مافیای جذاب من پارت ۴۴
که یه دفعه تهیونگ بغلم کرد و منو به یه سمت دیگه حول داد. همون موقع صدای شلیک اومد. برگشتم که دیدم یه نفر میخواست از اونجا ما بکشه. دیدیم کم کم چند نفر اومدن سمت ما که همشون مصلح بودن.
تهیونگ منو کشید پشت یه تپه سنگ خیلی بزرگ و برمیگشت و شلیک نیکرد. منم مونده بودم چیکار کنم که یهو یادم افتاد کار منم همین بوده.
یه تفنگ دیگه پشت لباس تهیونگ بود. اونو برداشتم.
تهیونگ: چیکار داری میکنی؟*داد*
جنی: یادت رفته.....
برگشتم با چند تا شلیک میتونم بگم که سه نفرو درجا به چخ دادم.
اونا خیلی سریع بودن.
دست تهیونگ خراش برداشت. برگشتم سمتش که احساس کردم سینه ی سمت چپم داره تیر میکشه. چشمام سیاهی رفت....و (خماری)
#تهیونگ
دستم خراش برداشت و جنی اومد سمتم که یه لحظه با یه صدا چشمان سیاهی رفت و افتاد توی بغلم.
دیدم داره از بدنش خون میاد. عصبانی شدم. به تکتک اون بیناموسای عوضی شلیک کردم. هدفشون جنی بود.
گمشدن رفتن. سریع زنگ زدم به جیمین که بیاد اونجا.....
جنی:ت....ته...تهیونگ.......تهیونگ...*نفسنفس*
تهیونگ: ششششش آروم باش جنی. ساکت باش....
بیشتر به خودم فشوردمش.
در عرض کمتر از یک دقیقه جیمین با ماشین اومد. جونگکوک هم بود. بعدش کردم و توی ماشین گذاشتم.
جیمین: چیشده؟؟*نگران*
تهیونگ: فعلاحرفنزنبرو!*عصبی و سریع*
جیمین حرکت کرد و با سرعت رفتیم سمت بیمارستان.
جنی رو بردن تو اتاق عمل. از نگرانی داشتم میمردم.(من بمیرم🥺)
رزی و لیسا گوشی جونگکوک و جیمین رو سوراخ کردن. آخرم جیمین رفت آوردنشون.
رزی داشت از حال میرفت. استرس هم اصلا برای لیسا خوب نبود توی این وضعیت. ولی حالش خوب نبود....
پارت بعدی:
۲۵ لایک
۳۰ کامنت
تهیونگ منو کشید پشت یه تپه سنگ خیلی بزرگ و برمیگشت و شلیک نیکرد. منم مونده بودم چیکار کنم که یهو یادم افتاد کار منم همین بوده.
یه تفنگ دیگه پشت لباس تهیونگ بود. اونو برداشتم.
تهیونگ: چیکار داری میکنی؟*داد*
جنی: یادت رفته.....
برگشتم با چند تا شلیک میتونم بگم که سه نفرو درجا به چخ دادم.
اونا خیلی سریع بودن.
دست تهیونگ خراش برداشت. برگشتم سمتش که احساس کردم سینه ی سمت چپم داره تیر میکشه. چشمام سیاهی رفت....و (خماری)
#تهیونگ
دستم خراش برداشت و جنی اومد سمتم که یه لحظه با یه صدا چشمان سیاهی رفت و افتاد توی بغلم.
دیدم داره از بدنش خون میاد. عصبانی شدم. به تکتک اون بیناموسای عوضی شلیک کردم. هدفشون جنی بود.
گمشدن رفتن. سریع زنگ زدم به جیمین که بیاد اونجا.....
جنی:ت....ته...تهیونگ.......تهیونگ...*نفسنفس*
تهیونگ: ششششش آروم باش جنی. ساکت باش....
بیشتر به خودم فشوردمش.
در عرض کمتر از یک دقیقه جیمین با ماشین اومد. جونگکوک هم بود. بعدش کردم و توی ماشین گذاشتم.
جیمین: چیشده؟؟*نگران*
تهیونگ: فعلاحرفنزنبرو!*عصبی و سریع*
جیمین حرکت کرد و با سرعت رفتیم سمت بیمارستان.
جنی رو بردن تو اتاق عمل. از نگرانی داشتم میمردم.(من بمیرم🥺)
رزی و لیسا گوشی جونگکوک و جیمین رو سوراخ کردن. آخرم جیمین رفت آوردنشون.
رزی داشت از حال میرفت. استرس هم اصلا برای لیسا خوب نبود توی این وضعیت. ولی حالش خوب نبود....
پارت بعدی:
۲۵ لایک
۳۰ کامنت
۱۱.۲k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.