تکپارتی جین
وقتی استاد دانشگاهت اکس بود
p9
ا.ت و جین وارد خونه جین شدن...ا.ت اول با دیدن سلیقه بینظیر جین حیرت زده به در و دیوارش خیره شد و جین هم با لذت نگاه دختر کوچولویی میکرد که انگار براش بزرگ ترین بستنی دنیا رو گرفتن
جین: خانم کوچولو بیا یچی بخور
ا.ت: وای استاد چه خونه ای داری
جین: اخر من استاد شدم یا جین؟(پوکر)
ا.ت: ایششش
جین سری از روی تاسف تکون داد و پیتزا رو گرم کرد و با هم به پیشنهاد جین غذا رو با فیلم دیدن خوردند...هذا تموم شد و صحنه به قسمت رقص زیبایی رسید
جین: واو چه قشنگ میرقصند
ا.ت: ....
جین؛ نظر تو چیه؟
ا.ت :...
جین نگاهش رو به سمت ا.ت برگردوند و با چهرهی غرق خواب ا.ت مواجه شد...لبخندی زد و براید بغلش کرد...به سمت اتاق حرکت کرد و ا.ت رو روی تخت گذاشت و کنارش نشست
جین ...فردا باید کاری که خیلی وقت پیش باید میکردم رو انجام بدم...کاری که خودم شروعش کردم رو باید تموم کنم
جین اروم موهای دخترک رو ناز کرد شاید بعد از پرواز فردا دیگه هیچوقت ا.ت رو نبینه...واسه همین میخواست برای اخرین بار طعم لبای عشقش رو بچشه از شانسش خواب ا.ت سنگین بود...روی ا.ت خیمه زد لباش رو چسبوند به لبای ا.ت و اروم شروع کرد به مک زدن...
ویو فردا
ا.ت ویو
یکم چشمام رو مالوندم و با چند بار پلک زدن تونستم واضح ببینم...صورت جذاب جین جلوم بود...اون خیلی زیباست..اروم دستم رو روی خط فکش کشیدم
جین گفتی بهت دست نزنم ولی خودت بد تریا
با این حرف جین ا.ت ده متر رو هوا پرید و روی تخت نشست با تعجب گفت
ا.ت: تو از کی بیداری؟!
جین: عوم فکر کنم ربع ساعت یا نیم ساعت
ا.ت؛ پس چرا کنار من خوابیدی (اشاره به تخت)
جین: نمیتونم تو خونه خودم بخوابم؟
ا.ت: اما کنار من؟.....(یهو یاد اتفاقات اسانسور افتاد)قرار بود بری پیش اون دختره
جین: اوه راست میگیا ....ولی چیکار کنم اگه میرفتم یه خانم خوشگله ای قهر میکرد
ا.ت؛ ایششش
جین: حسودی هم حد و حدودی داره....
حرفش با پیامک روی گوشی ا.ت قطع شد ...اون پیام از طرف زنعموش بود...امروز پرواز داشت
ا.ت ویو
وای خاک عالم تو سر من یادم رفته بوددددد حالا چه غلطی کنم؟
بدون مکث زنگ زدم یونا و بعد از دو بار زنگ زدن جواب داد
ا.ت: یونااااا
یونا: هااااا
ا.ت: امروز روزش هست!
یونا: روز چی؟؟
ا.ت: خدااااا امروز باید برمممم (اروم)
یونا؛ خب حالا اینو زنگ زدی میومدی تو اتاقم
ا.ت: تو بیا تو اتاق من
یونا: امدم....عه چرا نیستی تو
ا.ت: یه خانمی کلیدی رو برداشته بود و منم هرچی در زدم در رو برام باز نکرد
یونا: واتتت پس الان کجایی
ا.ت: پیش استادم
یونا: چی؟ واییی! ادرس بفرست بگم ماشین بیارت
ا.ت: اوکی اوکی
(قطع کرد)
جین ویو
هعی مثل اینکه بانو یادش نبود امروز پرواز داره
جین: خب خب خانم کجا کجا؟
ا.ت: چی چیو کجا دارم میرم خونم دیگه
جین: واسه چی
ا.ت:....
