رمان حاکم قلبم ❤️🩹 پارت سوم
رمان حاکم قلبم ❤️🩹 پارت سوم
ادامه.......
آجوما :خب ایشون از بچگی روز های خیلی بدی رو گذروند ند و اگه آدم این داستان بشنوه خیلی ناراحت میشه
جنی :اشکال ندارد بگو
آجوما:وقتی ایشون بچه بودند خودم از اون مواظبت کردم و بعد چند سال مین یونگی ۷ ساله شدند و پدرش داشت به مادرش خیانت میکرد و برای اینکه پدر یونگی بتونه با معشوقه اش راحت زندگی کنه از مادرش طلاق گرفت و یونگی میخواست پیش مادرش زندگی کنه و لی مادرش اونو قبول نکرد و وقتی پدر یونگی میرفت سرکار و زن جدید پدرش یعنی معشوقه با یونگی بد رفتار میکرد و از اون کار میکشید و وقتی پدرش میومد خونه زنش تظاهر میکرد که بهشون خوش گذشته و یونگی هی خسته تر رو خسته تر میشود و وقتی ۱۵ ساله شد سر مادرش داد میزد و با مادرش بحث میکرد ولی مادرش دست بردار نبود و بازم از اون کار میکشید ولی الان مادرش پشیمونه و یونگی هنوزم اونو نمی بخشه و اخلاقش خیلی بد شده پس سعی کنید به حرفاش گوش کنید
جنی : باشه سعی میکنم
یونگی :آجوماااا (با داد)
آجوما :بله اومدم .......... موفق باشی
جنی :امید وارم
و ساعت ۱۰ شب و
از زبان جنی
من رفتم رو تخت و امروز با کمک آجوما وسایلم رو جاگیر کردم و یهو صدای در به گوشم خورد و خودمو زدم به خواب
یونگی :میدونم بیداری چشماتو باز کن
جنی :باشه
و انگشت شصتشو به لب های جنی میکشه
یونگی :دیر وقته بگیر بخواب
جنی :باشه
فردا صبح
از خواب که بیدار شدم دیدم که یونگی
تمام ........ ..... تا پارت های بعدی بای بای 💜💜💜
ادامه.......
آجوما :خب ایشون از بچگی روز های خیلی بدی رو گذروند ند و اگه آدم این داستان بشنوه خیلی ناراحت میشه
جنی :اشکال ندارد بگو
آجوما:وقتی ایشون بچه بودند خودم از اون مواظبت کردم و بعد چند سال مین یونگی ۷ ساله شدند و پدرش داشت به مادرش خیانت میکرد و برای اینکه پدر یونگی بتونه با معشوقه اش راحت زندگی کنه از مادرش طلاق گرفت و یونگی میخواست پیش مادرش زندگی کنه و لی مادرش اونو قبول نکرد و وقتی پدر یونگی میرفت سرکار و زن جدید پدرش یعنی معشوقه با یونگی بد رفتار میکرد و از اون کار میکشید و وقتی پدرش میومد خونه زنش تظاهر میکرد که بهشون خوش گذشته و یونگی هی خسته تر رو خسته تر میشود و وقتی ۱۵ ساله شد سر مادرش داد میزد و با مادرش بحث میکرد ولی مادرش دست بردار نبود و بازم از اون کار میکشید ولی الان مادرش پشیمونه و یونگی هنوزم اونو نمی بخشه و اخلاقش خیلی بد شده پس سعی کنید به حرفاش گوش کنید
جنی : باشه سعی میکنم
یونگی :آجوماااا (با داد)
آجوما :بله اومدم .......... موفق باشی
جنی :امید وارم
و ساعت ۱۰ شب و
از زبان جنی
من رفتم رو تخت و امروز با کمک آجوما وسایلم رو جاگیر کردم و یهو صدای در به گوشم خورد و خودمو زدم به خواب
یونگی :میدونم بیداری چشماتو باز کن
جنی :باشه
و انگشت شصتشو به لب های جنی میکشه
یونگی :دیر وقته بگیر بخواب
جنی :باشه
فردا صبح
از خواب که بیدار شدم دیدم که یونگی
تمام ........ ..... تا پارت های بعدی بای بای 💜💜💜
۳.۱k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.