تکپارتی جین
وقتی استاد دانشگاهت اکس قبلیت بود
p7
جین بی صدا دست ا.ت رو گرفت و حرکت کرد...چند قدمی بعد ا.ت دستش رو از لای دستای قدرت مند جین بیرون کشید و جین واقعا دیگه داشت از حرکات ا.ت ناراحت میشد
جین: اوکی نمیخورمت (یکم بلند)
ا.ت: چته تو ؟
جین: من که هیچی والا شما اگه کاریت نباشه ما آک بندیم
ا.ت: وات هد...
ا.ت ویو
فهمیدم که نمیخواسته این کار رو بکنم ولی حقی نداره که دستم رو میگیره
سوار ماشین شدند و نیم ساعت داخل ماشین بی صدا و حرف گذشت ...رسیدند خونه اجاره ای ات و یونا و ا.ت پیاده شد و جین منتظر موند تا ا.ت بره داخل
ا.ت زنگ رو فشرد....یه با...دوبار...سه بار.....اما بی فایده بود...زنگ زد به گوشی یونا اما جواب نداد
ا.ت: اوففف باز این دختره خودشو حبس کرد
جین ویو
دیرم هرچی ا.ت زنگ در رو میزنه کسی باز نمیکنه و انگار با یه شماره تماس گرفت که بازم بی فایده بود ....از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش
جین: چیشده
ا.ت: هیچی فکر کنم حال یونا خوب نیست در میزنم جواب نمیده
جین: کلید داری؟
ا.ت: وقتی میخواستیم بریم یونا برشون داشت...هوففف باز این هنسفری انداخته تو گوشش و گوشیش رو هم گذاشته رو پرواز
جین: خب الان میخوای چیکار کنی
ا.ت یکم سرش رو خاروند و دوباره زنگ رو زد اما بازم هیچ جوابی نگرفت
ا.ت: اهههه نمیدونم چیکار کنم
جین: سوار شو
ا.ت: ها ؟
جین: سوار شو میریم خونه من
ا.ت: برو بابا
جین: ا.ت بشیننننن بریممممم
ا.ت: وایی جین یچی بگو منطقی باشه الان من چجوری بیام خونه تو آخه ؟یه حرفایی میزنیا
جین: مسخره نباش نمیتونی که امشب تو کوچه بخوابی
ا.ت :.....
جین از حالت نگاه ا.ت به در و دیوار فهمید حاظره تو کوچه بخوابه ولی باهاش نره
جین: ا.ت
ا.ت: بله
جین: ادا نکن بیا بریم
ا.ت: آخه....
جین: آخه نداره دیگه نگاه کن یونا بدبخت افتاده اونجا ولش کن صبح که تعطیله نمیخوای بری دانشگاه که
ا.ت: هوفف....اوکی ...بریم
ا.ت و جین سوار ماشین شدن ...تمام مدت هواس جین به ا.ت بود که داشت با نگرانی در مورد رفتن به خونش فکر میکرد...ناخوداگاه لبخندی زد...واقعا دلش به این کوچولو تنگ بود...وقتی که کنارش میخوابید و براش آشپزی میکرد و جین اذیتش میکرد خیلی حس خوبی براش داشت و شاید حالا بتونه ا.ت رو برگردونه
رسیدند خونه و جین ماشین رو برد داخل گاراژ و پیدا شد ...در سمت ا.ت رو باز کرد اما ا.ت هیچ تکونی نخورد
جین: هوففف ا.ت خسته ام از بس رانندگی کردم بریم دارم میمیرم بخدا
ا.ت: ......
جین: ا.ت نمیخوای که تو ماشین بخوابی
جین رضایت کامل رو داخل نگاه ا.ت دید که تو ماشین بخوابه
جین: ا.ت نگو که میخوای بازی کنی
ول کن بریم....من....من......