#سناریو
p9
ا.ت و جین وارد خونه جین شدن...ا.ت اول با دیدن سلیقه بینظیر جین حیرت زده به در و دیوارش خیره شد و جین هم با لذت نگاه دختر کوچولویی میکرد که انگار براش بزرگ ترین بستنی دنیا رو گرفتن
جین: خانم کوچولو بیا یچی بخور
ا.ت: وای استاد چه خونه ای داری
جین: اخر من استاد شدم یا جین؟(پوکر)
ا.ت: ایششش
جین سری از روی تاسف تکون داد و پیتزا رو گرم کرد و با هم به پیشنهاد جین غذا رو با فیلم دیدن خوردند...هذا تموم شد و صحنه به قسمت رقص زیبایی رسید
جین: واو چه قشنگ میرقصند
ا.ت: ....
جین؛ نظر تو چیه؟
ا.ت :...
جین نگاهش رو به سمت ا.ت برگردوند و با چهرهی غرق خواب ا.ت مواجه شد...لبخندی زد و براید بغلش کرد...به سمت اتاق حرکت کرد و ا.ت رو روی تخت گذاشت و کنارش نشست
جین ...فردا باید کاری که خیلی وقت پیش باید میکردم رو انجام بدم...کاری که خودم شروعش کردم رو باید تموم کنم
جین اروم موهای دخترک رو ناز کرد شاید بعد از پرواز فردا دیگه هیچوقت ا.ت رو نبینه...واسه همین میخواست برای اخرین بار طعم لبای عشقش رو بچشه از شانسش خواب ا.ت سنگین بود...روی ا.ت خیمه زد لباش رو چسبوند به لبای ا.ت و اروم شروع کرد به مک زدن...
ویو فردا
ا.ت ویو
یکم چشمام رو مالوندم و با چند بار پلک زدن تونستم واضح ببینم...صورت جذاب جین جلوم بود...اون خیلی زیباست..اروم دستم رو روی خط فکش کشیدم
جین گفتی بهت دست نزنم ولی خودت بد تریا
با این حرف جین ا.ت ده متر رو هوا پرید و روی تخت نشست با تعجب گفت
ا.ت: تو از کی بیداری؟!
جین: عوم فکر کنم ربع ساعت یا نیم ساعت
ا.ت؛ پس چرا کنار من خوابیدی (اشاره به تخت)
جین: نمیتونم تو خونه خودم بخوابم؟
ا.ت: اما کنار من؟.....(یهو یاد اتفاقات اسانسور افتاد)قرار بود بری پیش اون دختره
جین: اوه راست میگیا ....ولی چیکار کنم اگه میرفتم یه خانم خوشگله ای قهر میکرد
ا.ت؛ ایششش
جین: حسودی هم حد و حدودی داره....
حرفش با پیامک روی گوشی ا.ت قطع شد ...اون پیام از طرف زنعموش بود...امروز پرواز داشت
ا.ت ویو
وای خاک عالم تو سر من یادم رفته بوددددد حالا چه غلطی کنم؟
بدون مکث زنگ زدم یونا و بعد از دو بار زنگ زدن جواب داد
ا.ت: یونااااا
یونا: هااااا
ا.ت: امروز روزش هست!
یونا: روز چی؟؟
ا.ت: خدااااا امروز باید برمممم (اروم)
یونا؛ خب حالا اینو زنگ زدی میومدی تو اتاقم
ا.ت: تو بیا تو اتاق من
یونا: امدم....عه چرا نیستی تو
ا.ت: یه خانمی کلیدی رو برداشته بود و منم هرچی در زدم در رو برام باز نکرد
یونا: واتتت پس الان کجایی
ا.ت: پیش استادم
یونا: چی؟ واییی! ادرس بفرست بگم ماشین بیارت
ا.ت: اوکی اوکی
(قطع کرد)
جین ویو
هعی مثل اینکه بانو یادش نبود امروز پرواز داره
جین: خب خب خانم کجا کجا؟
ا.ت: چی چیو کجا دارم میرم خونم دیگه
جین: واسه چی
ا.ت:....
#سناریو
۷.۴k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.