رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۹۷
کایان همانطور بیصدا و بیحرف مشغول گوش دادن به حرفها و درد و دلهای سوگل بود لبخندی زده و درحالی که انگشت کاکائوییاش را به سمت سوگل میبرد کاکائو را به دماغ او زده و گفت:
- Bugünden itibaren istediğin gibi yaşamak istiyor musun? Qaymaki'nin afacan ve meşgul oyunlarını ve görevlerini deneyimlemek ister misiniz?
<<میخوای از امروز طوری که دلت میخواد زندگی کنی؟ شیطنت و شلوغ بازی و کارهای قایمکی رو همه اینها رو تجربه کنی؟>>
سوگل با لبخند کاکائوی روی دماغش را پاک کرد، همانطور که دستش را خامهای کرده بود به سمت کایان برده و گفت:
- آره خیلی دوست دارم.
قصد داشت خامه را به صورت کایان بزند که کایان پیش دستی کرده دهانش را باز کرده و انگشت سوگل را با دهانش گرفته و خامه روی انگشتش را خورد.
با این کارش جیغ سوگل بلند شده و کایان به خنده افتاد.
کایان قاشق پر از خامه را به سمت دهانش برده و آن را با زبان تمیز کرده و گفت:
- Bugünden itibaren seni rahatsız etmelerine izin vermeyeceğim, birlikte istediğimiz gibi yaşamak istiyorum, sen bana çok benziyorsun!
<<از امروز نمیزارم اذیتت کنن، میخوام با هم طوری زندگی کنیم که دلمون میخواد، تو خیلی شبیه منی!>>
لبخند یک لحظه هم از لب سوگل کنار نمیرفت، سرش را تکان داد و خندهاش بیشتر شد.
درحالی که هر دو میخندیدند صدای گوشی کایان آنها را از خلوتشان بیرون کشید.
کایان گوشی را از داخل جیبش بیرون کشیده و با دیدن شماره یکی از همکارانش داخل بیمارستان، دکمه وصل تماس را زده و جواب داد:
حواس سوگل کاملا به صحبتهای کایان بود که میگفت:
- Bugünkü vardiyam değil. Peki Dr. Akbari nerede? Bu olduğunda orada başka doktor yok. Çok iyi, şimdi yetişiyorum
<<امروز که شیفت من نیست... پس دکتر اکبری کجاست... کی این اتفاق افتاده هیچ دکتر دیگهای اونجا نیست... خیلی خوب الان خودم رو میرسونم.>>
کایان گوشی را قطع کرده و سوگل سریع پرسید:
- چی شده اتفاقی افتاده؟
کاایان درحالی که آبدهانش را قورت میداد گفت:
- Sanki bir çocuk kaza geçirmiş, beyni hasar görmüş ve acil ameliyata alınması gerekiyormuş gibi! Dr. Akbari de orada değil, sanırım başına bir şey geldi ve hastaneden çıktı, benim yanına gitmem lazım
<<مثل این که یه بچه تصادف کرده و به مغزش آسیب رسیده و به عمل جراحی سریع نیاز داره! دکتر اکبری هم اونجا نیست فکر کنم یک مشکلی براش پیش اومده و از بیمارستان رفته، باید من به جاش برم.>>
سوگل که تمام ذوقش از بین رفته بود نگاهی به کیک پر از خامه و کاکائو کرده و یاد غذایی افتاد که با هم درست کردند رو به کایان گفت:
- غذا رو میخوریم بعد میری دیگه؟
کایان درحالی که از جایش بلند میشد گوشی را داخل جیب اسلش مشکی رنگش گذاشته و گفت:
- HAYIR! Sanki ciddi bir meseleymiş gibi, sen yemeğini ye, ben de gelip yiyeceğim
<<نه! مثل این که مسئله جدیه، تو غذات رو بخور منم برمیگردم میخورم.>>
سوگل نیز به همراه او از جایش بلند شده و پشت سرش به طبقه بالا رفت، کایان تند- تند کمد را زیر و رو کرده و یک شلوار کتان بیرون آورد درحالی که دستی به سرش میکشید نگاهش به چهره عبوس سوگل افتاد و با نزدیک شدن به او گفت:
- bu nedir kızım neden kaşlarını çattın?
<<چیه دختر؟ چرا اخم کردی؟>>
سوگل لبهایش را کمی غنچه کرده و گفت:
- هیچی! قرار بود امروز خوش بگذرونیم؛ کایان قدمی به او نزدیک شده و درحالی که ترهای از موهایش را در دست میگرفت گفت:
- Bir ya da iki saatten fazla sürmez. Hemen döneceğim
<<یکی دو ساعت بیشتر طول نمیکشه سریع برمیگردم.>>
کایان همانطور بیصدا و بیحرف مشغول گوش دادن به حرفها و درد و دلهای سوگل بود لبخندی زده و درحالی که انگشت کاکائوییاش را به سمت سوگل میبرد کاکائو را به دماغ او زده و گفت:
- Bugünden itibaren istediğin gibi yaşamak istiyor musun? Qaymaki'nin afacan ve meşgul oyunlarını ve görevlerini deneyimlemek ister misiniz?
