PART8

(ویو جونگ کوک)
از سرکار برگشتم خونه برای نهار داشتم میرفتم سمت آشپز خونه که صدای خانم مین رو شنیدم
@خب راستش ارباب قبل از اینکه پدر و مادرش رو از دست بده خیلی شاد سر حال بود ولی بعدش خیلی تغییر کرد دیگه کسی روی لبای ارباب خنده ندید اما هنوزم مهربونه فقط بروز نمیده
چی؟ داره از من برای اون دختره تعریف می‌کنه(توی ذهنش)
+آجوما آجوما(با عصبانیت)
@بله ارباب اومدم
(ویو یونا )
خدمت کار داشت از اون مرد حرف میزد که یه هو اومد اون رو صدا کرد خیلی ترسیدم اومدم بلند شم که از حولم پام خورد به میز . پام رو گرفته بودم توی دستم و روی اون یکی پام میپریدم
_آخ آخ ....وای پام
(ویو جونگ کوک)
خانم مین از آشپز خونه اومد بیرون که صدای برخورد چیزی از آشپز خونه اومد نگاهم رفت سمت آشپز خونه دیدم بله پاش رو به فنا داده
@کاری داشتین ارباب ؟
+چی نه برو به اون برس فکر کنم پاش شکست
@بله چشم
+آها راستی دیگه درباره من به اون دختره توضیح نده باشه؟
@باشه ارباب
+آجوما لطفاً غذام رو بیارید توی اتاقم
@چشم ارباب
رفتم سمت اتاقم پالتوم رو در آوردمو پرت کردم روی صندلی دراور خودمم انداختم روی تخت
(ویو یونا)
@چی کار کردی با خودت دختر
_چیزی نیست چیزی نیست
@بزار ببینم.........خب چیزه خواستی نیست فقط زرب دیده
_ممنونم
내 노예🖤