رو یک چشم بهم زدن زنگ خورد اون نقاشیمو رو برداشتم تا تکمی

رو یک چشم بهم زدن زنگ خورد اون نقاشیمو رو برداشتم تا تکمیل کنم آخه هنوز تکمیلش نکرده بودم و از کلاس خارج شدم و رفتم تو حیاط که یوجین(یکی از اون پسرا) اومد سمتم
یوجین. چطوری ا.ت
ا.ت. خوبم
یوجین. اون چیه قایم کردی؟
ا‌.ت . نقاشیم
یوجین. بهم نشون بده
ا.ت. نه
یوجین. نشون بده بلاخره من یه روزی دوست پسرت میشم و باید بهم نشون بدی
ا.ت. نمیخوام نشونت بدم برو کنار چرتو پرت نگو
یوجین. مثل آدم دارم صحبت میکنم
ا.ت. ایششش.
یهو نقاشیمو از دستم کشید و دیدش
یوجین. این کیه؟
ا.ت. این جیهوپه عضو بی تی اس اگه نمیشناسی حالا بدون خب
یهو خواست پاره کنه که هانا اومد و از دستش گرفت
هانا. هیترا هیچ گوهی نمیتونن بخورن ما ارمی ها خانواده همدیگه هستیم ا.ت بیا بریم
ا.ت. ممنونم هانا
نقاشیمو پس گرفتم و خیالم راحت شد
ا.ت. پسره روانیه
هانا. وقتی میدونی چرا میری پیشش
ا.ت. من نرفتم خودش اومد
هانا. تو نباید بهش اجازه بدی
ا.ت‌. ولش
هانا. اره گور بابای هیترا
پرش زمانی به زنگ آخر
تبق معمول داشتم فرار میکردم که رفتم تو یه کافه و باز گمم کردن رفتم روی یک میز نشستم و اونجا نقاشیم رو داشتم کامل میکردم
که سایه ی یکی رو بالای سرم حس کردم
سرم رو آوردم بالا
هوپ. میتونم اینجا بشینم؟
ا.ت. ا..اا..اره حتما
و...