<<میخوای از امروز طوری که دلت میخواد زندگی کنی؟ شیطنت و شلوغ بازی و کارهای قایمکی رو همه اینها رو تجربه کنی؟>>
سوگل با لبخند کاکائوی روی دماغش را پاک کرد، همانطور که دستش را خامهای کرده بود به سمت کایان برده و گفت:
- آره خیلی دوست دارم.
قصد داشت خامه را به صورت کایان بزند که کایان پیش دستی کرده دهانش را باز کرده و انگشت سوگل را با دهانش گرفته و خامه روی انگشتش را خورد.
با این کارش جیغ سوگل بلند شده و کایان به خنده افتاد.
کایان قاشق پر از خامه را به سمت دهانش برده و آن را با زبان تمیز کرده و گفت:
- Bugünden itibaren seni rahatsız etmelerine izin vermeyeceğim, birlikte istediğimiz gibi yaşamak istiyorum, sen bana çok benziyorsun!
<<از امروز نمیزارم اذیتت کنن، میخوام با هم طوری زندگی کنیم که دلمون میخواد، تو خیلی شبیه منی!>>
لبخند یک لحظه هم از لب سوگل کنار نمیرفت، سرش را تکان داد و خندهاش بیشتر شد.
درحالی که هر دو میخندیدند صدای گوشی کایان آنها را از خلوتشان بیرون کشید.
کایان گوشی را از داخل جیبش بیرون کشیده و با دیدن شماره یکی از همکارانش داخل بیمارستان، دکمه وصل تماس را زده و جواب داد:
حواس سوگل کاملا به صحبتهای کایان بود که میگفت:
- Bugünkü vardiyam değil. Peki Dr. Akbari nerede? Bu olduğunda orada başka doktor yok. Çok iyi, şimdi yetişiyorum
<<امروز که شیفت من نیست... پس دکتر اکبری کجاست... کی این اتفاق افتاده هیچ دکتر دیگهای اونجا نیست... خیلی خوب الان خودم رو میرسونم.>>
کایان گوشی را قطع کرده و سوگل سریع پرسید:
- چی شده اتفاقی افتاده؟
کاایان درحالی که آبدهانش را قورت میداد گفت:
- Sanki bir çocuk kaza geçirmiş, beyni hasar görmüş ve acil ameliyata alınması gerekiyormuş gibi! Dr. Akbari de orada değil, sanırım başına bir şey geldi ve hastaneden çıktı, benim yanına gitmem lazım
<<مثل این که یه بچه تصادف کرده و به مغزش آسیب رسیده و به عمل جراحی سریع نیاز داره! دکتر اکبری هم اونجا نیست فکر کنم یک مشکلی براش پیش اومده و از بیمارستان رفته، باید من به جاش برم.>>
سوگل که تمام ذوقش از بین رفته بود نگاهی به کیک پر از خامه و کاکائو کرده و یاد غذایی افتاد که با هم درست کردند رو به کایان گفت:
- غذا رو میخوریم بعد میری دیگه؟
کایان درحالی که از جایش بلند میشد گوشی را داخل جیب اسلش مشکی رنگش گذاشته و گفت:
- HAYIR! Sanki ciddi bir meseleymiş gibi, sen yemeğini ye, ben de gelip yiyeceğim
<<نه! مثل این که مسئله جدیه، تو غذات رو بخور منم برمیگردم میخورم.>>
سوگل نیز به همراه او از جایش بلند شده و پشت سرش به طبقه بالا رفت، کایان تند- تند کمد را زیر و رو کرده و یک شلوار کتان بیرون آورد درحالی که دستی به سرش میکشید نگاهش به چهره عبوس سوگل افتاد و با نزدیک شدن به او گفت:
- bu nedir kızım neden kaşlarını çattın?
<<چیه دختر؟ چرا اخم کردی؟>>
سوگل لبهایش را کمی غنچه کرده و گفت:
- هیچی! قرار بود امروز خوش بگذرونیم؛ کایان قدمی به او نزدیک شده و درحالی که ترهای از موهایش را در دست میگرفت گفت:
- Bir ya da iki saatten fazla sürmez. Hemen döneceğim
<<یکی دو ساعت بیشتر طول نمیکشه سریع برمیگردم.>>
۱.۹k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.