پارت (۲۸)
پارت (۲۸)
زن خودش رو زودتر از جونگکوک به شیر آب رسوند و خواست
اون رو باز کنه و مشغول تمیز کردن لباسش بشه که پسر در یک
حرکت بدنش رو به سمت خودش چرخوند و با سه قدم در نزدیک
ترین فاصله ازش قرار گرفت. دستهاش رو دو طرف پهلوهای زن
قرار داد و صورتش رو به آرومی تا جایی که بینیش با بینی زن در
تماس باشه جلو برد.
همسر براندو از این حرکت کمی شوکه و هیجانزده شد، و سرعت
ضربان قلبش باال رفت.
جونگکوک کمی با انگشت هاش به پهلوی زن فشار وارد کرد و با
صدای بم اما آرومی که می تونست روی زن اثر بذاره، گفت:
_اسمت...
از اون فاصلهی نزدیک، به چشمهای هم خیره شدن.
_اسمم؟
_می خوام بدونم اسم زنی که من رو از خود بیخود کرده چیه.
زن از چیزی که شنیده بود راضی بود و نیشخند جذابی زد. دو
دستش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و با لطافت جواب داد:
_کاترین.
_کاترین...
_به معنای پاک و خالص.
جونگکوک طوری که زن متوجه نشه، به خاطر معنای اسمش،
قضاوتگرانه پوزخندی زد.
_اسمت هم مثل خودت اغوا کنندهست... کاترین.
و بعد پاهاش رو دو طرف تن زن قرار داد و اون رو بیشتر تحت
سلطه ی جسمش گرفت.
دست چپش رو از روی پهلوی زن برداشت و به دیوار پشت سرش
تکیه داد. این باعث شد بدن پسر مو مشکی کمی بیشتر روی تن
زن خم بشه و اون رو به عقب هدایت کنه.
بدون اینکه زمان زیادی رو هدر بده، برخالف میل باطنیش،
لبهاش رو در کمترین فاصله از لبهای زن قرار داد و زمزمه
کرد:
_می خوام امشبمون رو زیباتر کنم.
و بدون اینکه از زن اجازهای بگیره، اون چند نفس فاصله رو هم پر
کرد و لبهاش رو روی لبهای سرخش کوبید.
همسر براندو که حتی ذره ای هم ناراضی نبود، با فشارِ دستهاش
سر جونگکوک رو بیشتر به خودش نزدیک کرد و بعد از چند
ثانیه، کنترل بوسه رو به دست گرفت.
جونگکوک بعد از مدت کوتاهی لبهاش رو از لبهای کاترین
جدا کرد و خواست چند قدم عقب بره که زن دستهاش رو دور
کمرش حلقه کرد و جلوش رو گرفت. سرش رو توی گردنش فرو
برد و رگ متورمش رو خیس بوسید... انگار که بیشتر می خواست،
نیاز داشت همین امشب تمام اون پسر رو برای خودش کنه.
جونگکوک اما انزجار تمامش رو گرفت و با کمی عصبانیتِ
ناخواسته، دستهای کاترین رو از دور کمرش باز کرد و ازش
فاصله گرفت. این شاید اولین باری بود که اون زن سفید پوش
احساس می کرد توسط یک مرد پس زده شده... اون هر چیزی که
یک مرد دنبالش بود رو توی خودش داشت پس چرا حالا به جای
اینکه توی بغل اون پسر باشه، چند قدم دور تر از آغوشش ایستاده
بود و نظاره گر اخمهاش بود؟ با چشمهای متعجبش چهره ی جونگکوک رو زیر نظر گرفته بود و دنبال دلیلی برای این اتفاق
می گشت.
زن خودش رو زودتر از جونگکوک به شیر آب رسوند و خواست
اون رو باز کنه و مشغول تمیز کردن لباسش بشه که پسر در یک
حرکت بدنش رو به سمت خودش چرخوند و با سه قدم در نزدیک
ترین فاصله ازش قرار گرفت. دستهاش رو دو طرف پهلوهای زن
قرار داد و صورتش رو به آرومی تا جایی که بینیش با بینی زن در
تماس باشه جلو برد.
همسر براندو از این حرکت کمی شوکه و هیجانزده شد، و سرعت
ضربان قلبش باال رفت.
جونگکوک کمی با انگشت هاش به پهلوی زن فشار وارد کرد و با
صدای بم اما آرومی که می تونست روی زن اثر بذاره، گفت:
_اسمت...
از اون فاصلهی نزدیک، به چشمهای هم خیره شدن.
_اسمم؟
_می خوام بدونم اسم زنی که من رو از خود بیخود کرده چیه.
زن از چیزی که شنیده بود راضی بود و نیشخند جذابی زد. دو
دستش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و با لطافت جواب داد:
_کاترین.
_کاترین...
_به معنای پاک و خالص.
جونگکوک طوری که زن متوجه نشه، به خاطر معنای اسمش،
قضاوتگرانه پوزخندی زد.
_اسمت هم مثل خودت اغوا کنندهست... کاترین.
و بعد پاهاش رو دو طرف تن زن قرار داد و اون رو بیشتر تحت
سلطه ی جسمش گرفت.
دست چپش رو از روی پهلوی زن برداشت و به دیوار پشت سرش
تکیه داد. این باعث شد بدن پسر مو مشکی کمی بیشتر روی تن
زن خم بشه و اون رو به عقب هدایت کنه.
بدون اینکه زمان زیادی رو هدر بده، برخالف میل باطنیش،
لبهاش رو در کمترین فاصله از لبهای زن قرار داد و زمزمه
کرد:
_می خوام امشبمون رو زیباتر کنم.
و بدون اینکه از زن اجازهای بگیره، اون چند نفس فاصله رو هم پر
کرد و لبهاش رو روی لبهای سرخش کوبید.
همسر براندو که حتی ذره ای هم ناراضی نبود، با فشارِ دستهاش
سر جونگکوک رو بیشتر به خودش نزدیک کرد و بعد از چند
ثانیه، کنترل بوسه رو به دست گرفت.
جونگکوک بعد از مدت کوتاهی لبهاش رو از لبهای کاترین
جدا کرد و خواست چند قدم عقب بره که زن دستهاش رو دور
کمرش حلقه کرد و جلوش رو گرفت. سرش رو توی گردنش فرو
برد و رگ متورمش رو خیس بوسید... انگار که بیشتر می خواست،
نیاز داشت همین امشب تمام اون پسر رو برای خودش کنه.
جونگکوک اما انزجار تمامش رو گرفت و با کمی عصبانیتِ
ناخواسته، دستهای کاترین رو از دور کمرش باز کرد و ازش
فاصله گرفت. این شاید اولین باری بود که اون زن سفید پوش
احساس می کرد توسط یک مرد پس زده شده... اون هر چیزی که
یک مرد دنبالش بود رو توی خودش داشت پس چرا حالا به جای
اینکه توی بغل اون پسر باشه، چند قدم دور تر از آغوشش ایستاده
بود و نظاره گر اخمهاش بود؟ با چشمهای متعجبش چهره ی جونگکوک رو زیر نظر گرفته بود و دنبال دلیلی برای این اتفاق
می گشت.
۷.۸k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.