خب اینبار یکم ناراحتم ازتون چون بعضیا حمایت نمیکنن
و ممنونم از کسایی که هوام رو دارن و حمایتم میکنن
#سناریو
#فیک
#بی_تی_اس
p7
جین بی صدا دست ا.ت رو گرفت و حرکت کرد...چند قدمی بعد ا.ت دستش رو از لای دستای قدرت مند جین بیرون کشید و جین واقعا دیگه داشت از حرکات ا.ت ناراحت میشد
جین: اوکی نمیخورمت (یکم بلند)
ا.ت: چته تو ؟
جین: من که هیچی والا شما اگه کاریت نباشه ما آک بندیم
ا.ت: وات هد...
ا.ت ویو
فهمیدم که نمیخواسته این کار رو بکنم ولی حقی نداره که دستم رو میگیره
سوار ماشین شدند و نیم ساعت داخل ماشین بی صدا و حرف گذشت ...رسیدند خونه اجاره ای ات و یونا و ا.ت پیاده شد و جین منتظر موند تا ا.ت بره داخل
ا.ت زنگ رو فشرد....یه با...دوبار...سه بار.....اما بی فایده بود...زنگ زد به گوشی یونا اما جواب نداد
ا.ت: اوففف باز این دختره خودشو حبس کرد
جین ویو
دیرم هرچی ا.ت زنگ در رو میزنه کسی باز نمیکنه و انگار با یه شماره تماس گرفت که بازم بی فایده بود ....از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش
جین: چیشده
ا.ت: هیچی فکر کنم حال یونا خوب نیست در میزنم جواب نمیده
جین: کلید داری؟
ا.ت: وقتی میخواستیم بریم یونا برشون داشت...هوففف باز این هنسفری انداخته تو گوشش و گوشیش رو هم گذاشته رو پرواز
جین: خب الان میخوای چیکار کنی
ا.ت یکم سرش رو خاروند و دوباره زنگ رو زد اما بازم هیچ جوابی نگرفت
ا.ت: اهههه نمیدونم چیکار کنم
جین: سوار شو
ا.ت: ها ؟
جین: سوار شو میریم خونه من
ا.ت: برو بابا
جین: ا.ت بشیننننن بریممممم
ا.ت: وایی جین یچی بگو منطقی باشه الان من چجوری بیام خونه تو آخه ؟یه حرفایی میزنیا
جین: مسخره نباش نمیتونی که امشب تو کوچه بخوابی
ا.ت :.....
جین از حالت نگاه ا.ت به در و دیوار فهمید حاظره تو کوچه بخوابه ولی باهاش نره
جین: ا.ت
ا.ت: بله
جین: ادا نکن بیا بریم
ا.ت: آخه....
جین: آخه نداره دیگه نگاه کن یونا بدبخت افتاده اونجا ولش کن صبح که تعطیله نمیخوای بری دانشگاه که
ا.ت: هوفف....اوکی ...بریم
ا.ت و جین سوار ماشین شدن ...تمام مدت هواس جین به ا.ت بود که داشت با نگرانی در مورد رفتن به خونش فکر میکرد...ناخوداگاه لبخندی زد...واقعا دلش به این کوچولو تنگ بود...وقتی که کنارش میخوابید و براش آشپزی میکرد و جین اذیتش میکرد خیلی حس خوبی براش داشت و شاید حالا بتونه ا.ت رو برگردونه
رسیدند خونه و جین ماشین رو برد داخل گاراژ و پیدا شد ...در سمت ا.ت رو باز کرد اما ا.ت هیچ تکونی نخورد
جین: هوففف ا.ت خسته ام از بس رانندگی کردم بریم دارم میمیرم بخدا
ا.ت: ......
جین: ا.ت نمیخوای که تو ماشین بخوابی
جین رضایت کامل رو داخل نگاه ا.ت دید که تو ماشین بخوابه
جین: ا.ت نگو که میخوای بازی کنی
ول کن بریم....من....من......
خب اینبار یکم ناراحتم ازتون چون بعضیا حمایت نمیکنن
و ممنونم از کسایی که هوام رو دارن و حمایتم میکنن
#سناریو
#فیک
#بی_تی_اس
۹.۲k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.