تکپارتی جین
وقتی استاد دانشگاهت اکس قبلیت بود
p6
یونا: واقعا؟میخوای باور کنم کسی که حالمو نمیپرسه دوستم داشته باشه
یونگی؛ من اینجوری میتونی باهاش کنار بیای؟
یونا: هه معلومه که نه
یونگی:چرا انوقت
یونا:این چه دوست پسریه که ایجوری باشه...اخلاقش ارزونی خودش
یونگی:تیکه خوبی بود
یونا:تیکه نبود حرف اصلی و دلیل دست رد زدن به سینته
یونگی:اگه قبولم کنی میبینی که اشتباه فکر میکردی
یونا:اره جون عمت
یونگی:من اینکار رو کردم
یونا:چیکار؟
یونگی: اگه میبینی این دوتا فنچ کنار همن باید بگم پیشنهاد من به جین بود که بیارش اینجا چون با اینجا کلی خاطره داره
یونا:خب که چی
یونگی:تا امشب وقت داری جوابم رو بدی
یونا یکم از قهوه اش رو خورد و گفت
یونا:تو همین فکر باش
یونگی صندلی یونا رو سمت خودش کرد و صورتش رو روبه روی خودش قرار داد وگفت
یونگی:میتونی بیخیال من شی؟
یونا:من در همین حال حاظر هم خیالی بهت ندارم
یونگی: یعنی من پیشیت نیستم؟ (کیوت)
یونا: اقای مین خجالت بکش
یونگی خودش رو سمت یونا کشوند و لباش رو لبای یونا گذاشت و بعد از چند ثانیه شروع کرد به مکیدن که یونا خودشو جدا کرد
یونگی:اوه دختر تو یخ کردی ...خیلی بدنت سرده
یونا: واسه چی بوسیدیم
یونگی:الان این مهمه که تو یخ کردی
یونا نپیچون
یونگی: هوفففف......اشتباه کردم؟
یونا: وقتی گوشیت امشب که هیچ تا ابد از طرف من زنگی نخورد میفهمی الان اشتباه کردی یا نه پسرهی بیحیا (رفت)
یونگی خیلی خوشگل شده (اروم ولی یونا شنید)
یونا: شنیدم چی گفتی
یونگی: شاید گفتم که بشنوی
یونا: ایشششششش
یونا بدون فکر کردن به ا.ت اسنپ گرفت و بعد از چند دقیقه از اونجا رفت
ا.ت ویو
چرا من الان تو این بغلم.... جین خیلی خوب بلده رامم کنه واقعا که رگ خوابم دستشه
ا.ت: بزارم پایین
جین: (ا.ت رو گذاشت پایین )ا.ت میخوام یچی بهت بگم
ا.ت: بله استاد گوش میدم
جین: نمیخوای تمومش کنی؟ میدونی چقدر کارت رو اعصابه؟
ا.ت: نه نمیخوام چون احترام همیشه سر جاشه میدونی که(چشمک....اشاره به روزی که جین هر چی دلش خواست به ا.ت گفت و قضاوت کرد و ترکش کرد)
جین: اوکی....برو خونه یخ میکنی
یهو مسیجی از یونا امد
مسیج: من رفتم خونه دیدم خیلی با جین توهمید ولتون کردم
ا.ت: دختره کثافت الان من با کی برم خونه؟
جین: من میرسونمت
ا.ت آخه....
جین: کاریت ندارم
ا.ت :....خب باشه....به یونگی بگو بریم
جین:اون خودش ماشین داره
ا.ت:بریم پس
جین بی صدا دست ا.ت رو گرفت و حرکت کرد...چند قدمی بعد ا.ت دستش رو از لای دستای قدرت مند جین بیرون کشید و جین.....
#سناریو
#جین
p6
یونا: واقعا؟میخوای باور کنم کسی که حالمو نمیپرسه دوستم داشته باشه
یونگی؛ من اینجوری میتونی باهاش کنار بیای؟
یونا: هه معلومه که نه
یونگی:چرا انوقت
یونا:این چه دوست پسریه که ایجوری باشه...اخلاقش ارزونی خودش
یونگی:تیکه خوبی بود
یونا:تیکه نبود حرف اصلی و دلیل دست رد زدن به سینته
یونگی:اگه قبولم کنی میبینی که اشتباه فکر میکردی
یونا:اره جون عمت
یونگی:من اینکار رو کردم
یونا:چیکار؟
یونگی: اگه میبینی این دوتا فنچ کنار همن باید بگم پیشنهاد من به جین بود که بیارش اینجا چون با اینجا کلی خاطره داره
یونا:خب که چی
یونگی:تا امشب وقت داری جوابم رو بدی
یونا یکم از قهوه اش رو خورد و گفت
یونا:تو همین فکر باش
یونگی صندلی یونا رو سمت خودش کرد و صورتش رو روبه روی خودش قرار داد وگفت
یونگی:میتونی بیخیال من شی؟
یونا:من در همین حال حاظر هم خیالی بهت ندارم
یونگی: یعنی من پیشیت نیستم؟ (کیوت)
یونا: اقای مین خجالت بکش
یونگی خودش رو سمت یونا کشوند و لباش رو لبای یونا گذاشت و بعد از چند ثانیه شروع کرد به مکیدن که یونا خودشو جدا کرد
یونگی:اوه دختر تو یخ کردی ...خیلی بدنت سرده
یونا: واسه چی بوسیدیم
یونگی:الان این مهمه که تو یخ کردی
یونا نپیچون
یونگی: هوفففف......اشتباه کردم؟
یونا: وقتی گوشیت امشب که هیچ تا ابد از طرف من زنگی نخورد میفهمی الان اشتباه کردی یا نه پسرهی بیحیا (رفت)
یونگی خیلی خوشگل شده (اروم ولی یونا شنید)
یونا: شنیدم چی گفتی
یونگی: شاید گفتم که بشنوی
یونا: ایشششششش
یونا بدون فکر کردن به ا.ت اسنپ گرفت و بعد از چند دقیقه از اونجا رفت
ا.ت ویو
چرا من الان تو این بغلم.... جین خیلی خوب بلده رامم کنه واقعا که رگ خوابم دستشه
ا.ت: بزارم پایین
جین: (ا.ت رو گذاشت پایین )ا.ت میخوام یچی بهت بگم
ا.ت: بله استاد گوش میدم
جین: نمیخوای تمومش کنی؟ میدونی چقدر کارت رو اعصابه؟
ا.ت: نه نمیخوام چون احترام همیشه سر جاشه میدونی که(چشمک....اشاره به روزی که جین هر چی دلش خواست به ا.ت گفت و قضاوت کرد و ترکش کرد)
جین: اوکی....برو خونه یخ میکنی
یهو مسیجی از یونا امد
مسیج: من رفتم خونه دیدم خیلی با جین توهمید ولتون کردم
ا.ت: دختره کثافت الان من با کی برم خونه؟
جین: من میرسونمت
ا.ت آخه....
جین: کاریت ندارم
ا.ت :....خب باشه....به یونگی بگو بریم
جین:اون خودش ماشین داره
ا.ت:بریم پس
جین بی صدا دست ا.ت رو گرفت و حرکت کرد...چند قدمی بعد ا.ت دستش رو از لای دستای قدرت مند جین بیرون کشید و جین.....
#سناریو
#جین
۶.۹k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.