part/8

کم کم این فیک دارع تموم میشه...


از زبان ادمین:
جیمین به ا.ت چندتا کلوچه داد..
هردو از اینکه کنار همن قلباشون اکلیلی بود..
18 مین بعد..
جیمین ویو:
داشتم با هدفون آهنگ گوش میدادم که سنگینی یه چیزی رو، روی شونم حس کردم.. ا.ت خوابش برده بود و سرشو روی شونم گذاشته بود..
چقد یک بشر میتونه کیوت باشه؟؟...
منم کم کم چشام گرم شد و خوابم برد..
دان بی ویو:
کنار کوک نشسته بودم که دیدم همه بچه ها هی دارن پج پچ میکنن..
اشاره هاشونو دنبال کردم و یه صندلی ات و جیمین رسیدم..
واییییی ا.ت بفهمه خر ذوق میشهههه!

گپ کلاسو باز کردم:
سوجون: بچه ها جیمین و اتو دیدین؟
وایییی کیوت ترین کاپلی ان که دیدمممم
میسا: قشنگ نیمه گم شده ی همن!!
سینگل ب گور کلاس: خدا شانس بده...
میا: چندتا عکس ازشون بگیریم وقتی بیدار شدن نشونشون بدیم..
و....

40 مین بعد..
استاد چوی: بچه ها رسیدیممم پیاده شید(داد)
ا.ت ویو:
با شنیدن صدای مزخرف خانم چوی چشامو باز کردم، یکم طول کشید تا ویندوزم بالا بیاد..من روی شونه جیمین خوابم برده بوووود!!!!
ا.ت: جیمینا... جیمین شی؟؟
جیمین چشماشو باز کرد: بب.. بله؟ رسیدیم؟
ا.ت: اره
جیمین و ا.ت و بقیه بچه ها وسایلشونو برداشتن..
ادامه دارد...