و بلاخره پارت 6..
چند روز گذشت و همه متوجه شدن عکسای اون روز کار سانا بوده تا جیمین از ا.ت دور بشه..
سانا و جیمین کات کردن و سانا از اون مدرسه رفت..
جیمین هر روز و هر روز به ا.ت وابسته تر می شد..
تا اینکه..
ویو ا.ت:
سر کلاس بودیم و داشتیم تمرینات ریاضی رو حل میکردیم که خانم چوی گفت: بچه ها.. سه شنبه قراره بریم اردو..
من گروه هارو تقسیم بندی کردم خب..
میسا با لیا
کوک با دان بی
سوجون با میا
..... با.......
..... با.......
....... با.......
..... با......
و...
جیمین هم با... ا.ت!
ا.ت آهی از سر کلافگی کشید: ا.ت آروم باش.. فقط یه اردوعهههه.. آروم باش..
بلاخره زنگ خورد ا.ت وسایلشو جمع کرد..
جیمین: ا.ت.. چیزه.. ممممم... چیز... سه شنبه من بیام دنبالت؟
ا.ت: عک
جیمین میخواست بیشتر با ا.ت حرف بزنه: و چیز.. مممم...
ا.ت: جیمینا من حصله ندارم و بشدت خستم میشه بزاری برم؟
جیمین که از اینکه ا.ت اینجوری صداش کرده بود قلبش اکلیلی شده بود گفت: عک.. روز خوبی داشته باشی ا.تیییی(کیوت)
جیمین رفت و ا.ت رو با قیافه ای متعجب تنها گذاشت..
دان بی: ا.ت بریم دیگه!
ا.ت: چچچ.. چی؟.. ها.. بریم
دان بی: چی شده ا.ت خانوم خبریه؟
لپ هات گل انداخته.. نیشتم تا بنا گوش بازه
ا.ت: نبابا چه خبری (خنده ضایع)
دان بی: اوکی من خرم..
ا.ت: در اون که شکی نی!
دان بی دنبال ا.ت افتاد و خلاصه بلاخره هرکدوم رسیدن خونه (گشادی..)
ویو ا.ت:
رسیدم خونه و برای اولین بار اوما خونه بود..
ا.ت: سلام بر مادر گوگولی مگولی خودمممم
مامان ا.ت: علیک سلام، چیشده شنگولی؟
ا.ت: قراره سه شنبه بریم اردو!!!
مامان: خب ب سلامتی.. معمولا برا اینطور چیزا انقد ذوق نمیکردی
ا.ت: عیباا شمام گیر دادین دیگه..
ا.ت رفت توی اتاقش به خودش توی اینه نگاه کرد: وااا.. گوه خورده پسره منو نخاااد.. دختر به این جیگریییی!
پرش زمانی=شب
ا.ت توی تختش دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود با یادآوردی اینکه جیمین ا.تی صداش کرده بود و انقد کیوت بود دوباره نیشش باز شد زیر لب گفت: کیوت پدسگ:))
ادامه دارد...
اوکی من برم یچیزی بخورم الان پارت بعدو هم میزارم♡
سانا و جیمین کات کردن و سانا از اون مدرسه رفت..
جیمین هر روز و هر روز به ا.ت وابسته تر می شد..
تا اینکه..
ویو ا.ت:
سر کلاس بودیم و داشتیم تمرینات ریاضی رو حل میکردیم که خانم چوی گفت: بچه ها.. سه شنبه قراره بریم اردو..
من گروه هارو تقسیم بندی کردم خب..
میسا با لیا
کوک با دان بی
سوجون با میا
..... با.......
..... با.......
....... با.......
..... با......
و...
جیمین هم با... ا.ت!
ا.ت آهی از سر کلافگی کشید: ا.ت آروم باش.. فقط یه اردوعهههه.. آروم باش..
بلاخره زنگ خورد ا.ت وسایلشو جمع کرد..
جیمین: ا.ت.. چیزه.. ممممم... چیز... سه شنبه من بیام دنبالت؟
ا.ت: عک
جیمین میخواست بیشتر با ا.ت حرف بزنه: و چیز.. مممم...
ا.ت: جیمینا من حصله ندارم و بشدت خستم میشه بزاری برم؟
جیمین که از اینکه ا.ت اینجوری صداش کرده بود قلبش اکلیلی شده بود گفت: عک.. روز خوبی داشته باشی ا.تیییی(کیوت)
جیمین رفت و ا.ت رو با قیافه ای متعجب تنها گذاشت..
دان بی: ا.ت بریم دیگه!
ا.ت: چچچ.. چی؟.. ها.. بریم
دان بی: چی شده ا.ت خانوم خبریه؟
لپ هات گل انداخته.. نیشتم تا بنا گوش بازه
ا.ت: نبابا چه خبری (خنده ضایع)
دان بی: اوکی من خرم..
ا.ت: در اون که شکی نی!
دان بی دنبال ا.ت افتاد و خلاصه بلاخره هرکدوم رسیدن خونه (گشادی..)
ویو ا.ت:
رسیدم خونه و برای اولین بار اوما خونه بود..
ا.ت: سلام بر مادر گوگولی مگولی خودمممم
مامان ا.ت: علیک سلام، چیشده شنگولی؟
ا.ت: قراره سه شنبه بریم اردو!!!
مامان: خب ب سلامتی.. معمولا برا اینطور چیزا انقد ذوق نمیکردی
ا.ت: عیباا شمام گیر دادین دیگه..
ا.ت رفت توی اتاقش به خودش توی اینه نگاه کرد: وااا.. گوه خورده پسره منو نخاااد.. دختر به این جیگریییی!
پرش زمانی=شب
ا.ت توی تختش دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود با یادآوردی اینکه جیمین ا.تی صداش کرده بود و انقد کیوت بود دوباره نیشش باز شد زیر لب گفت: کیوت پدسگ:))
ادامه دارد...
اوکی من برم یچیزی بخورم الان پارت بعدو هم میزارم♡
۷.۵k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.