلند کرد تا به صورت آمینا بکوبه که توی هوا توسط
دست سالم تهیونگ گرفته شد. زن که تازه متوجه حضور تهیونگ
شده بود، با عصبانیت گفت:
_داری چه غلطی می کنی؟!
تهیونگ دست زن رو با خشم رها کرد و گفت:
_دستت به دختر من نخوره، حرومزاده!
"دختر من" رو شنیده بود متعجب شد. تا االن
زن از اینکه واژهی
فکر میکرد که آمینا پدر و مادری نداره؛ پس اشتباه می کرد؟
_این بچه که تا االن یتیم بود، وقتی برای خودش میچرخید کجا
بودی پس؟
_جرئت نکن بار دیگه اینطوری خطابش کنی! و اگرنه کاری
می کنم اینبار کسی که یتیم خطاب می شه دختر خودت باشه،
متوجهی؟!
_آقای کیم!
این رو تقریباً داد زد و دستش رو دور بدن تهیونگ حلقه کرد.
تهیونگ دست سالمش رو روی سر آمینا قرار داد و خواست چیزی
بگه که دختر بچه، از پشت موهای بافته شده ی آمینا توی دستهاش
گرفت و به محکم ترین حالت ممکن اون رو به عقب کشید.
_هی!
تهیونگ این رو با صدای نسبتاً بلندی گفت و دستهای دختر رو
از موهای آمینا جدا کرد. برای اینکه دختر بچه رو بترسونه، با صدای
آروم تری گفت:
_امیدوارم دیگه دستت به موهای آمینا نخوره و اگرنه مجبور می شم
دفعهی بعد جور دیگه ای باهات رفتار کنم.
دختر بچه به وضوح ترسید؛ اما با تمام توان غرورش رو حفظ کرد
و با اشاره به آمینا گفت:
_خودش اول موهامو کشید.
تهیونگ نمیدونست چه اتفاقی بین اون دو نفر افتاده؛ اما اگر قرار
بود توی اون دعوای کودکانه دخالتی داشته باشه، بیشک ترجیح
می داد طرفدار آمینا باشه تا شخص دیگه ای. خوب می دونست
نداشتن پدر یا مادر و به همراه خواهر زندگی کردن چقدر میتونه
سخت باشه، اون هم توی این سن. در هر صورت این چیزی بود
که خودش هم تجربه کرده بود.
_چرا اذیتش کردی که مجبور شه موهاتو بکشه؟
دختر بچه با لجاجت جواب داد:
_من کاری نکردم.
آمینا به سرعت وسط مکالمه پرید:
_بهم گفت لباسم پاره ست!
اخم پررنگی روی پیشونی تهیونگ نشست. دختر بچه دست روی
غرور آمینا گذاشته بود. بدون اینکه به چیزی که میگه فکر کنه،
رو به رز یخی کرد و گفت:
_لباسش رو پاره کن آمینا!
آمینا که انگار سالها منتظر اون لحظه مونده بود، با جملهی تهیونگ
جرئت و قدرت گرفت و دستش رو سمت دکمهی آستین دختر
برد. توی یک حرکت شدید، اون رو کند و روی زمین انداخت.
دختر بچه بغض کرد و لحظه ای بعد، بلند زیر گریه زد. فردی که به
احتمال زیاد مادرش بود، خودش رو به سرعت رسوند و با اعتراض
و نگرانی، با صدایی بلند، خطاب به آمینا گفت:
_تو االن چیکار کردی؟
و دستش رو بلند کرد تا به صورت آمینا بکوبه که توی هوا توسط
دست سالم تهیونگ گرفته شد. زن که تازه متوجه حضور تهیونگ
شده بود، با عصبانیت گفت:
_داری چه غلطی می کنی؟!
تهیونگ دست زن رو با خشم رها کرد و گفت:
_دستت به دختر من نخوره، حرومزاده!
"دختر من" رو شنیده بود متعجب شد. تا االن
زن از اینکه واژهی
فکر میکرد که آمینا پدر و مادری نداره؛ پس اشتباه می کرد؟
_این بچه که تا االن یتیم بود، وقتی برای خودش میچرخید کجا
بودی پس؟
_جرئت نکن بار دیگه اینطوری خطابش کنی! و اگرنه کاری
می کنم اینبار کسی که یتیم خطاب می شه دختر خودت باشه،
متوجهی؟!
۱۲.۴k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.