پارت (۲۹)
پارت (۲۹)
جونگکوک که تازه متوجه ی رفتارِ ناخواسته و عجوالنه ش شده بود،
دستی به کت مشکی رنگش کشید و به دروغ گفت:
_یک صدایی شنیدم. بهتره که زودتر به بقیه ملحق شیم... هیچ دلم
نمیخواد برای رابطمون اتفاقی بیفته... عزیزم.
" کمی مکث کرد؛ اما باالخره با
عزیزم
"
قبل از گفتن کلمه ی
خودش به صلح رسید و اون رو به زبون آورد.
کاترین چند تار از موهای سیاهرنگش رو پشت گوشش فرستاد.
_فکر کردم از بوسه لذت نبردی.
_چطور می تونم از بوسه ای که خودم شروعش کردم لذت نبرم؟
کاترین سکوت کرد. انگار که هنوز لکهای از تردید در عمق
احساسات و شهود زنانه ش دیده میشد و جونگکوک به خوبی این
رو متوجه شد. به اجبار، دوباره خودش رو به زن نزدیک کرد و
دستهاش پشت گودی کمرش رسوند. دو سرِ بند شل شدهی
لباسش رو در دست گرفت و با کشیدن اون، لباس نامرتب شدهی
کاترین رو روی تنش محکم کرد.
به خاطر قد کوتاه همسر براندو و نزدیکی دوبارهای که خودش
باعثش شده بود، نفسهای گرم کاترین رو روی گردنش احساس
می کرد. قبل از اینکه کاترین تصمیم بگیره دوباره بدون اجازه
لبهاش رو با گردنش تماس بده، گفت:
_امکان نداره از بوسیدن تو خسته بشم... میخوام از این موضوع
مطمئن باشی، کاترین.
این رو گفت و برای بار دوم عقب رفت.
کاترین یک آدم ساده نبود که گول حرفهای مردان اطرافش رو
بخوره و بدون هیچ منطقی عشق رو انتخاب کنه... نه!
اون به هیچ عنوان عاشق پسر جذاب مقابلش نبود؛ اما با هر کلمهای
که از دهان جونگکوک خارج میشد، برای داشتنش تشنه تر میشد
و تالش میکرد که برای حداقل یک شب، اون رو برای خودش
کنه. درواقع گمان میکرد که تنها بازیکن بازیای که درونش قرار
داره خودشه و پسر مقابلش هرگز قرار نیست بتونه آسیب جدیای
بهش وارد کنه.
_درک می کنم... بهتره برگردیم.
_من کمی دیرتر میام، تو میتونی زودتر بری. اینطوری کسی
بهمون شک نمیکنه.
کاترین سر تکون داد و مثل همیشه، با قدم هایی مغرورانه سرویس
بهداشتی رو ترک کرد.
جونگکوک به محض خروج زن، به قالب اصلی و واقعیش برگشت.
یک دستش رو به آینه ی رو به روش تکیه داد و با کالفگی، چند
نفس عمیق کشید. احساس میکرد تمام بدنش، به خصوص لبها
و گردنش رو الیهای از لجن پوشونده. نیاز داشت هر چه زودتر به
کابینش برگرده و چندین ساعت زیر دوش حمام بایسته تا شاید
این عذاب از روی پوستِ تنش پاک بشه.
خواست دستمالش رو برداره و سرخیهای رژ زن رو از روی
گردنش تمیز کنه که به یاد آورد دقایقی پیش اون رو به کاترین داده .
_لعنت بهش!
این رو گفت و دستش رو با کالفگی به صورتش کشید. چیزی
نگذشت که دوباره اخمهاش به شکل وحشتناکی توی هم رفت...
جونگکوک که تازه متوجه ی رفتارِ ناخواسته و عجوالنه ش شده بود،
دستی به کت مشکی رنگش کشید و به دروغ گفت:
_یک صدایی شنیدم. بهتره که زودتر به بقیه ملحق شیم... هیچ دلم
نمیخواد برای رابطمون اتفاقی بیفته... عزیزم.
" کمی مکث کرد؛ اما باالخره با
عزیزم
"
قبل از گفتن کلمه ی
خودش به صلح رسید و اون رو به زبون آورد.
کاترین چند تار از موهای سیاهرنگش رو پشت گوشش فرستاد.
_فکر کردم از بوسه لذت نبردی.
_چطور می تونم از بوسه ای که خودم شروعش کردم لذت نبرم؟
کاترین سکوت کرد. انگار که هنوز لکهای از تردید در عمق
احساسات و شهود زنانه ش دیده میشد و جونگکوک به خوبی این
رو متوجه شد. به اجبار، دوباره خودش رو به زن نزدیک کرد و
دستهاش پشت گودی کمرش رسوند. دو سرِ بند شل شدهی
لباسش رو در دست گرفت و با کشیدن اون، لباس نامرتب شدهی
کاترین رو روی تنش محکم کرد.
به خاطر قد کوتاه همسر براندو و نزدیکی دوبارهای که خودش
باعثش شده بود، نفسهای گرم کاترین رو روی گردنش احساس
می کرد. قبل از اینکه کاترین تصمیم بگیره دوباره بدون اجازه
لبهاش رو با گردنش تماس بده، گفت:
_امکان نداره از بوسیدن تو خسته بشم... میخوام از این موضوع
مطمئن باشی، کاترین.
این رو گفت و برای بار دوم عقب رفت.
کاترین یک آدم ساده نبود که گول حرفهای مردان اطرافش رو
بخوره و بدون هیچ منطقی عشق رو انتخاب کنه... نه!
اون به هیچ عنوان عاشق پسر جذاب مقابلش نبود؛ اما با هر کلمهای
که از دهان جونگکوک خارج میشد، برای داشتنش تشنه تر میشد
و تالش میکرد که برای حداقل یک شب، اون رو برای خودش
کنه. درواقع گمان میکرد که تنها بازیکن بازیای که درونش قرار
داره خودشه و پسر مقابلش هرگز قرار نیست بتونه آسیب جدیای
بهش وارد کنه.
_درک می کنم... بهتره برگردیم.
_من کمی دیرتر میام، تو میتونی زودتر بری. اینطوری کسی
بهمون شک نمیکنه.
کاترین سر تکون داد و مثل همیشه، با قدم هایی مغرورانه سرویس
بهداشتی رو ترک کرد.
جونگکوک به محض خروج زن، به قالب اصلی و واقعیش برگشت.
یک دستش رو به آینه ی رو به روش تکیه داد و با کالفگی، چند
نفس عمیق کشید. احساس میکرد تمام بدنش، به خصوص لبها
و گردنش رو الیهای از لجن پوشونده. نیاز داشت هر چه زودتر به
کابینش برگرده و چندین ساعت زیر دوش حمام بایسته تا شاید
این عذاب از روی پوستِ تنش پاک بشه.
خواست دستمالش رو برداره و سرخیهای رژ زن رو از روی
گردنش تمیز کنه که به یاد آورد دقایقی پیش اون رو به کاترین داده .
_لعنت بهش!
این رو گفت و دستش رو با کالفگی به صورتش کشید. چیزی
نگذشت که دوباره اخمهاش به شکل وحشتناکی توی هم رفت...
۶.۰k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.